چهارشنبه 16 آبان 1403

گفتگو با برادران شهید رضایی‌مجد / قهرمانی که با شهادت جاودانه شد

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
گفتگو با برادران شهید رضایی‌مجد / قهرمانی که با شهادت جاودانه شد

تهران - ایرنا - برادران شهید مهدی رضایی‌مجد در گفتگو با ایرنا به خاطرات برادر قهرمانشان پرداختند، برادری که بهترین و بزرگ‌ترین استعداد فوتبال ایران در دهه 60 بود اما وقتی خبر اشغال خرمشهر را شنید بازوبند کاپیتانی را درآورد و به جایش لباس رزم پوشد، چفیه گردنش انداخت و به جای زمین فوتبال به جبهه رفت.

به گزارش ایرنا، همه چیز از آن روزی شروع شد که شهید «مهدی رضایی‌مجد» مشغول گوش دادن به رادیو بود، وقتی که اعلام شد، عراقی‌ها خرمشهر را گرفته‌اند او از جا پرید، همه چیز برایش رنگ و بوی دیگری گرفت و به جای زمین فوتبال به جبهه رفت.

بهترین و بزرگ‌ترین استعداد فوتبال ایران در دهه 60 به جای اینکه رویاهایش را ادامه بدهد عازم جبهه شد تا او که روزگاری خود را با مارادونا مقایسه می‌کرد و سودای حضور در فوتبال اروپا را داشت، به مقام والای شهادت نائل شده و نامش نه فقط به عنوان یک فوتبالیست باکیفیت که به عنوان یک قهرمان ملی جاودانه شود.

برادران شهید رضایی‌مجد روز سه‌شنبه در گفت و گو با خبرنگار ورزشی ایرنا به خاطرات برادر قهرمانشان پرداختند، حاج اکبر رضایی‌مجد شروع کننده بود این گفت و گو بود.

او اظهار داشت: مهدی فوتبال را از نوجوانی در تیم آذر که یک تیم محلی در انتهای خیابان وحدت اسلامی بود و از زمین خاکی‌های تهران شروع کرد. رشد خوبی داشت و همیشه یک رده بالاتر از سن خودش بازی می‌کرد. او مربیان خوبی از جمله آقای حسن میرزایی در تیم آذر و آقای پناهگر در تهران جوان داشت. وقتی 4 ماه در اردوی آماده‌سازی پرسپولیس شرکت داشت، علی پروین سرمربی تیم بود. هم‌دوره‌ای‌های شهید رضایی‌مجد الان خودشان صاحب تیم‌ها و پست‌های ورزشی هستند. می‌توان از امیر قلعه‌نویی نام برد که خیلی با هم صمیمی بودند و در تیم جوانان با هم حضور داشتند. آقای پنجعلی هم در جبهه هم‌رزمش بود.

وی ادامه داد: زمانی که او از طرف علی پروین در سال 1365 به پرسپولیس دعوت شد، تمرین کرد و مورد پسند قرار گرفت، از ناصر محمدخانی که در قطر بازی می‌کرد، نقل قولی مطرح می‌کنم؛ پروین به او گفته بود «برو خدا خدا کن که ناصر محمدخانی برنگردد وگرنه تو باید بروی روی نیمکت بنشینی.» شهید رضایی مجد هم گفته بود «اگر برگردد، خیلی هم خوب است چون می‌توانیم رقبای خوبی برای همدیگر باشیم.»

وی اظهار داشت: او روحیه خوبی داشت و سه ضلع را در زندگی خود دنبال می‌کرد؛ ورزش، جنگ و مذهب. یعنی ورزشی‌ها را وارد امور جنگ می‌کرد، جنگ را به ورزش می‌برد و مذهبی‌ها را وارد ورزش می‌کرد. در مسجد و محل تیم فوتبال درست کرده و از طرفی در تیم‌های فوتبال، هیات ایجاد می‌کرد. دوستان ورزشی را به جبهه می‌برد که آقای پنجعلی و آقای قنبرپور از هم‌دوره‌های او بودند. در واقع این سه ضلع را با همدیگر جلو می‌برد. مردم‌داری و اخلاق هم حرف اول او بود. مضاف بر اینکه خودش به شهدا علاقه خاصی داشت. یعنی هم‌زمان که در تیم تهران‌جوان و اکباتان عضویت داشت، می‌رفت در تیمی به نام شهدای گمنام در دسته 4 تهران بازی می‌کرد. این کار از نظر قانونی مشکلی نداشت و به همین دلیل می‌رفت برای آنها هم بازی می‌کرد و حتی این تیم را به دسته دو رساند. آخرین فوتبال خود را هم در تهران برای همین تیم بازی کرد.

اکبر رضایی‌مجد خاطرنشان ساخت: آن زمان راه تیم ملی از راه استقلال و پرسپولیس می‌گذشت که او به پرسپولیس رسید. حتی آن زمان چند دعوتنامه خارجی داشت. یک پیشنهاد او از فنرباغچه ترکیه و یکی دیگر از محمدان بنگلادش بود. چون در این کشور به میدان رفته بود، بازی او را پسندیده بودند. مربی محمدان تماس گرفته و خواستار جذبش شده بود. یک تیم ژاپنی هم بود که یکی از دوستان شهید رضایی‌مجد در توکیو، عکس‌های شهید را به مربیان آن تیم نشان داده بود. البته در نهایت قرار بود شهید رضایی مجد به ترکیه برود.

حاج «حسن رضایی مجد» نیز خاطرات جذاب و به یاد ماندنی را از آن شهید عزیز برایمان نقل می‌کند، او می‌گوید: ما یک دایی داشتیم که در دی ماه سال 1365 شهید شد. دایی ما و شهید مهدی با همدیگر از بچگی بزرگ شده بودند. دایی در خانه ما بزرگ شد و حتی خودم به او «داداش» می‌گفتم. از وقتی به دنیا آمدم او را به عنوان داداش قبول داشتم. شهید مهدی با دایی با هم رابطه خیلی نزدیکی داشتند چون هم سن و سال بودند. همه چیزشان هم مثل بود و فقط قد و قواره شان فرق می‌کرد. دایی قد بلندی داشت و شهید متوسط بود. دایی که شهید شد، یک روز دیدم مهدی چمدان سفرش را باز کرد و گفت «دیگر به ترکیه نمی‌روم.» در حالی قبل از آن با ما خداحافظی کرده بود ولی روز هفتم دایی گفت «می‌روم جایگزین محمود در جبهه شوم.» گفتیم «چه شد که تصمیمت را عوض کردی؟» گفت «چون دایی شهید شد، من دیگر نمی‌توانم به ترکیه بروم.» اتفاقا در همان گردان، همان لشکر، همان گروهان، همان دسته و توسط همان تیربارچی که دایی را شهید کرد، شهید شد. البته همان طور که گفتم دایی برای‌مان حکم برادر را داشت. شهادت دایی تحول عظیمی در شهید ایجاد کرد. همان روزی که گفت «بروم آخرین فوتبالم را بازی کنم» دلیلش همین موضوع بود. از اعزام آخر تا شهادتش فکر می‌کنم 30 روز گذشت. آنجا هم رفته بود در دوکوهه به کمک آقای پنجعلی و چند دوست دیگر مانند آقای مظاهری، لیگ فوتبال راه انداخته بود. گفتم که ورزش را به جبهه هم می‌برد. عکس‌هایش هم هست که خودش و دوستانش در جبهه، لباس ورزشی بر تن دارند. حتی خودش وقتی شهید شد، زیر لباس بسیجی، گرمکن و ساق ورزشی فوتبال بر تن داشت. ساق قرمزرنگ، شلوار آبی سه خط و یک پیراهن سفید زیر لباس بسیجی پوشیده بود. یعنی همیشه ورزش سرلوحه کارش بود. به قول خودش که می‌گفت «ورزش را برای قهرمانی نباید نگاه کرد بلکه ورزش را برای پهلوانی و دستگیری از نیازمندان باید دید.» او خیلی از مرحوم تختی یاد می‌کرد چون در محله ما در خیابان خیام، الگوهایی مثل محمد دادکان و محمدرضا طالقانی حضور داشتند. این افراد در هیات محل حضور داشتند و الگوی شهید مهدی محسوب می‌شدند.

وی افزود: «مهدی» در زمان رژیم پهلوی نیز با اینکه راهنمایی درس می‌خواند اما در تظاهرات حضوری فعال داشت، یکی از همکلاسی‌هایش خاطره جالبی را تعریف می‌کند که خواندنش برایتان خالی از لطف نیست. او می‌گفت به همت بچه‌های قرآن در مدرسه شعار می‌دادند و مدرسه نیمه تعطیل شد. بچه‌های مدرسه با غفلت مدیر و ناظم مدرسه از دیوار پریدند و فرار کردند، یکی از بچه‌های مدرسه توسط گارد شاه تیر خورد، مهدی او را نجات داد تا توسط ساواک دستگیر نشود.

حسن رضایی‌مجد تصریح کرد: بعد از رسیدن به مقر گردان حبیب بن مظاهر در اردوگاه کرخه، فعالیت‌های آماده‌سازی برای عملیات آغاز شد، در این مدت آماده سازی شهید (رضایی مجد) در عرصه‌های مختلف گل سرسبد بود، در جلسات توجیهی و بازآموزی سلاح ها و تاکتیک‌های رزم‌، آماده سازی جسمانی و در کنار همه این‌ها تقویت روحیه که باز هم مهدی در اینجا خوش درخشید. روزهای ابتدایی که به جبهه رفته بود تقارن شده بود بود با ایام فاطمیه و او هیات‌های مذهبی بر پا کرده بود، وی در تهران و جلسات مداحی نمی کرد، اما در آن برهه زمانی که زمین به آسمان بسیار نزدیک بود مداحی کرد.

برادر شهید اعلام کرد: یکی دیگر از همرزمی‌های مهدی برایمان تعریف می‌کند یک روز در تدارکات لشکر در دوکوهه که یک تلویزیون بزرگ رنگی بود و بچه‌ها که از کرخه به دوکوهه می‌رفتند، در تدارکات لشکر، غذا می‌خوردند، نگاهش به بازی فوتبال که از تلویزیون پخش می‌شد، می‌افتد، دقایقی محو بازی پرسپولیس با یک تیم دیگر می‌شود، بعد به برادر رضا جلوخانی با سرعت و حال خاصی می‌گوید برویم، برادر جلوخانی می‌گوید تو که فوتبال دوست داری، بنشین و ببین، با حالی دگرگون می‌گوید می‌ترسم نفس‌ام فریبم بدهد. مهدی در آخرین نوبتی که به جبهه اعزام می‌شد به دوستانش گفت که اگر زنده ماندم و برگشتم با پرسپولیس قرارداد می‌بندم. شهید رضایی‌مجد زمانی که با قطار عازم جبهه بود روی شیشه بخار گرفته در باران تهران با انگشت خود نوشت یاران و دوستان ما رفتیم و شما از قافله جاماندید.

وی گفت: در آن روزها چند تن از بازیکنان تیم ملی فوتبال از جمله برادران انصاری فرد و محمد پنجعلی، هدایای ورزشی به رزمندگان اهدا کردند؛ توپ فوتبال، والیبال، لباس ورزشی؛ برادر شهیدم لباس‌ها را به گردان‌های مختلف برد و بین رزمندگان تقسیم کرد، بعد مسابقات فوتبال گل کوچک بین رزمندگان در جبهه راه انداخت.

«رضا رضایی مجد» برادر کوچک‌تر شهید مهدی رضایی‌مجد به خبرنگار ورزشی ایرنا می‌گوید: مسابقات آسیایی نپال بود و ایران بهترین تیم جوانان تاریخ را داشت. تیم‌شان از شهید رضایی مجد، قلعه‌نویی، عاشوری، نامجومطلق، قنبرپور، اسدی (دبیر کل سابق فدراسیون فوتبال)، امید هرندی، جلال بشرزاد، مرفاوی، کامیاب و... که الان در فوتبال هستند و به عنوان مربی یا مدیر فعالیت می‌کنند، تشکیل شده بود. این تیم خیلی خوب بود و عربستان، کره‌شمالی و قطر را شکست داد و به عنوان تیم اول از گروه خود صعود کرد. آنها در نیمه‌نهایی به عراق برخورد کردند. ما با عراق جنگ داشتیم و طبیعتا سیاست‌های کشور این بود که با یکدیگر بازی نکنند. ایرانی‌ها یک کار روحی و روانی و تبلیغاتی برای جمهوری اسلامی انجام دادند. بازی‌ها هنگام ظهر برگزار می‌شد و به پیشنهاد شهید مهدی رضایی‌مجد یک نماز جماعت در وسط زمین برپا کردند. نپال هم مردم مسلمانی دارد و کار بازیکنان ایران بسیار مورد توجه دوربین‌ها و روزنامه‌های خارجی قرار گرفت. عکس این اتفاق موجود است که آقای مهدی اربابی جلو ایستاده و بقیه هم پشت سر او ایستاده‌اند. تکبیر و اذان را هم شهید مهدی رضایی‌مجد گفت. ما یک مقاله نوشتیم که «هنوز الله اکبر شهید رضایی مجد کنار زمین فوتبال طنین‌انداز است.» این سه ضلعی که برادرم اشاره کرد، ورزش، جنگ و مذهب را به نحو احسن پیش برد و توفیق هم داشت و بزرگترین مقامی را که خدا به بنده خود می‌دهد یعنی شهادت نصیبش شد.

وی افزود: شهید مهدی رضایی‌مجد در پرسپولیس بازی کرد ولی استقلالی بود! در شهرآورد سال 1365 که 3 بر صفر به نفع پرسپولیس تمام شد و شاهرخ بیانی 2 گل زد، اتفاق خیلی جالبی برای ما رخ داد. آن زمان بازی را مستقیم از تلویزیون پخش نمی‌کرد و ما بازی را با تأخیر نگاه می‌کردیم. گل اول را که پرسپولیس زد، ما با شهید مهدی کُری می‌خواندیم. یکی از ورزشگاه با موتور آمد و گفت «بازی 3- هیچ تمام شد.» شهید مهدی گفت «غیر ممکن است.» گل دوم که پخش شد، بلند شد و از خانه بیرون رفت و اصلا نایستاد بازی را کامل نگاه کند! او یک استقلالی بود ولی به پرسپولیس رفت.

رضا رضایی‌مجد خاطرنشان ساخت: خبر شهادت او آمد، فوتبالیست‌ها طبیعتا ناراحت بودند. حتی خودشان یک مراسم در مسجد الجواد هفتم تیر به شکل با شکوه و خودجوش برگزار کردند. آقایان علی پروین و پناهگر زحمت کشیدند. خیلی هم مراسم شلوغ شد و در تشییع جنازه او هم چهره‌های زیادی شرکت کردند. در بسیاری از مراسم فوتبالی که الان با هماهنگی‌ها و نامه‌نگاری‌ها و جلسات انجام می‌شود، از شهید مهدی یاد می‌شد. عکس او را می‌بردند و ما را دعوت می‌کردند. مثلا در بازی پرسپولیس مقابل اکباتان که 22 اسفند 95 برگزار شد، ما را مقابل صد هزار تماشاگر به وسط زمین بردند و علی آقا (پروین) آمد گل به گردن پدرم انداخت. بعد به رختکن اکباتان رفتیم و بازیکنان هم‌قسم شدند که اجازه ندهند پرسپولیس پیروز شود. همین هم شد و تا آخرین دقایق 2 بر یک جلو بودند. سرآخر داور یک پنالتی برای پرسپولیس گرفت و بازی 2-2 شد. فوتبالی‌ها از این کارها زیاد برای شهید مهدی انجام دادند. مثلا یک بازی در ورزشگاه راه‌آهن برگزار شد و تیم متحد تهران با ترکیب دوستان شهید مهدی مقابل استقلال با تمام ستارگانش بازی کردند که بازی با تک‌گل محمدحسین ضیایی به سود متحد تمام شد. حتی برادر بزرگ‌مان که فوتبالیست بود هم در آن تیم بازی کرد. هنوز هم که ما برای شهید مهدی مراسم می‌گیریم، فوتبالی‌ها با جان و دل می‌آیند. حتی محمد مایلی‌کهن مصاحبه‌ای انجام داد و گفت چهار ماه در ورزشگاه شهید کشوری (تپه‌های داوودیه) اردو داشتیم و خاطرات جالبی را از شهید مهدی تعریف می‌کرد. امیر قلعه‌نویی می‌گفت که ما در اردوی تیم ملی در خارج از کشور بودیم که شب‌ها می‌دیدیم شهید مهدی نیست. می‌دیدیم رفته و نماز شب می‌خواند. فدراسیون فوتبال هم یک هفته را در اسفند ماه به نام شهید رضایی مجد در تقویم فدراسیون فوتبال ثبت کرده است. یک مهمانسرا نیز در کمپ تیم‌های ملی به نام شهید مهدی رضایی‌مجد نامگذاری شد که یک هتل است و تیم‌های ملی پایه در آن اردو می‌زنند.

برادر شهید اظهار داشت: فوتبال برایش مهم بود ولی بیشتر این موضوع اهمیت داشت که پرسپولیس، مردمی‌تر است. ما کُری زیادی بر استقلال و پرسپولیس با شهید مهدی داشتیم. یک بار در زمان برگزاری جام جهانی 1986 مکزیک که آرژانتین قهرمان شد و مارادونا تک‌ستاره بازی‌ها بود، شهید مهدی خودش را با مارادونا مقایسه کرد. در یک صحنه مارادونا زمین خورده و جورابش را پایین کشیده بود تا به مصدومیتش رسیدگی کنند، یک دفعه شهید مهدی پاچه شلوارش را بالا داد و گفت «پشت ماهیچه پای مارادونا عین ماهیچه من است!» گفتم «نه بابا! او مارادونا است.» گفت «نه، من از او بهترم.» به او گفتیم «مارادونا کجا و تو کجا.» گفت «من از او جلوترم.» می‌گفتیم «چرا جلوتری؟» می‌گفت «من حب امیرالمؤمنین (ع) دارم و او ندارد.»

رضا رضایی‌مجد در پایان گفت: او 10 اسفند سال 1365 در عملیات تکمیلی کربلای 5 در شلمچه شهید شد که آن هم داستان خاص خودش را دارد. به یاد دارم زمانی که می‌خواست اعزام شود، اوایل بهمن سال 1365 بود و آخرین بازی را می‌خواست در همین تهران انجام دهد. به من گفت «من را برسان.» بعد هم باید برای اعزام به راه‌آهن می‌رفتیم تا با لشکر حضرت رسول (ص) به جبهه برود. شهید رضایی‌مجد گفت «بگذار آخرین فوتبالم را در تهران بازی کنم.» من به شوخی به او گفتم «پایت در می‌رود و دیگر نمی‌توانی بروی!» گفت «نه، چون دیگر برنمی‌گردم، بنابراین باید بازی کنم.» ظاهرا به او الهام شده بود که شهید می‌شود. بازی خود را انجام داد و اتفاقا برای تیمش 3، 4 گل هم زد. فکر می‌کنم تیمش در مرحله نیمه‌نهایی بازی داشت. مربی این تیم آقای مهرعلی بود که الان در بحث ورزش کارگری نقش دارد. شهید رضایی‌مجد را به راه‌آهن رساندم که فاصله زیادی تا محل بازی نداشت. خداحافظی کرد و رفت ولی طریقه رفتنش می‌تواند امروز برای جوانان ما یک الگو باشد.

برچسب‌ها

گفتگو با برادران شهید رضایی‌مجد / قهرمانی که با شهادت جاودانه شد 2
گفتگو با برادران شهید رضایی‌مجد / قهرمانی که با شهادت جاودانه شد 3
گفتگو با برادران شهید رضایی‌مجد / قهرمانی که با شهادت جاودانه شد 4
گفتگو با برادران شهید رضایی‌مجد / قهرمانی که با شهادت جاودانه شد 5
گفتگو با برادران شهید رضایی‌مجد / قهرمانی که با شهادت جاودانه شد 6
گفتگو با برادران شهید رضایی‌مجد / قهرمانی که با شهادت جاودانه شد 7