یک‌شنبه 4 آذر 1403

ناگفته‌هایی از زندگی شهید همت که در هیچ کتابی نیامده / ماجرای کسی که مربی شهید همت بود

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
ناگفته‌هایی از زندگی شهید همت که در هیچ کتابی نیامده / ماجرای کسی که مربی شهید همت بود

هر وقت می‌آمد مرخصی، ولو فرصت زیادی نداشت، حتماً به دیدار حاج‌آقا قرشی می‌رفت. جالب این‌که در آخرین مرخصی‌اش که آمد شهرضا، من ایشان را در حوزه علمیه حاج‌آقا قرشی ملاقات کردم.

- اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، 17 اسفند مصادف با شهادت یکی از بزرگترین سرداران دفاع مقدس یعنی شهید ابراهیم همت است کهدر محل تقاطع جاده‌های جزایر مجنون شمالی و جنوبی بر اثر اصابت گلوله توپ به شهادت رسید. درباره شهید همت کتاب‌های متعدد نوشته شده، اما شیخ حسن عرفان که شهید همت را از نزدیک می‌شناخت معتقد بود، نکته‌ای درباره زندگی شهید همت وجود دارد که در هیچ کتابی نیامده است.

رحیم مخدومی که خود نویسنده است و درباره شهید همت کتاب «معلم فراری» را نوشته؛ 19 سال پیش سراغ حجت الاسلام عرفان رفته و درباره این ناگفته زندگی شهید همت با او صحبت کرده است. این متن که در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگوی رحیم مخدومی با حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسن عرفان است که سال 1383 در شهرستان ورامین (محسنیه شهید علیخانی) ضبط شده است. (شیخ حسن عرفان در سال 1397 حین سخنرانی در مسجد امام کرمان به لقاءالله پیوست) و این متن اکنون برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته است:

در محضر حجت‌الاسلام‌والمسلمین «عرفان» هستم، برای مصاحبه در خصوص شهید والامقام حاج ابراهیم همت. حاج‌آقای عزیز. شنیدم شما فرمودید زندگی حاج همت نکته‌ای دارد که در هیچ کتابی به آن پرداخته نشده. بنده، هم تعجب کردم و هم مشتاق شدم به آن نکته‌ی مغفول مانده بپردازم. چون وقتی می‌خواستم کتاب معلم فراری را بنویسم و کار بلند دیگری قرار بود بنویسم، تقریباً تمامی منابع روایی مربوط به ایشان را مطالعه کردم.

عرفان: بنده هم تمامی کتب مربوط به حاج همت را خوانده‌ام. این نکته در تمامی آنها یا نیست یا کمرنگ است.

جالب این‌که به نظرم تا اکنون که این مصاحبه را انجام می‌دهیم (سال 1383) برای هیچ‌کدام از سرداران شهید به‌اندازه حاج همت کتاب نوشته‌نشده است. محبوبیت خاص ایشان بسیاری از ناشران و نویسندگان را برای این کار ترغیب کرده، نظر شما در این زمینه چیست؟

عرفان: بله. نکته عجیب دیگر این‌که تا حالا حدود 3 عنوان کتاب راجع به مفاخر شهرضا به چاپ رسیده اما در هیچ‌کدام از آن‌ها اسم حاج همت نیامده! حاج همتی که در کشور جزو مفاخر است، از نظر نویسندگان این کتابها در شهرضا جزو مفاخر محسوب نمی‌شود! (تا زمان انجام مصاحبه)

اگر مایل هستید، ابتدا از زمینه آشنایی‌تان با حاج همت شروع کنیم.

عرفان: ما همشهری هستیم. هر دو اهل شهرضای استان اصفهان. زمینه آشنایی بنده برمی‌گردد به دوران فعالیت‌های انقلابی در سال‌های قبل از انقلاب. آن موقع من طلبه بودم و ابراهیم همت، یک معلم انقلابی. من یک ژیان داشتم. با آن می‌رفتم قم، موقع برگشت از آنجا اعلامیه می‌آوردم برای اصفهان و شهرضا. ابراهیم همت ازجمله جوانانی بود که برای فعالیت انقلابی سر پرشوری داشت و یکی از کارهایش پخش اعلامیه بود.

 ارتباط ایشان با شما فقط در همین مورد بود؟

عرفان: خیر. مقالات سیاسی می‌نوشت. می‌داد بنده می‌خواندم. در این مورد طرف مشورتش بودم.

برای چه می‌نوشت؟

عرفان: برای قرائت در محافل و مجالس. علاوه بر این در سازماندهی و اجرای محافل بیدارگری نقش ویژه‌ای داشت. برپایی این محافل خیلی خطرناک بود. دل و جرأت بالایی می‌خواست. آوردن سخنران، حفظ او تا آخر مراسم، فراری دادنش... این‌ها کار هرکسی نبود. حاج همت در این کارها خبره بود. اولین شهید انقلاب شهرضا که غضنفری نام داشت در همین قضایا به شهادت رسید.

نظر شهید همت درباره امکان رهایی حاج احمد متوسلیان از دست فالانژیست‌ها

چگونه؟

عرفان: بنده سخنران آن مراسم بودم. در همان محفلی که حاج همت با کمک دوستانش برپا کرده بود. این محفل یکی از جرقه‌های اولیه انقلاب در شهرضا بود. آخر مراسم گاردی‌ها حمله کردند؛ با تیراندازی و ایجاد رعب و وحشت. همه چیز به هم ریخت. می‌خواستند مرا دستگیر کنند. حاج همت بنده را فراری داد. ماشینی در کوچه روبه‌روی حسینیه آماده کرده بودند. در شلوغی مراسم بنده را رساند به ماشین و از آنجا دور کرد. صدای تیراندازی را می‌شنیدیم. آن روز غضنفری یک کاسب‌زاده بود که به شهادت رسید.

خب. موافق هستید بپردازیم به نکته‌ی اصلی؟ آن موضوع مغفول مانده چیست؟ به کدام بخش از زندگی حاج همت بی‌توجهی شده؟

عرفان: به نقش علمای ربانی در شکل‌گیری شخصیت حاج همت. این نقش به‌قدری پررنگ بود که حاج همت بدون مشورت علمای ربانی دست به کاری نمی‌زد.

مصداقی می‌فرمایید؟

عرفان: من از سه عالم ربانی اسم می‌برم که خودم شاهد مراودات حاج همت با آنها بودم. مستمر با آنها ارتباط داشت. یکی از آن‌ها روحانی سیدی بود به نام آقا سید علی‌اکبر قُرَشی؛ یک روحانی بسیار وارسته و اهل نَفَس. استخاره‌هایش خیلی معروف بود. حاج همت او را به‌عنوان مربی خودش انتخاب کرده بود. همه‌ی کارهایش را با مشورت او به پیش می‌برد. بارها دیده بودم مراجعاتش را، استخاره خواستن‌هایش را. ارتباطش با آن بزرگمرد تا آخرین روزهای عمرش ادامه داشت.

هر وقت می‌آمد مرخصی، ولو فرصت زیادی نداشت، حتماً به دیدار حاج‌آقا قرشی می‌رفت. جالب این‌که در آخرین مرخصی‌اش که آمد شهرضا، من ایشان را در حوزه علمیه حاج‌آقا قرشی ملاقات کردم.

رابطه‌ی مریدی و مرادی‌اش با ایشان به‌قدری نزدیک و صمیمی بود که به او می‌گفت استخاره را برای چه‌کاری می‌خواهد و از راهنمایی‌های جزئی او بهره‌مند می‌شد. حاج آقا قرشی دوسال پیش (زمان انجام مصاحبه) به رحمت خدا رفت.

ناگفته‌هایی از آخرین‌روزهای زندگی شهید همت

علاوه بر حاج‌آقا قرشی، دو عالم ربانی دیگر نقش مهمی در رشد و تعالی شخصیت حاج همت داشتند. یکی حاج شیخ عبدالرحیم ملکیان است و دیگری برادر ایشان حاج شیخ خلیل ملکیان. محله زندگی حاج همت با شیخ عبدالرحیم یکی بود. او اغلب نماز جماعت‌هایش را می‌رفت پیش شیخ عبدالرحیم. ایشان علاوه بر شخصیت فقهی و عرفانی، از ذوق سرشار ادبی هم برخوردار است و در حوزه‌ی شعر از مفاخر روزگار به‌حساب می‌آید.

با همه‌ی این احوال بسیار متواضع است و ساده‌زیست. وجوه علمی‌اش باعث نشد از فعالیت‌های انقلابی باز بماند. پیش از انقلاب از سردمداران نهضت بود، بعد از انقلاب هم در تمامی صحنه‌ها نقش خودش را به‌خوبی ایفا کرده.

شیخ خلیل که برادر ایشان است، اکنون (سال 1383 زمان انجام مصاحبه) امامت جمعه‌ی شهرضا را بر عهده دارد. ایشان هم مورد رجوع حاج همت بود و تأثیر به‌سزایی در انتخاب مسیر و جهت‌گیری‌های او داشت.

به نکته‌ی بسیار مهمی اشاره کردید. وقتی این‌ها گفته نمی‌شود، الگویی به نام حاج همت، ناقص معرفی می‌شود. جوان‌ها و نوجوان‌ها عشق به حاج همت دارند. به همین نسبت دوست دارند همان مسیری را که او طی کرده بود، طی کنند. لذا ما باید سیره و سیمایی کاملاً روشن و جامع از او ارائه نماییم.

عرفان: بله همین‌طور است. اگر حاج همت موقع شهادت ذوب در ولایت شد، این ریشه داشت. یک شبه ایجاد نشد.

در خاطرات آخرین روزهای حیات آن مجاهد فی‌سبیل‌الله آمده، وقتی شنید حضرت امام (ره) گفته عاشورایی بجنگید، مثل یاران حضرت سیدالشهدا از خودبی‌خود شد. حین عملیات خیبر چند شبانه‌روز نخوابید. امدادگرها نگران جانش بودند. نیاز به استراحت و مداوا داشت. اما اصرارها را قبول نکرد. مجبور شدند در همان حالتی که مشغول فرماندهی بود، به دستش سرم بزنند. گویا سرم را هم نمی‌دیده. کار خودش را می‌کرده. امدادگرها با سرمی که شیلنگش به او وصل بود به دنبالش می‌رفتند. مدام زمزمه‌اش این بود که امام گفته عاشورایی بجنگید.

عرفان: نحوه‌ی شهادتش بی‌ارتباط با این نیتش نیست. عاشورایی جنگید و همچون عاشوراییان سر از تنش جدا شد.