نوربالا | چرا نخبه ریاضی نتوانست خرمشهر را ترک کند؟
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، در جمع رزمندگان دفاع مقدس میبینیم که برخی از آنها، هم به لحاظ مالی و هم تحصیلی در شرایط خوبی قرار داشتند، اما اولویت را بر جهاد گذاشتند. یکی از این رزمندگان، شهید «محمدصادق فرزامی» بود. پدر او تاجر فرش بود و خودش نخبه رشته ریاضی فیزیک. نخبهای بود که سؤالات جبر کلاسهای بالاتر را به راحتی حل میکرد. او دوره دبیرستان را در مدرسه شهید طالبینیا تهران درس خواند. با توجه به اینکه به لحاظ درسی نخبه بود، در زمان پهلوی به او پیشنهاد شد برای ادامه تحصیل به شیراز برود و از آنجا به خارج از کشور منتقل شود، اما پدر شهید موافقت نکرد. شهید فرزامی در دوران دفاع مقدس چند بار عازم جبهه شد و سرانجام سوم خرداد ماه 1361و در جریان آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید.
شهید فرزامی در جبهه
روایت خواهر شهید فرزامی را در ادامه میخوانیم:
خانواده ما همه 13 خواهر و برادر تحصیلکرده هستیم. یکی از برادرهایم خلبان بود که در آمریکا تحصیل کرده بود. او از خلبانان پایگاه شهید نوژه همدان بود که در زمان دفاع مقدس حین آموزش هواپیمای اف 14 مجروح شد و بعد از مدتی خدمت در نظام، براثر شدت جراحت وارده درگذشت.
محمدصادق هم متولد 1340 و نهمین فرزند خانواده بود. او تا مقطع راهنمایی را در شهرستان تکاب درس خواند و با توجه به محدودیت امکانات تحصیلی برای رشته ریاضی فیزیک، دوره دبیرستان را به تهران رفت و در مدرسه شهید طالبینیا ادامه تحصیل داد. با توجه به اینکه به لحاظ درسی نخبه بود، در زمان پهلوی به او پیشنهاد شد برای ادامه تحصیل به شیراز برود و از آنجا به خارج از کشور منتقل شود، اما پدرم موافقت نکرد. محمدصادق در حساب و کتاب به پدرم کمک میکرد.
بعد از آغاز جنگ تحمیلی برادرم از لشکر 21 حمزه سیدالشهدا (ع) به جبهه اعزام میشد. محمدصادق در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کرد و در مرحله سوم این عملیات از ناحیه دست نیز زخمی شد اما با جراحتی که داشت، باز هم به اصرار خودش میخواست به جبهه بازگردد.
قبل از آخرین اعزامش که به مرخصی آمده بود، به او اصرار کردیم که دیگر به جبهه نرود، اما محمدصادق گفت: «دختران خرمشهری بخاطر ترس از تجاوز بعثیها مرگ موش خورده بودند و خودشان را در تنور خانههایشان پنهان کرده بودند تا مبادا دست بعثیها به جنازههایشان برسد. اگر شما هم وضعیت این دختران خرمشهری و خانوادههایشان را میدیدید، با من میآمدید.»
برادرم در مرخصی نماند و بعد از دیداری کوتاه، دوباره به جبهه برگشت که این آخرین دیدار با برادرمان بود.
پایان پیام /