«پاییز 32»؛ بهانههای تاریخی برای یادآوری راویان فراموششده
تهران - ایرنا - مجموعه داستان «پاییز 32» از نامش شروع میشود؛ ترکیبی غریب از تاریخی آشنا. سال 32 و کودتای تابستان آن سال یکی از بزنگاههای مهم تاریخ معاصر ایران است. اما نویسنده به سراغ تابستان آن سال نمیرود بلکه پاییزش را به نمایش میکشد و با این کار نشان میدهد این تاریخهای دقیق نیستند که داستانسازند، بلکه داستانها بیشتر در حوالی فراموششدهی این پیچهای تاریخی میگذرند.
«پاییز 32» نام مجموعه داستانی به قلم «رضا جولایی» است که «نشر چشمه» امسال در 173 صفحه به چاپ رسانده است.
در معرفی این کتاب آمدهاست: پاییز 32 داستان محذوفان و به حاشیه راندهشدگان تاریخ است. رضا جولایی در این کتاب نیز به رسم و آیین نویسندگی اش، سراغ تاریخ رفته اما تاریخ از آن گونه که گفته نشده. تاریخ از آن گونه که مال آدم های گمنام اما زخم دیده باشد. رضا جولایی ذهنش با تاریخ گره خورده و معتقد است ناگفته هایی از زندگی مردم در پس حوادث تاریخی جا مانده اند و هنرمند وظیفه دارد آن ها را به گوش نسل های بعد و بعدترش برساند. آدمهای داستان های جولایی گرفتار تقدیر، سیاست و ایدئولوژی هستند. این آدمها هر چقدر هم که تلاش میکنند سرنوشتشان را خودشان رقم بزنند و به صحنهی زندگی برگردند، دستی آن ها را به حاشیه میراند و فعلیتشان نادیده انگاشته می شود.
در ارتباط با این کتاب، «نگار قلندر» و «زهرا علیپور» نقدهایی را نگاشتهاند که در ادامه گزارش میخوانیم.
راویان فراموششده
نگار قلندر کارشناس ادبی در نقد خود درباره اثر رضا جولایی آورده است: مجموعهداستان «پاییز 32» از نامش شروع میشود. ترکیبی غریب از تاریخی آشنا. سال 32 و کودتای تابستان آن سال یکی از بزنگاههای مهم تاریخ معاصر ایران است. اما رضا جولایی به سراغ تابستان آن سال نمیرود بلکه پاییزش را به نمایش میکشد و با این کار نشان میدهد این تاریخهای دقیق نیستند که داستانسازند، بلکه داستانها بیشتر در حوالی فراموششدهی این پیچهای تاریخی میگذرند. داستان آدمهایی در کوچه و پسکوچههای شهر، داستان غم و شادی و عاشق شدن و فارغ شدنشان. داستانهای مجموعهی «پاییز 32» درست مانند نامش در زمینهای تاریخی روایت میشوند و نویسنده در اغلب داستانها نمایی از تاریخ را در پسزمینه قرار داده و روایتش را در گسترهی غمبار تاریخ پیش میبرد.
«ریگ جن» اولین داستان مجموعه، روایتی است که با واقعنمایی شروع میشود و هرچه در داستان پیش میرویم ابهام و وهم هم بیشتر میشود. راویان «ریگ جن» افرادی تحصیلکرده و علمی هستند اما جهان ذهنیشان که آرامآرام از میان یادداشتها شکل میگیرد پر از برداشتهای شخصی، قضاوت و باورهای خرافی است و هرچه این راویان به مرگ نزدیکتر میشوند، خرافاتی که در داستان آدمهای عامی منطقه ریشه دارد، خود را بیشتر در باور آنها نشان میدهد. مکان که در این داستان بهانهی خوبی برای روایت شده به کمک ساخت ترس و ابهام بیشتر داستان میآید و روایتی مرموز و وهمناک در ذهن مخاطب شکل میگیرد. هرچه به انتهای داستان نزدیکتر میشویم روزشمار سفر مانند مختصات جغرافیایی گزارششده بیشتر و بیشتر به خطا میرود و داستان درست جایی تمام میشود که مهندس موسوی، آخرین بازماندهی سفر، در مکان و زمانی نامعلوم در سرزمین نفرینشده گم میشود و داستان در ابهامی ناشی از این بیمکانی و بیزمانی تمام میشود.
آخرین داستان مجموعه «همه جهانهای ممکن» هم فضایی وهمانگیز دارد و داستان میان وهم و خیال و کابوسهای راوی و واقعیت احتمالی پیشرو سرگردان است داستانی بیمکان و بیزمان که اینطور تمام میشود: «این جادهی متروک، خطر سیلاب، خطر سقوط بهمن، همهی اینها پیشروست. کدامیک را برمیگزینم. کدامیک برایم برگزیده میشود؟» گویی نویسنده بعد از تمام داستانهایی که تاریخ در آنها حضوری پررنگ دارد این داستان را به عنوان آخرین داستان انتخاب کرده تا یادآور شود بهراستی چه تاریخ دیگری میتواند پیش رویمان باشد. اگرچه از لحاظ محتوای روایت به نظر میرسد این داستان با باقی داستانهای مجموعه همخوانی ندارد اما این یادآوری را به مخاطب میکند که بهراستی چه راهی پیش روست.
باقی داستانهای مجموعه حالوهوای مشابهای دارند و آدمهایی را به تصویر میکشند که در روزگاری نهخیلیدور شاهد حوادث نهچندانخوشایند روزگارشان بودهاند. حوادثی که امروز برای ما نقاط عطف تاریخیاند.
«فصل بادهای یخزده» و «هجوم» تا حدودی از نظر زمانی به هم نزدیکاند. اولی احتمالا در اواخر حکومت قاجار و دومی کمی قبلتر و حولوحوش به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر و سقوط محمدعلی شاه اتفاق میافتد. «فصل بادهای یخزده» که در روزی اوایل بهار در تهران میگذرد، بر شخصیت ماشاالله تمرکز دارد؛ مردی از تبار قاجار که هیچ شباهتی به آنها ندارد. تقابل رفتار و منش او با خانوادهی قاجاریاش است که داستان را پیش میبرد تا تصویری کوچک از بازماندههای متفرعن قاجاری بسازد که در آخر جانشان را ماشاالله شیدای یار از دست داده نجات میدهد. همان کسی که زندگیاش را نام پرطمطراق قاجار به باد داده. نویسنده در این داستان تصویری از زندگی کسانی میسازد که در گوشههای خاکگرفتهی تاریخ از یاد ما رفتهاند. آدمهایی که زندگیشان در سایهی سنگین دودمانی مدعی و متکبر از دست رفته. دودمانی که در داستان «هجوم» هم تصویری از شاهزادهشان را میبینیم که اگرچه به گفتهی خودش از سیاست و شهر دوری کرده تا زندگیاش را بکند اما رفتارش به همان شیوهی قاجاری است پر از تکبر و غرور که حاضر به فرار نیست و با نگاهی تحقیرآمیز با زن جوان و اطرافیانش رفتار میکند.
زمان در دو داستان بعدی کمی جلوتر میآید، حدود سالهای 20 در دورانی که جنگ دنیا را در سیاهی غرق کرده و جنگ میان روسها و آلمانها گریبان بیطرفی ایران را هم گرفته. داستان «شامگاه برفی» روزگار سرهنگی را به تصویر میکشد که پسرش را بیاینکه بداند تیرباران میکند و روایت حالوروز سیاه او را در فضایی سرد و آخرزمانی پر از حکم تیر و مصادره به تصویر میکشد. سرهنگی تاگردنفرورفته در الکل و خون که ما شاهد استیصال و درماندگیاش هستیم.
همزمان با این اتفاقات است که تشکیل حکومت دموکرات آذربایجان به این بحرانها دامن میزند. جولایی با وجود حکومتنظامی دست مخاطبش را میگیرد و شبانه به دل حادثه میبرد تا شاهد حال آدمهایی باشد که در این روزگار زیستهاند از تهران تا تبریز با سرمایی که سوزش به تن خواننده میافتد و در جان داستانهایی که حزن از جایجایشان سرک میکشد رسوخ میکند. به نظر میرسد هیچکس از جبر جغرافیا در امان نیست. در داستان «سبزپری، زرد پری» بهشت کوچکی که خواهران پری در آن زندگی میکنند ستونهایش لرزیده و در حال فروپاشی است. در همین حالواحوال است که آدمها برای دمی لذت و آسودگی دم را غنیمت میشمارند.
آخرین زمان تاریخی روایتها زمان حساسی است، دوران سقوط دولت مصدق و بازگشت شاه. دو داستان «پاییز 32» و «سحرگاه بیستوهشتم» در این زمان روایت میشوند. در هر دو عشقی از دست میرود و مردی میماند یکی قلدرمآب و یکی مجنون و دلازدستداده. «پاییز 32» روایت مردی است که دو پارهی شخصیتش داستان را پیش میبرد. سوی مستبد و قلدر بزنبهادر حزب در تقابل با سوی عاشقپیشه و رام. در تقابل این دو سو گویی در نهایت پیروزی با سوی خشک و خاموش است و وقتی معشوق میمیرد درست در همان سال 32 و همزمان با رفتن دکتر مصدق راوی به حزب بر میگردد، حزبی که عکس شاه را جای عکس مصدق نشانده و انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته باشد. راوی «سحرگاه بیستوهشتم» اگرچه مانند راوی «پاییز 32» در نهایت عشقی را از دست میدهد اما کنش و حالواحوالش با او متفاوت است. او از دنیا بریدهایست که در دخمههای شهر ویولن میزند و کموبیش فعالیت حزبی هم میکند. زینت دلباختهی اوست اما او چنان غرق دنیای یخبستهی خود است که او را مانند آرزوی دیگرش، آوازخوان بهنامی شدن، از دست میدهد و هم زمانیکه رفتن مصدق سرنوشت آیندهی ملتی را رقم میزند، رفتن زینت تاریخ کوچک اما مهم دیگری را در سرنوشت راوی باقی بگذارد.
رضا جولایی در مجموعهداستان «پاییز 32» به تاریخ معاصر ایران سرک میکشد و حوادث تاریخی کلان را در روایتهایی کوچک از مردم عادی میتند. و در این تنیدگی کلیتی میسازد که نه میتوان آن حوادث کلان را از آن گرفت و نه روایتهای سادهی مردمان داستان را. اگرچه اغلب داستانها از ساختار رایج داستان کوتاه سرباز میزنند و بازههای زمانی طولانی را دربر میگیرند و اغلب نمیتوان داستان تکخطی آنها را تعریف کرد و یا پیرنگهایشان کمرنگ و پایانبندیهایشان گاه دورازانتظار است، اما همگی در همین ساختارگریزی هم داستانشان را روایت میکنند و نویسنده نوری بر گوشهای میتاباند تا خیالی را در تاریخ جلوی رویمان بگذارد.
مکان در اغلب داستانها نقش مهمی دارد چه در «ریگ جن» که مکان روایت را پیش میبرد و چه محلهها و خیابانهای تهران از کوههای شمیران تا میدان راهآهن، از تجریش، پل رومی، منیریه تا باغهای دزاشیب و فرمانفرما، روددربند و ظهیرالدوله که همگی در جایجای داستانها حضور دارند.
در خواندن آثار رضا جولایی داشتن دانش تاریخی لذت کشف و تخیل بیشتر را برای مخاطب ممکن میکند تا هرچه بیشتر در روزها و خاطرهها و آدمهای فراموششدهی تاریخ غرق شود و هم زمانیکه از خیالورزی نویسنده لذت میبرد برای این سرزمین بلاخیز که سالهاست روی آرامش ندیده افسوس بخورد.
بهانههایی از تاریخ
زهرا علیپور منتقد ادبی درباره کتاب پاییز 32 مینویسد: داستان و تاریخ از زمان ارسطو با یکدیگر در ارتباط هستند. هر رخداد تاریخی هرچه که باشد داستانی واقعی است. ارسطو میگوید «داستان بازنمایی فعل است به کمک طرح» بنا بر گفتهی او، داستان و تاریخ هر دو عملی هستند که بهواسطهی واژگان به نگارش در آمده و یا بهصورت لسانی بیان میشوند. به زبانی دیگر، داستانها روایتگر اعمال انسانها درتاریخاند و هر گوشه از تاریخ بستر قصههای بیشماریست که گاهی با قلم نویسندهای دوباره حیات مییابند و زنده میشوند. رضا جولایی نویسندهای قصهگو و قصهساز از بستر تاریخ وطن است. او پیشتر و بیشتر از هرچیز خوانندهی تاریخ معاصر ایران و پژوهشگر آن است. تار و پود داستانهای جولایی بر داری از حوادث تاریخی بافته میشوند. خوانش قوی از منابع معاصر این امکان را به او میدهد که تخیلات و افکار سپهر داستانیاش را آنطور که میخواهد در فضایی آشنا و باورپذیر و البته ازپیشطراحیشده به مخاطبش عرضه کند. «پاییز 32» مانند سایر آثار او مجموعهداستانی است که تاریخ معاصر و حوادثش را دستمایه و بستر وقوع رخدادهای خود قرار داده است. هشت داستان مختلف با اسامی بهغایت مناسب و فراخور هر داستان؛ «ریگ جن»، «فصل بادهای یخزده»، «هجوم»، «شامگاه برفی»، «سبزپری، زردپری»، «پاییز 32»، «سحرگاه بیستوهشتم» و «همهی جهانهای ممکن» که عموما در دههی بیست و سی شمسی رخ دادهاند و طنز تلخ جاری در آنها تا پاییز 98، زمان چاپ این اثر ادامه پیدا کرده است.
اصل مشترک داستانهای رضا جولایی، وهم و ترس است. ترسی گزنده که از کالبد حقیقتی تاریخی به روایتش تزریق میشود. «ریگجن» البته که یک داستان تخیلی است اما آن گرمای سوزانندهی روز و سرمای گزندهی شب، قلعهی تاریخی، نمکزار و شنزار همه و همه مختصات کویر لوت را میطلبند. این داستان با روایتی عینی و برای باورپذیری بیشتر در قالب و فرمی نو، گزارشگونه روایت میشود و این ترفند نویسنده باعث میشود که حوادث وهمآلود داستان بهتر بر جان خواننده بنشیند و سرانجام رمزآلود و مبهم راویان داستان ترسی از جنس واقعیت را به رخ بکشد و قدرت خرافه از ابتدای تاریخ تا کنون را بار دیگر یادآوری کند. همانگونه که در داستان «هجوم» این نیرو با گویش و لحنی دیگر وارد داستان شده است. شازدهای پسنشسته در کنج عزلت، آخرین قدرتنماییهایش را به لرزشهای ناآشنا میبازد. آنچه که نقطهی قوت این دو داستان است پرداخت صحیح و درست شخصیتهای آنها است. دکتر معتمدی، مهندس موسوی و شازده هرکدام به فراخور شغل و موقعیتشان در روایت، پرداختی قوی و مناسب دارند و ویژگی مشترکشان تسلطی است که گمان میکنند بر زیردستان و مایملکشان دارند و در واقع ندارند.
«پاییز 32» و «سحرگاه بیستوهشتم»، هر دو متاثر از حوادث و اتفاقات کودتای سال سیودو شمسی هستند. وجه مشترک آنها، رویش عشقی آنی در شخصیت اول داستان است. چه آن شخص بزنبهادر حزب توده باشد یا خوانندهی دائمالخمر کافههای آشنای شهر. «پاییز 32» آبستن حوادث پس از کودتا است، زوایا و گوشههای تاریک یک واقعهی مهم تاریخی که در پیچوخم داستان روشن و روشنتر میشود و قصهای نو را روایت میکند. قصهای که موجودیتش را از آن وام گرفته و اشارهاش به وقایع آن روزها اعتماد خواننده را جلب میکند. راویهای بینام، عاشق و - سرانجام دلشکستهی این داستانها - سرانجامی مانند بستر روایتشان دارند؛ بیسرانجامی.
«سبزپری، زردپری» داستان سفری بهتمامیناتمام است. تاجرزادهای که قصد تبریز دارد و در شهری کوچک مهمان دوخواهر میشود. راوی حسابگر، مبادی آداب و هنرمند، خاطرهی دوری را با جزئیات و بسیار خوب شروع و ادامه میدهد. تسلط به واژگان آن دوره همراه بازی با الفاظی که کمتر به گوش خوانندهی امروزی خورده، روایتی شیرین را در بیستواندی صفحه میسازد بیکه درگیر پرگویی شود اما این ضیافت کلمات درست در جایی نزدیک پایان شتابی بیمورد گرفته و داستانی که با صبر و حوصله روایت شده بود خیلی زود به پایان میرسد و مخاطب را دلزده میکند.
اما «شامگاه برفی» قصهی دیگریست. روایت تاریخهای تکرارشونده. روایت پدرهای پسرکش این سرزمین. سرهنگ شاهبختی ذوبشده در مقام و منصبش راوی این ماجرا است. راوی این داستان هم مثل دیگر راویان این مجموعه خاکستری است، گاه غرق گناه و گاه با قلبی رئوف و ذهنی بیدار و دست آخر تسلیم در برابر جبر زمانه. در این میان تکیهی نویسنده به بگیروببندهای این تکه از تاریخ کمکی شایان به باورپذیری آن میکند همانطور که در داستان «هجوم بادهای یخزده» آن قطعه از تاریخ همراه فضاسازی مناسب و انتخاب درست راوی، فضای سورئال و وهمناک قصه را بیشتر به رخ میکشد.
زبان و لحن باز هم ابزاری میشوند برای نویسنده تا برادران ماشالله، نورالله و عبدالله شخصیتهایی ملموس و عینی باشند برای خوانندهای که هرگز آن فضا را تنفس نکرده.
داستان آخر این کتاب «همهی جهانهای ممکن» وجه مشترکی دارد با سایر داستانها و آن فضای وهمآلود و آمیخته با ترس راوی است اما به لحاظ فرم و محتوی و حتی اجرا تفاوتی اساسی با سایرین دارد. نویسندهی «همهی جهانهای ممکن» تلاشکرده روایتی ذهنیگرا را با پرداختی نو به سبک پستمدرنها بازگو کند اما نه خواسته و نه توانسته داستانی پستمدرن بسازد. درونمایه و پایان نامتعارف داستان و زبان و مکان معلق همگی از «همهی جهانهای ممکن» داستانی متفاوت میسازند.
رضا جولایی در همهی آثارش بسیار هوشمندانه به سراغ تاریخ میرود و تاریخ است که هویتی منحصربهفرد به داستانهای او میبخشد. او در مصاحبهای میگوید «تاریخ بهانه است. رعایت مسیر تاریخ آنقدر اهمیت دارد که منجر به مچگیریهای آشکار نشود. رمان تاریخگرا موظف به پیروی از مسیر دقیق تاریخ نیست. بررسی شخصیتها، مفهوم ارزشها، مفهوم خود زندگی، انتخاب دشوار میان خیر و شر، انتخاب دشوار میان مسئولیت و تعهد، فداکاری یا عافیتطلبی و از همه مهمتر قصه. اینهاست که تعیینکننده است.» و جولایی در کنج کتابفروشی کوچکش در دزاشیب از همین بهانههای کوچک که در گوشهوکنار تاریک تاریخ این سرزمین جا خوش کردهاند داستان میگوید. حالا دیگر اینگونه در بستر تاریخ نوشتن بخشی از سبک و سنت او شده که ماحصلش روایتهایی درگیرکننده و خوشخوان است که روزگار سپری شده را از زاویهای دیگر به مخاطبانش مینمایاند.
*س_برچسبها_س*