وقتی امام (ره) دستِ خیانت را قطع کرد، خرمشهر آزاد شد / نبردی که شیشههای آبلیمو را قیمتی کرد!
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، پاییز سال 59 برای فرزندان ایران میرفت که با تلخی آغاز شود. آن سال بچهها در حالی که خود را برای آغاز سال تحصیلی آماده میکردند به جای شنیدن زنگ مدرسه گوششان صدای دهشتناک و غریبی را میشنید که علاوه بر تن و بدنشان، دیوارهای خانه نیز میلرزید. اما این تلخی به کام مردم جنوب و خصوصا خوزستان بیشتر نشست و دشمن بعثی مصمم بود با همه قوا و تجهیزات وارد خاک ایران شود.
چرا رویای فتح «محمره» صدام را رها نمیکرد؟
یکی از اهداف مهم برای سردار قادسیه، فتح خرمشهر بود که با نام «محمره» از آن صحبت میکرد. شهری که فکر میکردن جزو عراق است و همراه آبادان باید به عراق بپیوندد.
تصرف این شهر که در تلاقی دو رود کارون و اروند قرار داشت، آنقدر او و سربازانش را سرمست کرد که بالاخره در 34 روز توانست به این آرزو دست پیدا کند. در این مدت رزمندگان در کنار مردم بومی آنجا تقریبا با دست خالی در مقابل ماشین جنگی بعث ایستادگی کردند، اما این توازن قوا چیزی نبود که کفهاش به نفع ایران سنگینی کند.
نبردی که شیشههای آبلیمو را قیمتی کرد!
سیدعلی بنیلوحی از رزمندگان جنوب درباره تجهیزات مبارزان ایرانی اینطور روایت میکند: «کار ساختن کوکتل که شروع شد، شیشههای آبلیمو ارزش زیادی پیدا کرد. دو سه نفر از نیروها مانند قبل انقلاب، شروع به پر کردن شیشهها میکردند و سپس کنار هم جلوی آفتاب میچیدند. با این تفاوت که از دهانه هریک از این بطریها یک تکه طناب یا پارچه بدقواره بیرون زده بود. حالا غیر از رزمندگانی که کوله آرپیجی را حمل میکردند، بعضیها که سر نترسی داشتند، کولههای کوکتل مولوتف را میبردند و باید در هر دسته دو نفر کوکتل مولوتف چی هم اضافه میکردیم.»
دستِ خیانت پای دشمن را به خرمشهر باز کرد
این شرایط در حالی بود که به گفته امام خمینی (ره) ذخایر تسلیحاتی ایران در حد جنگ با شوروی بود، اما دست خیانت ابوالحسن بنیصدر رئیس جمهور وقت، بلایی خانمانسوز بر سر ملت آورد که خرمشهر را به خونین شهر تبدیل کرد.
فرمانده و بنیانگذار حزب بعث «رفیق میشل عفلق» با غرور و تبختر، تصمیم گرفت در 30 اردیبهشت سال 60 از مناطق تحت اشغال نیروهایش از جمله خرمشهر دیدن کند. پس از این دیدار در 5 خرداد همین سال نامهای در مدح سربازانش نوشت: «دیدار با قهرمانان و دلاوران قادسیه صدام در زمین نبرد، لحظه جاودانی است؛ به ویژه دیدار با قهرمانانی که با عبور از کارون، شجاعتی از خود نشان دادند که تاریخ آن را برای فرزندان آینده عرب روایت خواهد کرد. تمام احترام و محبت ما برای او (صدام) و رفقای قهرمانش باد.»
تصویری از خونین شهر
تاریخ چطور رویش میشود این خاطرات را برای فرزندان عرب بگوید؟
اما بخوانید روایتهایی از این دلاوریها و سلحشوریهای نیروهای بعث با ناموس و بچههای این شهر که معلوم نیست تاریخ چطور برای فرزندان عرب بازگو کرده است!
سرهنگ دوم سلمان صفر درویش در خاطراتش میگوید: «از جمله موضوعاتی که مکرراً به اطلاع فرماندهی رسانده میشد، تجاوز به ناموس مردم بود. یکی از این موارد مربوط به سروان وضاح احمد العسکری فرمانده گروهان اول تیپ 33 نیروهای مخصوص میشد. او به زنی به نام صیاده الزبیدی نظر داشت. این زن معلم یکی از مدارس بود. افرادی که شاهد بودند، میگویند: این سروان او را تا دم در خانهاش تعقیب کرد. آن زن متأهل بود، اما همسرش فرار کرده بود و با انقلابیون همکاری میکرد. هنگام شب سروان از فرصت استفاده کرد و همراه سه سرباز با ماشین به طرف خانه آن زن به راه افتاد. خانه را از هر طرف محاصره کردند. سروان از خودرو پیاده شد و به طرف خانه رفت. آن زن به او گفت: شما شخص غریبهای هستید و من یک زن تنها هستم. چه کسی به تو این اجازه را داده است؟ سروان که کاملاً مست بود، گفت: چشمان تو، محبوب من! این خانم زیبا بود. او چشمان آبی داشت. این زن به دفاع از خود برخاست و با آهنی که در دست داشت دست سروان را به شدت مضروب کرد. سروان فریاد زد: میخواهد مرا بکشد، قصد ترور مرا دارد. سروان کلت خود را کشید و سه گلوله به سر آن زن شلیک کرد. زن بیچاره جان سپرد.»
همچنین سرهنگ دوم ستاد، سلام دوری الدلیمی میگوید: «کودکی در پی خانواده گمشدهاش میگشت. گلولهای از سلاح سروان عبدالباقی السعدون به سویش شلیک شد. فرمانده سروان عبدالباقی، سرهنگ احمد الربیعی به او گفته بود: دنیا برای او تیره و تار خواهد شد. با شلیک گلولهای او را خلاص کن. در جای دیگری صحنه رقتبارتری رخ میداد: کودک خردسالی را دیدم که از شدت درد و رنج به خود میپیچید. آنچنان لگدی به او زده شد که برای همیشه نفسش بند آمد. آنگاه لودری مشتی خاک بر پیکر مطهر و مقاوم او ریخت.»
اما این بار تاریخ، نوید حماسه دیگری از ایرانیان را میداد. رزمندگان از شهرهای مختلف به جنوب آمدند. ارتشی، سپاهی، بسیجی و نیروهای مردمی اراده کردند عراق را از خاک کشور پس بزنند. تصمیمی که اگر به هر ژنرال کارکشته و باتجربهای در دنیا گفته میشد نیز نمیتوانست با این تجهیزات در دو جبهه، حدس بزند نتیجهای جز ادامه پیشروی عراقیها را در پی داشته باشد.
امام خمینی (ره) دست خیانت بنی صدر را با عزلش قطع کرد و ورق جنگ را برگرداند. حالا وضعیت تسلیحات کمی بهبود پیدا کرد و عملیات «الی بیت المقدس» در سه مرحله، 9 اردیبهشت تا 3 خرداد سال 61، طرح ریزی شد.
چه کسانی اولین بار بعد از فتح خرمشهر وارد شهر شدند؟
دوم خرداد، یک روز مانده به آخرین روز مرحله سوم عملیات. نصرتالله محمودزاده در این روز میگوید: احمد کاظمی بیتاب بود. اولین تیپی که در محدوده قرارگاه عملیاتی «فتح» عمل کرد تیپ 8 نجف اشرف بود. باید از شلمچه به سمت پل نو میرفتند تا ارتباط یگانهای بعثی مستقر در خرمشهر را قطع کنند. احمد آقا خودش جلودار تیپ شده بود. در مجاورت او، احمد متوسلیان، تیپ 27 محمد رسول الله (ص) از قرارگاه عملیاتی «نصر» را فرماندهی میکرد و سمت دیگرش تیپ 14 امام حسین (ع) به فرماندهی حسین خرازی وارد عمل شده بود.
بعثیها هنوز پشت در خرمشهر با استعداد 17 گردان نیرو، مقاومت میکردند. چند گردان پیاده مکانیزه و نیروی مخصوص دشمن به سمت جاده حرکت کردند. آتشی که روی جاده هدایت میشد، شدید بود. نبرد در فاصله کمی بین ایران و عراق در گرفت. احمد کاظمی به خاکریزی رسید که از روی آن بعثیها با تیربار بسیجیها را زیر رگبار گرفته بودند. هلی کوپترهای سپاه سوم ارتش بعث، در حال نجات فرماندهان عالی رتبه بعثی مستقر در خرمشهر بودند.
خرمشهر پس از فتح
احمد آقا! دیگر تمام شد!
احمد کاظمی خود را در چند قدمی فتح خرمشهر دید. اگر آن خاکریز را از چنگ دشمن بیرون میآوردند میتوانستند وارد اولین خیابان شهر شوند. متوجه شد یک نفر پشت تیربار گرینوف قرار گرفته و مدام به سمت بعثیها شلیک میکند. احمد به سمتش رفت. تیربارچی ریزنقش، حسین خرازی بود. در همین لحظات از طریق بیسیم، خبر شگفتآوری دریافت شد. احمد متوسلیان و بچههای او آخرین پاتک تیپ 10 زرهی دشمن را که با هدف شکستن حلقه محاصره شهر از طریق جاده مواصلاتی شلمچه خرمشهر آغاز شده بود، با اقتدار در هم شکستند. راه تقویت حضور دشمن در شهر یا دست کم فرار بدون دردسر از آن بسته شد. آخرین ارکان مقاومت عناصر خصم در حال فرو ریختن بود. خرازی نگاهی به او انداخت و با آن لبخند دلنشین خودش گفت: دیگر تمام شد احمد آقا».
احمد از دور دست، گلدسته مسجد جامع را نظاره میکرد و اشک در چشمهایش حلقه زده بود. حسین در چهرهاش خوانده بود که او چه حال و هوایی دارد. لبخندی زد و گفت: شهر در انتظار ماست. بهتر است اولین نفر خودمان باشیم.
احمد کاظمی به همراه حسین خرازی وارد شهر شدند. گامهای بلند اولین بسیجی که وارد شهر میشد، خیابانهای خرمشهر را به آرامش دعوت میکرد.»
حاج قاسم: با فرهنگ سال 59 نمیشد خرمشهر را آزاد کرد!
پایان پیام /