یک‌شنبه 4 آذر 1403

وحشت شب‌های اجرای حکم اعدام پس از 15 سال

وب‌گاه عرشه آنلاین مشاهده در مرجع
وحشت شب‌های اجرای حکم اعدام پس از 15 سال

«باورم نمی‌شد روزی برسد که بتوانم دوباره آزادانه در خیابان قدم بزنم و کابوس اعدام دست از سرم بردارد.»

«باورم نمی‌شد روزی برسد که بتوانم دوباره آزادانه در خیابان قدم بزنم و کابوس اعدام دست از سرم بردارد.» این چکیده صحبت‌های مرد محکوم به قصاص است که با بخشش اولیای دم از مجازات مرگ رهایی یافته و بعد از 15 سال تحمل حبس از زندان آزاد شده است.

او می‌گوید در همه مدتی که در زندان بوده، کابوس اعدام یک لحظه هم رهایش نمی‌کرد و حالا آزادی‌اش را مدیون گذشت خانواده مقتول و تلاش خیرینی است که باعث شدند با پرداخت مبلغ دیه، آزادی را به او هدیه کنند. مرد جوان از ماجرای حادثه‌ای می‌گوید که او را به پشت میله‌های زندان کشاند و تا یک قدمی مرگ پیش برد.

از جزئیات قتلی که مرتکب شدی بگو، آن روز چه اتفاقی افتاد؟

ماجرا برمی‌گردد به شهریور سال 86. در آن زمان افتاده بودم در کار خلاف و مالخری می‌کردم. نمی‌دانید با یادآوری آن روزها چقدر احساس پشیمانی و ندامت می‌کنم. جنس دزدی از سارقان می‌خریدم و می‌فروختم. آخرین بار از سارقی چند تراول چک گرفتم که بعد متوجه شدم جعلی بوده است. رفتم بازار و تراول‌ها را خرج کردم. مقتول در بازار کار می‌کرد. متوجه جعلی بودن تراول‌ها شد و مچم را گرفت. اگرچه با او درگیر شدم اما ضربه‌هایی که زدم کشنده نبودند.

بیشتر توضیح بده؟

دلم نمی‌خواهد به آن سال‌ها برگردم. گفتم که احساس بدی پیدا می‌کنم. هم خودم به‌هم می‌ریزم و هم ممکن است خانواده مقتول داغ دلشان تازه شود. آنها عزیزشان را از دست داده‌اند. فقط این را بگویم که من با اجرای مراسم قسامه به قصاص محکوم شدم. چون خودم هرگز قبول نکردم که قاتل هستم. اصلا قصدم کشتن کسی نبود. 50 نفر در دادگاه حاضر شدند و قسم خوردند که من قاتل هستم و دادگاه مرا به قصاص محکوم کرد.

حادثه در کجا اتفاق افتاد؟

در یکی از محله‌های شیراز. من اهل یاسوج هستم و روز حادثه برای خرج کردن تراول‌چک‌ها به بازار شیراز رفته بودم که با مقتول درگیر شدم. به همین دلیل سال‌ها در زندان شیراز بودم اما چون خانواده‌ام در یاسوج زندگی می‌کردند درخواست دادم مرا به زندان یاسوج منتقل کنند چند سال اخیر را در زندان یاسوج بودم.

برگردیم به پرونده‌ات، بعد از اینکه به قصاص محکوم شدی چه احساسی داشتی؟

صبح تا شب کابوس می‌دیدم. همه‌اش خودم را پای چوبه‌دار می‌دیدم. زندگی برایم شده بود جهنم. هر لحظه منتظر بودم صدایم کنند و مرا به اتاق اجرا ببرند. خیلی شرایط سختی است. واقعا اگر کسی این شرایط را تجربه کند، هرگز دست به چاقو نمی‌شود. زمانی که چاقو همراهت باشد، ممکن است در یک درگیری ساده سرنوشتی مثل من پیدا کنی و زندگی برایت جهنم شود. این جهنم برای من سال‌ها طول کشید تا اینکه دل اولیای دم به رحم آمد و مرا بخشیدند. باورم نمی‌شد که آنها این لطف بزرگ را در حق من بکنند. من زندگی‌ام را مدیون آنها هستم.

پس از بخشش، آزاد شدی؟

نه. باید دیه را پرداخت می‌کردم اما توانایی پرداخت آن را نداشتم. برای همین همچنان در زندان ماندم. اما این بار حس دیگری داشتم. بخشش اولیای دم، بار سنگینی را از زندگی من برداشته بود.

دیه را چطور پرداخت کردی؟

خانم آذر شهسواری، از اعضای گروه صلح‌یار خیلی برای آزادی من تلاش کرد. بخش زیادی از این پول را او تهیه کرد. تلاش او و بقیه خیرین باعث شد امروز طعم آزادی را بچشم آن هم بعد از 15 سال. نمی‌دانید چه لذتی داشت وقتی در زندان باز شد و من از آن خارج شدم.

اید برایتان عجیب باشد اما چند ساعت بعد از آزادی، وقتی به‌خودم آمدم که سر از کوهستان در آورده بودم و تقریبا گم شده بودم. زنگ زدم به یکی از بستگانم و او آمد دنبالم. حواسم نبود که ساعت‌ها بی‌هدف می‌چرخیدم و خدا را شکر می‌کردم که آزاد شده‌ام.

متاهلی؟من متولد سال 53 هستم و یک دختر دارم. در این مدت دلم برای دخترم یک ذره شده بود. اما تلخ‌ترین اتفاق زندگی‌ام مرگ همسرم بود. سال 88 فوت شد، در واقع دق کرد. من خودم را نمی‌بخشم و در مرگ همسرم مقصر می‌دانم. او از زمانی که من به زندان افتادم مریض شد و نتوانست این وضعیت را تحمل کند. دخترم هنوز یک سالش نشده بود که من زندانی شدم و همسرم روزهای سختی در زندگی‌اش گذراند.

دخترت را دیدی؟بله. بعد از آزادی رفتم دیدن او و یک دل سیر بغلش کردم. برای خودش خانمی شده است. پیش خواهرخانمم زندگی می‌کند. در این مدت با یکدیگر تماس تلفنی داشتیم اما می‌دانم که او هم به‌خاطر مرگ مادرش و هم نبود من از دستم شاکی است. به زمان نیاز دارم تا همه‌چیز را درست کنم.

گفتی که قبل از همه این حوادث، مال دزدی خرید و فروش می‌کردی. چرا؟

من برای خودم آدم با آبرویی بودم. کار پوشاک می‌کردم، می‌رفتم بندرعباس لباس می‌خریدم و در شیراز و یاسوج می‌فروختم اما یک رفیق ناباب زندگی‌ام را تباه کرد. راستش خجالت می‌کشم از گذشته بگویم. از حماقت‌هایی که کردم. اما اینها را بنویسید، شاید یکی بخواند و عبرت بگیرد. دوستم پیشنهاد داد با هم مالخری کنیم. می‌گفت سودش زیاد است و لازم نیست این همه راه بروم و جنس بیاورم و بفروشم. من هم طمع کردم و به امید به‌دست آوردن پول بیشتر تبدیل به یک مجرم شدم. اما حالا به‌شدت پشیمانم و به جای ضرر زدن به مردم هر کاری از دستم بربیاید برای آنها انجام می‌دهم. همانطور که در زندان برای چند زندانی انجام دادم.

چه کارهایی در زندان انجام دادی؟

بعد از مرگ همسرم، اعدام یکی از همبندی‌هایم تقریبا نابودم کرد. او در جریان اختلاف ملکی یکی از بستگانش را به قتل رسانده بود. فکر نمی‌کردم اعدامش کنند اما یک روز او را بردند و دیگر برنگشت. بعدا متوجه شدم که اولیای دم رضایت ندادند و او به دار آویخته شد. نمی‌دانید بر من و دیگر همبندی‌هایم چه گذشت. برای همین می‌گویم که اگر کسی تجربه زندان و زیر تیغ قصاص بودن را داشته باشد، هرگز دست به قتل نمی‌زند. از فردای روزی که دوستم قصاص شد تلفن را برداشتم و زنگ زدم به اولیای دم دیگر همبندی‌هایم که محکوم به قصاص بودند. التماسشان می‌کردم که از قصاص بگذرند. تا اینکه دل 2 نفرشان به رحم آمد و رضایت دادند. خوب یادم است که وقتی بخشیده شدند، در زندان برایشان جشن گرفتیم، نمی‌دانید چه احساس خوبی برای زندانیان است وقتی یک قاتل از قصاص رهایی می‌یابد.

برنامه‌ات از این به بعد چه خواهد بود؟وقتی در زندان بودم و با اولیای دم تماس می‌گرفتم نذر کردم که اگر خودم بتوانم رضایت بگیرم و آزاد شوم به چند یتیم کمک کنم. هرچند بعضی از شب‌ها به‌شدت ناامید بودم و تا صبح نمی‌خوابیدم اما هیچ‌وقت خدا را فراموش نکردم. با محبت اولیای دم، تلاش زن خیر و لطف خدا از زندان آزاد شدم و یک راست به سراغ چند یتیم رفتم و در حد توانم به آنها کمک کردم. الان هم کار پیدا کرده‌ام و ماهانه از حقوقم، مبلغی کنار می‌گذارم برای کمک به زندانیان. برای آنهایی که به‌خاطر پول در زندان هستند.

منبع: روزنامه همشهری

هم اکنون دیگران می خوانند 27 آذر 1401 - 15:00

بیشتر بخوانید

وحشت شب‌های اجرای حکم اعدام پس از 15 سال 2