چرا به رئیس نیاز داریم؟

اصلا چرا ما به رئیس نیاز داریم؟ چرا در جوامعی بیقانون و بدون رئیسی که به ما بگوید چه کار کنیم، زندگی نمیکنیم؟ یکی از معروفترین جوابها برای این سوال از کتاب «لویاتان» نوشته توماس هابز آمده است که میگوید ما به رئیس نیاز داریم تا از ما در مقابل یکدیگر محافظت کند.
بدون یک قدرت مرکزی، ما در یک وضعیت طبیعی زندگی میکردیم که در آن همه آماده دزدی و کشتن هم بودند. به قول هابز:
«در چنین وضعی، مجالی برای صنعت نیست، زیرا ثمرهاش نامعلوم است؛ و در نتیجه، نه زراعتی در کار است، نه دریانوردی، نه بنای وسیع و راحتی، نه ابزاری برای جابهجایی چیزهایی که به نیروی زیاد محتاجاند، نه شناختی از روی زمین، نه شمارشی از زمان، نه هنر، نه علم، و نه اجتماعی؛ و از همه بدتر، ترس دایمی و خطر مرگ خشونتبار؛ و زندگی انسان، تنها، فقیرانه، نکبتبار، وحشیانه و کوتاه.» - هابز (1651)
استدلال هابز این بود که وقتی دولت به تنهایی حق استفاده از زور را دارد، از مردم محافظت میکند و به آنها این اطمینان را میدهد که میتوانند بدون ترس دایمی زندگی کنند. اما حرف او یک ایراد اساسی دارد. او فکر میکند که برای وجود نظم اجتماعی، حتما باید یک رئیس (از نظر او، یک پادشاه) وجود داشته باشد. در نگاه اول، این حرف منطقی به نظر میرسد: اگر قرار است نظمی باشد، باید پلیس و یک فرمانده هم در رأس آن باشد. اما نظریه بازیها به ما نشان میدهد که این نتیجهگیری اشتباه است. برقراری نظم در جامعه لزوما به رئیس نیاز ندارد و جوامع میتوانند خودشان این کار را انجام دهند.
یکی از ایدههای اصلی نظریه بازیها این است که قوانین نانوشته اجتماعی، مثل یک نوع تعادل در روابط انسانها عمل میکنند. یک جامعه کوچک میتواند بدون نیاز به دولت مرکزی، برای رفتارهای قابل قبول خودش قانون بگذارد. این قوانین توسط خود مردم و از طریق نظارت بر همدیگر و فشارهای اجتماعی مثل غیبت و شایعهپراکنی اجرا میشود. در حقیقت، بیشتر قوانین رفتاری در جامعه توسط دولت اجرا نمیشود، بلکه با همین روشهای غیررسمی کنترل میشود.
انسانشناسانی چون کریستوفر بوهم تشریح کردهاند که جوامع شکارچی - گردآورنده باستان چگونه اغلب فاقد روسای رسمی بودند. نظم در این جوامع از طریق نظارت دایمی افراد بر هم و مجازات متخلفان (مثلا برای زورگویی) حفظ میشد. این مجازاتها از مسخره کردن و طرد کردن گرفته تا حتی اعدام در موارد خیلی جدی را شامل میشد. بهطور مشابه، الینور اوستروم، برنده جایزه نوبل، نشان داده که چطور قوانین اجتماعی میتوانند به شکل خودجوش برای حل مشکلات جامعه، مثل درگیریهای معمول، به وجود بیایند.
فواید ریاست
شاید با خواندن این نکات فکر کنید که ما اصلا به رئیس نیازی نداریم. بعضیها، مثل پیر کلاستر، با اشاره به زندگی برابریخواهانه جوامع شکارچی، معتقدند که جوامع میتوانند بدون ریاست هم کار کنند. اما این نتیجهگیری هم اشتباه است. برخلاف تصور طرفداران ایدههای آنارشیستی، یک دلیل محکم برای نیاز به رئیس وجود دارد و آن هماهنگی است.
یکی از ایدههای کلیدی نظریه بازیها این است که ریشه بسیاری از مشکلات، ناهماهنگی است. همکاری از راههای مختلفی میتواند سودمند باشد، اما سوال اینجاست که کدام راه را باید انتخاب کرد؟ در شرایط باثبات، قوانین نانوشته اجتماعی کمکم شکل میگیرند تا وظایف را مشخص کرده و کارها را راه بیندازند.
با این حال، شکلگیری قراردادهای اجتماعی امری زمانبر است. این قراردادها زمانی که موقعیتهای جدید مکررا پدید میآیند یا نیاز به تصمیمگیریهای کلان و فوری وجود دارد، کارایی خود را از دست میدهند. در غیاب قراردادهای از پیش موجود، سازماندهی رفتار جمعی در شرایط نو، مستلزم رایزنیهای گسترده خواهد بود. رایزنی جمعی مداوم هزینهای در بر دارد: فرآیندی کند و وقتگیر است. اگر جامعهای با چالشهای مستمر و پیشبینیناپذیر مواجه شود، ناکارآمدی دموکراسی مستقیم میتواند توانایی واکنش آن را فلج سازد.
این همان نکتهای است که کن بینمور، متخصص نظریه بازیها، به خوبی بیان میکند:
«ما دقیقا به همین دلیل، اختیار را به کاپیتان کشتی واگذار میکنیم. چه کسی دوست دارد وسط یک توفان شدید، سر اینکه کدام خدمه باید چه کاری انجام دهد، بحث کند؟»
گروهی که مدام با چالشهای غیرمنتظره و نیازمند هماهنگی سریع روبهروست، از اینکه یک رئیس برایش تصمیم بگیرد، سود میبرد. به عبارت دیگر، ریاست فایدههای اجتماعی مشخصی دارد اول احتمال پیروزی در جنگها را بیشتر میکند، فعالیتهای اقتصادی را سودآورتر میکند و محافظت در برابر خطرات بیرونی را بهتر سازماندهی میکند. به همین دلیل است که جوامع بدون رئیس تقریبا وجود ندارند و تعاونیهای کارگری هم بهندرت با دموکراسی مستقیم اداره میشوند. چنین روشهایی برای تصمیمگیری گروهی، بیش از حد ناکارآمد هستند.
تقسیم سود حاصل از ریاست
فایدههای اجتماعی ریاست، این سوال مهم را پیش میکشد: این سود چگونه باید تقسیم شود؟ در یک حالت، رئیس میتواند بیشتر این سود را به جامعه برگرداند و فقط پاداش کمی برای خودش بردارد. این مدل، همانطور که انسانشناسانی مثل بوهم و کلاستر گفتهاند، در بسیاری از جوامع شکارچی رایج است. در حالت دیگر، رئیس میتواند تمام سود را برای خودش بردارد و از موقعیتش برای بهرهکشی از جامعه استفاده کند.
یک روستای کوچک ماهیگیری را تصور کنید. مردم آن بدون رئیس هم میتوانند شکم خودشان را سیر کنند. اما یک رئیس توانا میتواند با سازماندهی کارهایی مثل شکار حیوانات دریایی بزرگ که به هماهنگی نیاز دارد، سود کل جامعه یا همان مازاد اجتماعی را افزایش دهد. اگر رئیس با کمترین امتیاز برای خودش، در خدمت مردم باشد، این شبیه ریاست فداکارانه در قبایل قدیمی است. اما هرچه امتیازات و دسترسی رئیس به منابع بیشتر شود، وضعیت به سمت ساختارهای طبقاتیتر میرود. در بدترین حالت، یعنی وقتی رئیس نظرش را به همه تحمیل کرده و تمام سود را برای خود برمیدارد، چیزی دست مردم را نمیگیرد. اگر زور و اجبار هم در کار باشد، ممکن است وضعشان حتی از زمانی که رئیس نداشتند هم بدتر شود.
جنگ برای رسیدن به قدرت
سهمی که از این سود به روسا میرسد، انگیزه قوی برای به دست آوردن قدرت ایجاد میکند. در جوامعی که برابری در آنها اهمیت زیادی دارد و امتیازات روسا بسیار کم است، ریاست پاداش چندانی ندارد. در چنین شرایطی، مثل جوامع شکارچی یا حتی گروههای علمی در دانشگاهها، افراد کمی داوطلب این نقش میشوند.
اما هرچه پاداشهای ریاست بیشتر میشود، رقابت بر سر آن هم شدیدتر میشود. وقتی ریاست، منابع و جایگاه زیادی به همراه داشته باشد، مدعیان برای به دست آوردن آن هر کاری میکنند. در موارد شدید، این درگیریها به «بازیهای مرگبار تاجوتخت» تبدیل میشود. از 69 امپراتور روم، 62 درصد به شکلی خشونتآمیز کشته شدند. جنگ برای کنترل اتحاد شوروی هم کمتر از آن بیرحمانه نبود: از 40 عضو دفتر سیاسی آن، تنها 12 نفر (30 درصد) زنده ماندند تا سرنوشت بعدی را ببینند.
وقتی جایزه، حکومت بر کشورهای بزرگ باشد، مدعیان حتی حاضرند اعضای خانواده خود را که معمولا نزدیکترین رقیبانشان هستند، حذف کنند. مثلا در امپراتوری بیزانس، کور کردن یا ناقص کردن برادران و پسران برای اینکه نتوانند ادعای پادشاهی کنند، یک کار عادی بود. بعدها، سلطان محمد دوم عثمانی پس از فتح قسطنطنیه، برادرکشی را قانونی کرد. این قانون به پادشاه جدید اجازه میداد تا برای محکم کردن قدرتش، برادران خود را بکشد. سلطان محمد سوم در سال 1595 این کار را به نهایت بیرحمی رساند و برای تضمین حکومتش، 19 نفر از برادرانش را اعدام کرد.
ائتلاف؛ اساس جنگ قدرت
مردم فکر میکنند قدرت، جایگاهی راحت و پر از امتیاز است. اما در واقعیت، وقتی منافع بزرگی در میان باشد، نه تنها جنگ برای رسیدن به قدرت سخت است، که نگه داشتن آن در برابر رقبا هم به همان اندازه دشوار است. برای به دست آوردن قدرت باید یک ائتلاف (گروهی از حامیان) بسازی، اما برای نگه داشتنش باید هم آن ائتلاف را حفظ کنی و هم نگذاری رقبایت علیه تو متحد شوند. با توجه به پاداشهای بزرگ ریاست، خیلیها پنهانی آرزوی آن را دارند و به همین خاطر، دسیسههای سیاسی یک تهدید همیشگی است. خیانت و نامردی در دنیای سیاست استثنا نیست، بلکه بخشی از بازی است؛ واقعیتی به قدمت خود قدرت.
یکی از قدیمیترین نوشتههای تاریخ، این ترسها را نشان میدهد. در آشور باستان، گفته میشود آشوربانیپال که قرار بود به زودی پادشاه شود، چنین نگرانیهایی درباره امنیتش داشته است:
«آیا باید از طرف بزرگان، یاران پادشاه، برادر خودش و عموهایش، یا دیگر اعضای خانواده سلطنتی منتظر خطر باشد؟ او به وفاداری ارابهران، نگهبانان شب، پیامرسانان و محافظان شخصیاش، به افسران کاخ و مرزها، و به انباردار و نانوایش شک دارد. او از آنچه میخورد و مینوشد میترسد؛ شب و روز، در شهر و بیرون از آن، خطر شورش علیه او وجود دارد.»
این نگرانیها فقط برای تاریخ قدیم نیست. در دنیای امروز، مدیران همیشه نگران شکلگیری اتحاد علیه خودشان هستند و اغلب هم حق دارند. زیردستان میتوانند در انتقاد کردن با هم متحد شوند؛ مدیران بالاتر ممکن است آنها را به خاطر عملکرد ضعیف، یا برعکس، به خاطر اینکه بیش از حد شایسته و تهدیدآمیز هستند، برکنار کنند.
عناوینی مثل امپراتور، پادشاه یا مدیرعامل، فقط یک روکش برای واقعیت اصلی هستند چرا که ریاست به پایداری یک ائتلاف وابسته است. یک شکست بزرگ یا ناموفق بودن یک پروژه مهم، کافی است تا رقبا را برای متحد شدن علیه رئیس جسور کند. حتی حاکمان دیکتاتور هم از این قاعده جدا نیستند. استالین، با اینکه کنترل کاملی بر اتحاد شوروی داشت، غرق در ترس از خیانت بود:
«در سالهای آخر عمرش، بدگمانی همیشگی او به یک پارانویای شدید تبدیل شد. او به حرف پزشکان گوش نمیکرد و به توصیه یک دامپزشک، فشار خونش را با قطرههای ید درمان میکرد. استالین از سایه خودش هم میترسید و به هیچکس، حتی به خودش، اعتماد نداشت و به نزدیکانش با تهدید میگفت که وقت یک تصفیه دیگر رسیده است.»
بیشتر کودتاها از شکافهای داخل ائتلاف حاکم شروع میشوند. قیامهای مردمی بهندرت موفق میشوند، مگر اینکه همزمان با جدا شدن افراد مهم و کلیدی، بهویژه در ارتش، همراه شوند. (سینگ2014)
چرا دموکراسیها پایدارترند؟
در کتاب منطق بقای سیاسی (2014)، نویسندگانش یک چارچوب جالب برای توضیح ثبات حکومتهای مختلف (پادشاهی، دیکتاتوری، دموکراسی) ارائه دادند. این چارچوب بر دو مفهوم کلیدی استوار است: جامعه انتخابکنندگان (selectorate) و ائتلاف پیروز (winning coalition).
جامعه انتخابکنندگان شامل تمام کسانی است که در انتخاب رئیس حق رأی دارند. اندازه این گروه خیلی فرق میکند: مثلا در سال 1199، پادشاه انگلستان توسط 236 اشرافزاده انتخاب شد، در حالی که ریاست شوروی توسط هیات سیاسی (پولیتبورو) که 10 تا 25 عضو داشت، انتخاب میشد. در دموکراسیهای امروزی، جامعه انتخابکنندگان تقریبا تمام شهروندان بزرگسالی هستند که رأی میدهند.
ائتلاف پیروز در واقع، همان گروهی از جامعه انتخابکنندگان است که یک رئیس برای ماندن در قدرت به حمایتشان نیاز دارد. نویسندگان کتاب این موضوع را اینطور خلاصه میکنند:
«هر رئیس به گروهی جواب پس میدهد که او را در قدرت نگه میدارد: یعنی به ائتلاف پیروز خودش. این گروه، بخشهای اصلی قدرت سیاسی را در کنترل دارد. اگر رئیس، حمایت تعداد کافی از اعضای ائتلاف پیروز را از دست بدهد، یک رقیب میتواند او را کنار بزند و جایش را بگیرد.»
اندازه ائتلاف پیروز و جایزه ریاست
دغدغه اصلی هر رئیس، راضی نگه داشتن ائتلافش است. در روم باستان، زنده ماندن امپراتورها به ارتش و بهخصوص به گارد ویژه وابسته بود.
یکی از ویژگیهای مهم هر حکومتی، نسبت اندازه ائتلاف پیروز به کل جمعیت است. وقتی این ائتلاف کوچک باشد، رئیس نیازی ندارد که رضایت عموم مردم را جلب کند. در سال 1199، وقتی پادشاه جان حمایت تعداد کافی از اشراف و شوالیههایشان را به دست آورد، دیگر دلیلی نداشت که به فکر دهقانانی باشد که در مزارع کار میکردند.
هرچه ائتلاف پیروز کوچکتر باشد، اعضای آن میتوانند سهم بیشتری از منافع ببرند. رئیسی که فقط به حمایت چند نفر نیاز دارد، میتواند ثروت و امتیازات را بین آنها تقسیم کند و سهم بزرگتری را هم برای خودش نگه دارد. این تمرکز قدرت، ریسکها را بالا میبرد: هرچه جایزه بزرگتر باشد، رقابت برای به دست آوردنش هم وحشیانهتر میشود.
این موضوع توضیح میدهد که چرا انتقال قدرت در حکومتهای غیردموکراتیک معمولا خشونتآمیز است. وقتی روسا به یک ائتلاف کوچک تکیه میکنند، پاداش ریاست و سهم حامیانش بسیار بزرگتر است. در مقابل، چون روسا دموکراتیک باید رضایت یک ائتلاف بزرگ را جلب کنند، منافع قدرت بهطور گستردهتری تقسیم میشود. همین کمتر بودن جایزه در ریاست دموکراتیک، باعث میشود احتمال انتقال مسالمتآمیز قدرت خیلی بیشتر شود.
دموکراسیها؛ متکی بر ائتلافهای بزرگ و متغیر
برخلاف تصور ایدهآلی که دموکراسی را نتیجه بحثهای منطقی شهروندان آگاه میداند، نگاه مبتنی بر ائتلاف، آن را از زاویهای عملیتر تحلیل میکند. طبق این دیدگاه، دموکراسی به این دلیل خوب کار میکند که سیاستمداران برای رسیدن به قدرت، مجبورند حمایت گروههای بزرگ و متغیری از رأیدهندگان را به دست آورند. همین نیاز به ائتلافهای بزرگ تضمین میکند که منافع ریاست، به بخش بزرگی از جامعه برسد. علاوه بر این، چون این ائتلافها در طول زمان تغییر میکنند، بسیاری از افراد و گروهها این شانس را دارند که دیر یا زود، خودشان هم بخشی از گروه برنده باشند.
ویلیام رایکر، دانشمند علوم سیاسی، بر این ایده تاکید میکند و میگوید که یکی از ویژگیهای اصلی دموکراسیها این است که جلوی دایمی شدن قدرت یک گروه را میگیرند:
«لیبرال دموکراسی تقریبا تضمین میکند که ریاست همیشه در حال چرخش باشد؛ طوری که قدرتهای بزرگ معمولا موقتی هستند و هیچ منفعتی برای همیشه باقی نمیماند.» به همین دلیل است که روسای جمهور در اغلب کشورها بیش از دو دوره نمی توانند رئیس جمهور شوند.
روسا و قدرت سیاسی آنها به این دلیل وجود دارند که کارکرد مشخصی دارند: نه آنطور که هابز فکر میکرد برای جلوگیری از هرجومرج، بلکه برای آسانتر کردن تصمیمگیریهای جمعی با کمترین اتلاف وقت. این کارکرد، یک سود اجتماعی ایجاد میکند. اینکه این سود به جامعه برگردد یا به جیب یک عده خاص برود، تا حد زیادی به ساختار ائتلافی بستگی دارد که از رئیس حمایت میکند. در تمام انواع ریاست، از روم باستان تا هیاتمدیره شرکتهای امروزی، روسا همیشه نگران رقبایشان هستند و همین نگرانی، آنها را مجبور میکند تا منافع ائتلاف پیروز خود را تامین کنند.
این دیدگاه، یک دلیل منطقی و عملی برای دموکراسی ارائه میدهد که با تصورات ایدهآلگرایانه فرق دارد. در نهایت، دموکراسیها به این دلیل برای همه مردم خوب کار میکنند که ائتلافهای بزرگ و متغیرشان، روسا را مجبور میکند تا نظرات بیشتر گروههای اجتماعی را در نظر بگیرند؛ گروههایی که هر کدام شانس زیادی دارند تا در زمانی، خودشان بخشی از ائتلاف پیروز باشند.