من از شنای پروانه میترسم!
شاید به طور کاملا اتفاقی دو فیلم «من میترسم» بهنام بهزادی و «شنای پروانه» اولین فیلم بلند محمد، روز دوشنبه 14 بهمن در پردیس چارسو پشت سر هم به نمایش گذاشته شد. دو فیلمی که هر کدام وضعیتهای خوفناکی از سقوط اخلاقی را برای بعضی شخصیتهایشان به نمایش میگذارند و علیرغم یک تفاوت عظیم که اولی شاعری از طبقهی متوسط جامعه را موضوع خود قرار داده و دومی لاتهای طبقهی پایین، به طرزی باورنکردنی...
گوشی هوشمند، عامل ناامنی
قصهی هر دو فیلم، جایی گره میخورد با ویدئویی که در خلوت ضبط شده و بعد به عمد برای ایجاد فشار و به دست آوردن منافعی منتشر میشود. در من میترسم مهندسی متمول که با دخترش زندگی میکند، از کارمندان زن شرکتش سوءاستفاده میکند و از اینکه کسی را برای ترساندن دوستپسر شاعر زن زیبایی که به خواستهاش تن نداده اجیر کند، ابایی ندارد. طی ماجراهایی گوشی هوشمند یکی از معشوقههای مهندس به دست شاعر میافتد. مرد شاعر که در زندگی شغلی خودش هم حقش خورده شده و پناهی نیافته وقتی میفهمد که تا چه حد میتواند از طریق تهدید کردن مهندس با محتویات این گوشی قدرت پیدا کند، نمیتواند از این قدرت بگذرد.
در شنای پروانه ویدئویی از همسر یک گندهلات در استخر پخش شده که او را به جنون میکشاند و دست به اقداماتی میزند که رویدادهای بعدی فیلم را باعث میشود. حفظ آنچه ناموس نامیده میشود و عصبانیت و جنون از لکهدار شدن آن، مخاطب را قانع میکند که برای مقطعی کوتاه با شخصیت گندهلات احساس همدردی کند و همین احساس قلاب نیرومندی است که مخاطب را تا پایان میکشاند.
گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی که قابلیت تولید و انتشار ویدئو را به عموم مردم داده، با توجه به بایستههای فرهنگی جامعه دربارهی نوع پوشش و روابط زن و مرد، نوعی ناامنی را ایجاد کرده که موتور محرک درام در هر دو فیلم است.
زنان
در هر دو فیلم، انتشار تصویر زنان باعث رسوایی شده در حالی که خودشان در این امر نقشی ندارند و هر کدام به نوعی قربانی تسویهحسابهای مردانه شدهاند و هر دو زن در آخر میمیرند؛ گویی سرنوشت محتوم این رسوایی، چیزی جز مرگ نیست. جالب آنکه عامل این رسوایی نیز در یک مورد، باز هم زنی دیگر است که توسط مردی تهدید شده تصاویری را که در خلوت از او ضبط کرده، منتشر خواهد کرد و به این وسیله او را راضی کرده تا آبروی زن دیگری را بریزد و او را به کام فاجعه هل دهد.
فقدان پلیس
پلیس و قانون در هر دو فیلم غایب بزرگ است؛ در تراکم این همه جرم و جنایت، هیچ خبری از پلیس نیست. در من میترسم مرد شاعر به پلیس مراجعه میکند، پلیسی که به طرزی نمادین هرگز از مقابل دیده نمیشود و همواره پشت به شاعر و پشت به مخاطب دارد؛ گویی هیچ اهمیتی به مشکل آن مرد (و جامعه) نمیدهد و خود را پشت معذوریات قانونی مخفی کرده است. وقتی شاعر در داوری صنفی ملک خود را میبازد، کسی که در مقام قضاوت قرار دارد، به طور واضح به او میگوید که چون طرف دعوی قدرت دارد، به نفع شاعر رأی نخواهد داد. در شنای پروانه هم پلیس هیچ نقشی در سروسامان دادن به جرم و جنایتهای بیشمار فیلم ایفا نمیکند و فقط وقتی متهم و مدرک جرم و تمام اطلاعات فراهم باشد، برای جلب متهم اقدام میکند؛ تصویری که از پلیس در هر دو فیلم عرضه شده، تصویر یک دستگاه بیخاصیت آمادهخور است که در انجام وظایف خود و ایجاد نظم و امنیت عملا ناتوان است و اهمیتی هم نمیدهد که به سبب این ناتوانی چه اتفاقاتی دارد در جامعه میافتد و چه بلایی بر سر مردم میآید. در شنای پروانه نهتنها پلیس مسئولیتی در پیدا کردن منتشرکنندهی ویدئو نپذیرفته، بلکه اطلاعاتی که به ولی دم داده، فقط وقت آنها را تلف میکند.
در هر دو فیلم، وقتی شخصیتها از تأمین امنیت و عدالت توسط پلیس و قانون ناامید میشوند، خود دستبهکار میشوند و به عدالت خودبنیاد رو میآورند. آنها طبق تشخیص خود دست به تعقیب افراد میزنند، آدمهایی را برای رسیدن به مقصود خود اجیر میکنند، کسانی را برای به دست آوردن اطلاعات شکنجه میکنند، دست به دزدی و آدمربایی میزنند تا به هدفشان که تأمین امنیت و عدالت است، برسند. این میزان ناامیدی از اثربخشی پلیس در جامعه، زنگ خطری برای دلسوزان کشور است که اگر جدی گرفته نشود، پیامدهای نامعلومی دارد.
خانواده، نقطه امید
با تمام تلخیها و سیاهیها، در هر دو فیلم خانواده، کانون امید جامعه است. در شنای پروانه دفاع از کیان خانواده، احترام به پدر و مادر، احترام و علاقه میان شخصیت اصلی و همسرش، همکاری افراد خانواده برای دفاع از خانهای که مورد هجوم لاتها قرار گرفته در کنار انگیزهی محوری شخصیت اصلی که در پی یافتن منشأ آسیبزننده به خانوادهاش است، دیده میشود. در من میترسم نیز خانواده ولو به شکلی کمرنگتر از شنای پروانه جایگاه مرکزی دارد؛ در این دو فیلم، خانواده مهمترین عنصر امیدبخش در میان این همه سیاهی است.
***
از کنار هم قرار گرفتن تصاویری که این دو فیلم از جامعه ارائه میدهند و آنچه در فیلمهای دیگری که در سه چهار سال گذشته دیدهایم مثل ابد و یک روز، فروشنده، مغزهای کوچک زنگزده و متری ششونیم، باید گفت من میترسم؛ من از شنای پروانه میترسم!
*س_برچسبها_س*