یک‌شنبه 4 آذر 1403

آل احمد بنیان گذار نقد نوین فارسی است

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
آل احمد بنیان گذار نقد نوین فارسی است

صادق هدایت در نقد «بوف کور» می‌گوید در پی ردپای سمبولیسم دنبال نیما نگردید. حمید دباشی هم در کتاب «آخرین روشنفکر مسلمان» از آل‌احمد به‌عنوان بنیان‌گذار نقد نوین فارسی یاد می‌کند.

صادق هدایت در نقد «بوف کور» می‌گوید در پی ردپای سمبولیسم دنبال نیما نگردید. حمید دباشی هم در کتاب «آخرین روشنفکر مسلمان» از آل‌احمد به‌عنوان بنیان‌گذار نقد نوین فارسی یاد می‌کند.

به گزارش خبرگزاری مهر، نشست هفتگی شهر کتاب به مناسبت صد سالگی جلال آل احمد با عنوان «صد سال با جلال آل احمد» و با محوریت کتاب‌هایی که به تازگی درباره آثار و شخصیت او منتشر شده است سه شنبه هفتم شهریور ماه برگزار شد.

در این نشست که در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد، محمد حسین دانایی، حسین سناپور و امید طبیب زاده حضور داشته و به سخرانی پرداختند.

جلال آل‌احمد متولد آذر 1302- شهریور 1348 است. این متفکر، نویسنده، منتقد ادبی، مترجم ایرانی در دهه 1349 به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر به سزایی داشت. از آن زمان تاکنون کتاب‌ها و مقالات متعددی با تمرکز بر جنبه‌های مختلف او و آثارش منتشر شده است. امسال نیز سه کتاب درباره این شخصیت نوشته شده است.

محمدحسین دانایی در «راز حج جلال» با تدوین نامه‌ها و خاطرات و دست‌نوشته‌های این متفکر ایرانی در کنار متن و سرگذشت کتاب «خسی در میقات» خواننده را به پس صحنه نگارش این کتاب و چه‌بسا زوایایی از اندیشگی آل‌احمد می‌برد. حسین سناپور نیز در کتاب «آل‌احمد، مردی میان دو سنگ آسیا» از رهگذر آثار ادبی این نویسنده به او نزدیک می‌شود. در نهایت امید طبیب‌زاده در «جلال آل‌احمد و معاصرانش» در چهار مقاله این متفکر و نویسنده ایرانی را در بافتار جامعه و رویدادهای زمانه خودش و در ارتباط با همایون صنعتی‌زاده، نیما یوشیج، ناصر وثوقی و ابراهیم گلستان می‌نگرد.

علی‌اصغر محمدخانی در ابتدای این نشست گفت: جلال آل‌احمد از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان و منتقدان اجتماعی ایران در قرن بیستم است. او روزنامه‌نگار، فعال سیاسی، مترجم هم بود. جلال در سال 1302 در تهران در خانواده‌ای روحانی متولد شد، در دانشکده‌ی ادبیات درس خواند، در آموزش‌وپرورش معلمی کرد، در سال 1328 با سیمین دانشور ازدواج کرد و در سال 1348 درگذشت. عمر خیلی طولانی‌ای نداشت، ولی از نظر سیاسی، اجتماعی و ادبی زندگی بسیار پرتنش و تلاطمی داشت.

آل‌احمد کار ادبی را با چاپ داستان «زیارت» در مجله‌ی سخن (1324) آغاز کرد. این اثر اساسی‌ترین ویژگی‌های داستان‌نویسی او را در بردارد و حدیث نفس آدمی است بیگانه از جمع و درگیر جدالی درونی بین اعتقاد و تردید؛ یعنی آنچه در آل‌احمد ادامه پیدا کرد. مجموعه داستان کوتاه «از رنجی که می‌بریم»، «سه‌تار»، «زن زیادی» از آثار بعدی او هستند. در ادامه مجموعه‌ی «پنج داستان» شامل بهترین داستان‌های کوتاه اوست. داستان‌های بلندی مثل «سرگذشت کندوها» و رمان‌هایی نظیر «نون و القلم» و «مدیر مدرسه» نیز از او منتشر شده است. رمان‌های آل‌احمد عمدتاً زندگی‌نامه‌ای‌اند و از زندگی خود او نشئت می‌گیرند. «مدیر مدرسه» نیز برخوردی انتقادی با نظام آموزش‌وپروش آن زمان است. جملات کوتاه و کوبنده، روان، موجز و تصویری نثر آل‌احمد در نویسندگان معاصر ایران بسیار شاخص است.

بخش دیگری از آثار آل‌احمد سفرنامه‌های خارجی و داخلی او هستند، «خسی در میقات» سفر او به حج است که «راز حج جلال» دانایی درباره‌ی دست‌نوشته‌ی این اثر و نامه‌ها و یادداشت‌های پیرامونی آن است. «سفر به ولایت عزرائیل» سفرنامه‌ی او به اسرائیل و «سفر روس»، «سفر آمریکا» از دیگر سفرنامه‌های او هستند. اما شهرت آل‌احمد همه ناشی از خصایص ادبی آثار او نیست، بلکه بیشتر به سبب اصالت آرای او در زمینه‌ی امور اجتماعی و سیاسی و تألیف «غرب‌زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» است که در فضای سیاسی و اجتماعی دهه‌ی چهل بسیار تأثیرگذار بودند. در این چند دهه از داریوش آشوری تا دیگران در انتقاد و در موافقت با این دو کتاب مطالبی منتشر کرده‌اند و بحث و گفت‌وگو درباره‌ی این آثار داغ بوده است.

سبک نثرنویسی و جسارت آل‌احمد در مشارکت در جریان‌های سیاسی اجتماعی تأثیر بسیاری بر ذهن معاصران جوان‌تر از خودش گذاشت و تقریباً آل‌احمد را در نقش سخنگوی روشنفکران معترض دهه‌ی چهل مطرح کرد. آخرین اثر چاپ‌شده‌ی او «سنگی بر گوری» بعد از انقلاب یک‌بار چاپ شد و در آن نیز درباره‌ی بی‌فرزندی خود سخن می‌گوید که نشان از جسارت و صراحتش دارد.

جلال آل احمد زندگی خودش را می‌نوشت

محمدحسین دانایی نیز در ادامه گفت: من یکی از خواهرزاده‌های جلال آل‌احمدم. خودش می‌گفت من مثل امام حسین هفتادودو اعوان‌وانصار دارم و اگر قرار باشد روزی علیه یزید قیام کنم، روی اینها حساب می‌کنم. بعد از فوت اوصیای او، خانم دانشور و برادرش و پرویز داریوش (مترجم معتبر و دوستش)، اداره امور مربوط به آثار او بر عهده من گذاشته شد.

وقتی این کتاب را منتشر کردم، چندین سوال مطرح شد. اول اینکه مگر سفر حج آل‌احمد رازی داشته که می‌خواهی آن را افشا بکنی و اگر داشته چرا تاکنون افشا نشده. سوال دیگر را از گفته‌های مخاطبان احصا کردم و این بود که فقط این کتاب آل‌احمد راز دارد یا کتاب‌هایی مثل «غرب‌زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «سنگی بر گوری» هم پشت خودشان رازهایی دارند. باید بگویم که حج جلال راز آمیز بود و می‌توانم بگویم باقی آثارش هم قدری با حاشیه و هاله همراه‌اند. چراکه نبوغ آل‌احمد بیش از آنکه در نوشتن باشد، در زندگی کردن بود.

آل‌احمد زندگی خودش را می‌نوشت و ایده‌های کتاب‌ها و مقالاتش را از کف جامعه جمع می‌کرد و شخصیت‌های مورد نظرش را می‌پروراند و در قالب قصه یا گزارش یا مقاله ارائه می‌کرد. بزرگ علوی در سال 1358 در مصاحبه با هفته‌نامه پویا درباره نویسندگان معاصر می‌گوید، من معتقدم در ایران دو نویسنده شاهکار خودشان را که زندگی‌شان بوده ننوشته‌اند: یکی صادق هدایت و دیگری جلال آل‌احمد. به تعبیر علوی نیز شاهکار این دو نویسنده زندگی‌شان بوده و نوشته‌های شأن فقط بازتابی از واقعیت آن زندگی‌هاست. بنابراین، می‌توانم به‌صراحت بگویم آنچه از آل‌احمد منتشر شده، فقط قسمتی از آل‌احمد واقعی است. بنا به دلایلی بخش عمده‌ی افکار و اندیشه‌ها و حقایق مربوط به او در اختیار عموم قرار نگرفته بوده است. چنان‌که دانشور تعریف می‌کند، دانشجویی برای کارهای رساله‌اش به خانه آنها آمده بوده و برای خودش اظهار تأسف می‌کرده و می‌گفته چه زن و شوهر خوبی هستید، در عوض من با شوهرم مشکلاتی دارم. خانم دانشور هم به او می‌گوید: دخترم تو فقط پاک‌نویس جلال را دیده‌ای. به نظر من جامعه‌ی ما هم فقط پاک‌نویس او را دیده است. در حالی که چرک‌نویس‌های او خیلی هیجان‌انگیزتر و بحث برانگیزترند.

یکی از مهم‌ترین چرک‌نویس‌های آل‌احمد یادداشت‌های روزانه‌ی اوست که سال‌هاست شبانه‌روز فکر و ذکرم این بوده که با اینها چه باید کرد و خوشبختانه فرصت‌هایی پیش آمد که به‌تدریج بر موانع و مشکلات غلبه کنیم و گوشه‌های پرده را کنار بزنیم.

وقتی خبردار شدیم آقا جلال می‌خواهد به مکه برود، همه متعجب شدیم، نه فقط خانواده، رفقا، روزنامه‌نگاران، سیاسیون و شخصیت‌های سیاسی مثل خلیلی ملکی نیز هیچ‌کدام باور نمی‌کردند. علت هم روشن بود. او از جوانی با ترجمه‌ی «عزاداری‌های نامشروع» و کتاب کفرآمیز «محمد و آخرالزمان» از محققی فرانسوی در مسیری وارد شده بود که به ترکستان هم نمی‌رسید، چه برسد به مکه. هرکسی گمانی می‌برد و در نهایت این رازی باقی ماند. حتی بعدها وقتی دست‌نوشته‌های او را می‌خواندم، متوجه شدم این مساله برای خودش هم رازی بوده است. در چندین‌جا از نسخه‌ی دست‌نوشته‌ی این سفرنامه اقرار می‌کند که خودش هم نمی‌داند چرا به این سفر رفته است و انگیزه و کششی موجب آن شده است. او در جایی می‌نویسد، برادر بزرگ‌تر (ناصرخسرو قبادیانی) یک‌بار به اینجا آمد و معلوم بود. پیامی سیاسی در کارش بود و مأموریتی ایدئولوژیک را تعقیب می‌کرد. آمده بود تا تخم نهضت یا جریان فکری فاطمیه را در این نواحی بکارد. همین‌طور به برادر خودش اشاره می‌کند که برای سرپرستی امور شیعیان عربستان به آنجا رفته بوده است و می‌نویسد که منی که نه ناصرخسرو قبادیانی هستم نه مأموری از قم، برای چه آمده‌ام.

به جز این، وقتی آل‌احمد این کتاب را برای چاپ آماده می‌کرد، وزارت فرهنگ و شهربانی کل کشور و ساواک در مکاتبات بین خودشان این را کتاب ضاله تشخیص می‌دهند و بر این باورند که خلاف شریعت جعفری و آئین تشیع است، در حالی که اسم آن را «خسی در میقات» گذاشته بود. اما اسم واقعی کتاب «گذاری به بدویت» یا «بدویت موتوریزه» است. چه شد که آن عنوان تلخ گزنده‌ی پر نیش سبک او به آن عنوان تغییر کرد و کتاب ضاله تشخیص‌داده‌شده، بعد از انقلاب به کتابی بسیار نفیس و موقر تبدیل شد؟ مجموعه‌ی اینها حاکی از راز و رموزی بود که کشف آنها را وظیفه خودم دانستم.

بنابراین، خود کتاب را هسته‌ی اصلی در نظر گرفتم و دست‌نوشته را با آن مقایسه کردم. آنچه در متن کتاب حذف شده بود، نامه‌ها و خاطرات روزانه‌ی مربوط به آن دوره یا موضوع را در پاورقی‌ها آوردم تا خواننده بتواند اصل و نوشتار نهایی ادبی و منقح و منزه را در کنار هم ببیند.

جلال آل احمد در داستان‌های کوتاه نگاه دقیقی داشت

حسین سناپور نیز در ادامه نشست گفت: من داستان‌نویسم و بیشتر به داستان‌های آل‌احمد توجه داشته‌ام. بخشی از این به توجه شخصی برمی‌گردد و بخش دیگر به اینکه در این چند دهه مدام حرف از «غرب‌زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» و کتاب‌های مربوط به علوم اجتماعی بوده و من بیشتر مایلم آل‌احمد را داستان‌نویس بدانم و در تک‌نگاری‌ها یا سفرنامه‌ها نیز او را بیشتر داستان‌نویس می‌بینم. چراکه آل‌احمد در «غرب‌زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» حرف و نظری دارد و تندوتیز و محکم حرف می‌زند. اما در داستان‌ها و سفرنامه‌ها و تک‌نگاری‌ها مدام نگاه می‌کند و می‌بیند. بنابراین، عمده شخصیت و کار او را در این کتاب‌ها می‌توان دید و بررسی کرد.

در این کتاب تمرکز من عمدتاً بر نقد برگزیده داستان کوتاه‌های آل‌احمد است. ولی مروری کلی نیز بر رمان‌های او کرده‌ام و در مقدمه کتاب درباره خودش و سخنان پیرامونش نوشته‌ام. شاید بخش زیادی از سخنان امروزم از همان مقدمه باشد.

آنچه در داستان کوتاه‌های اولیه آل‌احمد (در حدود بیست‌وچندسالگی) بسیار چشمگیر است، نگاه به‌شدت دقیق و توصیف بسیار خوب محیط اطراف و اجازه مشاهده دادن به مخاطب است؛ یعنی یکی از آن موارد پایه‌ای مهم در داستان‌نویسی. به‌جز قدرت‌های شخصی نویسندگی او، در دهه‌های بیست و سی سینما و تلویزیون به آن معنا نبود و به‌شدت به دیدن احتیاج داشتیم. بنابراین، بار حرف‌های آل‌احمد هم بیشتر روی دیدن افتاده است. او از اولین داستان‌هایش قدرت بسیار بالایی در توصیف دارد که در آثار بعدی پخته‌تر و موجزتر می‌شود و در نثر آل‌احمد خودش را نشان می‌دهد.

در اغلب داستان‌های نخستین او قضاوتی نیست. در سفر به گوشه‌کنار ایران آدم یا مکان خاصی پیدا و توصیف می‌کند. در حالی که تصویر ما از او آدمی تندوتیز است که در مورد چیزهای مهم قضاوت می‌کند و نظر می‌دهد. در آن داستان‌ها این‌طور نیست، کما اینکه در سفرنامه‌ها و در تک‌نگاری‌ها نیز.

مشاهدات آل‌احمد به تناسب شخصیتش بیشتر اجتماعی است. این ویژگی هم در آثار او ادامه پیدا می‌کند. فقط در کتاب «از رنجی که می‌بریم» بیشتر موضوعات سیاسی مطرح است که آن‌هم گویا به سفارش حزب توده نوشته شده. با این‌همه حتی در این کتاب نیز وجه اجتماعی و توجه به آدم‌های زخم‌خورده پررنگ است. جلال آل‌احمد از کسانی است که به‌شدت به زنان و مسائل و بغرنجی‌های زندگی و محرومیت‌هایشان توجه دارد. تا جایی که موضوع اصلی تعدادی از داستان‌های «زن زیادی» زنان‌اند.

تا اینجا با داستان‌نویسی متوسط سروکار داریم که بعضی از داستان‌هایش خوب است، اما در آخرین مجموعه او داستان کوتاه‌نویس درخشانی رویاروی ماست. سه مورد از داستان‌های این مجموعه را، «جشن فرخنده»، «خواهرم و عنکبوت» «گلدسته‌ها و فلک»، در کتابم نقد کرده‌ام. چراکه به نظرم امروز می‌توان کتابی مثل «غرب‌زدگی» را نخواند، اما نمی‌توان داستان‌خوان بود و از داستان کوتاه‌های او بی‌خبر ماند. او این کتاب‌ها را تا 44-45 سالگی خودش نوشت، اما هنوز هم تازه‌اند. از دلایل تازگی این داستان‌ها این است که از دید کودک حرف می‌زند. بنابراین، نمی‌تواند قضاوت کند و نظر بدهد یا خیلی از چیزهای پشت اتفاقات را توضیح بدهد و اینها را بر عهده خواننده گذاشته است. در نتیجه، دخالت خواننده را در این داستان‌ها بسیار زیاد کرده و با دقت و ایجاز کامل چندین اتفاق را در هر داستان کنار هم گذاشته و داستانی درخشان درآورده است. دیگر اینکه، در اینجا دیگر رابطه‌ی تمثیلی یک‌به‌یک در میان نیست، بلکه نوعی چندمعنایی ایجاد شده است.

به‌غیراز آنکه درباره خود و خانواده‌اش می‌نویسد، درگیری اصلی او همان‌چیزی است که عنوان کتاب را بر اساس آن «مردی میان دو سنگ آسیا» انتخاب کرده‌ام: برخورد سنت و تجدد. این امر در داستان «جشن فرخنده» چشمگیرتر است. با توجه به حرف‌ها گمان می‌کنیم، آل‌احمد آدمی پادرسنت و ضدتجدد / ضدمدرنیسم بوده است. اما در این داستان جهت‌گیری نیست یا قابل‌ردیابی نیست. این دو جبهه را با شدتی بسیار زیاد روبه‌روی هم گذاشته و خوب و بد هر کدام را نشان داده و قصه‌ای درخشان خلق کرده است. این امر در داستان‌های دیگر او نیز دیده می‌شود. به نظرم در این داستان‌ها به‌خوبی می‌توان دید که گرچه آل‌احمد در دوره‌هایی به این‌سو و آن‌سو رفته است، احتمالاً می‌خواسته تکلیف خودش را بداند.

در رمان «سنگی بر گوری» (در «آغازکنندگان رمان ایران» نوشته‌ام چرا این خودزندگی‌نامه رمان است) می‌توان دید که او چه طور در موضوع بچه‌دارنشدن بین پزشکی جدید و توصیه‌های خاله‌خان‌باجی‌ها گیر کرده و همه‌ی کار می‌کند و در نهایت می‌گوید، ببینید نتیجه‌ی همه‌ی این کارها هیچ است.

جلال آل احمد به درستی بنیان گذار نقد نوین فارسی است

امید طبیب‌زاده نیز در این جلسه گفت: امسال سه کتاب درباره آل‌احمد منتشر شد، بدون اینکه ارتباطی میان نویسندگان باشد یا از هم اطلاع داشته باشند. من فکر می‌کنم این معنی‌دار است و در دور جدیدی از شناخت آل‌احمد هستیم. برای آنکه با آل‌احمد آشنا شویم، باید به گذشته خودمان برگردیم و مردی را از نو بشناسیم که در دهه چهل مرکز ثقل جامعه ما بوده است تا بفهمیم که مردم آن جامعه و آن نسل نیز آن‌قدرها بر خطا نرفته‌اند.

در دوره‌ای که کم‌کم حکومت می‌خواهد بساط بگیروببند راه بیندازد و حزب توده نیز در پی مسائل پیش‌آمده تعدادی از طرفداران خودش، از جمله افراد شاخصی مثل صادق هدایت، را از دست داده و نیازمند تشجیع و امید دادن به طرفداران کنونی خودش است، نیما یوشیج شعر بلندی به نام «پادشاه فتح» (1326) می‌گوید که چند ماه بعد در یکی از نشریات حزب توده منتشر می‌شود و اساساً درباره استبداد است. در آن زمان آل‌احمد می‌گوید، در شرایط استبداد شاعری که می‌خواهد شعر سیاسی بگوید، باید رودررو به چشم استبداد نگاه بکند و این استبداد قطعاً تأثیر خودش را بر شعر می‌گذارد، چنان‌که در «پادشاه فتح» اتفاق افتاده است. اولین نقد را بر این شعر آل‌احمد جوان می‌نویسد، با درکی بسیار عمیق از صور خیال جدید و وزن جدیدی که نیما به شعر فارسی معرفی کرده است. حتی بعدها در نقد «بوف کور» صادق هدایت نیز با فراست تمام می‌گوید اگر در پی ردپای سمبولیسم هستید، دنبال نیما نگردید و به هدایت بنگرید. به همین سبب هم حمید دباشی در کتاب «آخرین روشنفکر مسلمان» به‌درستی از آل‌احمد به‌عنوان بنیان‌گذار نقد نوین فارسی یاد می‌کند.

آل‌احمد برخلاف بسیاری از منتقدان «پادشاه فتح» را سمبولیستی نمی‌داند، بلکه آن را شعری رمانتیک و انقلابی می‌خواند که از سمبول در معنای تمثیل استفاده می‌کند، نه از سمبول فروید یا بودلری. همچنین، نشان می‌دهد که در این شعر رابطه‌ی دل و مدلول یک‌به‌یک یا یک‌به‌سه است، نه چنان سمبول یک‌به‌بی‌نهایت. البته آل‌احمد وارد تعقید در شعر نیما نمی‌شود، اما این هم بسیار جالب است که نیما برای مخفی‌کردن منظورش به‌شکل جدیدی عمل می‌کند و از پیچش نحوی استفاده می‌کند و حتی نشانه‌های زیبایی‌شناختی شعر را مخفی می‌کند. بندهای فرعی «پادشاه فتح» به سی یا چهل می‌رسد و این قرائت آن را مانند اجرای موسیقی و دشوار می‌کند. در مقابل جایی که شرایط اجتماعی اجازه می‌دهد راحت سخن بگوید، شعرش تبدیل به شعار می‌شود. این گرفتاری دیگر اثر در ادبی در زمانه‌ی استبداد است که ردپای آن بر عمل روشنفکران آن زمانه نیز هست.

چرا این نسل و چرا آل‌احمد باید مرکز ثقل باشد. این نسل از روشنفکران ایرانی نسلی منحصربه‌فردند و ویژگی عمده‌ی مشترک آنها این است که در دوره‌ای به سن عقل رسیدند که در ایران تشکیل احزاب، نوشتن کتاب، نوشتن روزنامه، شعر آزاد می‌شود؛ از 1320 مقارن با سقوط رضاشاه تا کودتای 1332. حال آنکه ادبیات و شعر ما هیچ‌وقت چنین دوره‌ی آزادی‌ای به خود ندیده است و اتفاقاً در این دوره است که ادبیات مدرن ما شکل می‌گیرد. مدرنیسم امکان ندارد در پستو شکل بگیرد. در این دوره است که «بوف کور» صادق هدایت سرانجام در روزنامه‌ی ایران منتشر و خوانده می‌شود و به تجدید چاپ می‌رسد؛ بسیاری از سروده‌های نیما مثل «امید پلید» در زمان رضاشاه منتشر می‌شود؛ محمدعلی جمال‌زاده بعد از بیست سال یک‌باره چندین کتاب منتشر می‌کند.

بنابراین دوره خاصی است و این افراد که در این دوره به سن عقل رسیدند و وارد فعالیت اجتماعی می‌شوند، می‌توانند بسیار تأثیرگذار باشند. کمااینکه بودند و خوشبختانه می‌توانیم ادامه ادبیات مدرنمان را ببینیم. ویژگی مشترک دیگر این جمع این بود که همه به سمت حزب توده رفتند؛ برخی عضو و برخی به آن علاقه‌مند شدند. همچنین، همه هم‌زمان از این حزب ناامید شدند. بعد از آشکارشدن کارها و نقش حزب توده در ایران خیلی از این افراد حزب را رها کردند و بعدازآن به کارهای خودشان، چه فعالیت‌های سیاسی چه فعالیت‌های فرهنگی، ادامه دادند. آل‌احمد و ناصر وثوقی اول به حزب زحمت‌کشان مظفر بقایی پیوستند و بعد به نیروی سوم خلیل ملکی. ابراهیم گلستان در صنعت نفت آبادان مشغول کار شد. صنعتی‌زاده وارد کسب‌وکار شد و با سرمایه پدرش مشغول به کار شد. نیما هم شعرش را می‌گفت و با همه احزاب ارتباط داشت، اما با حزب توده کمتر.

اما آغاز جدایی اینها مربوط به بعد از کودتاست. یک‌مرتبه شکاف بزرگی بین اینها ایجاد می‌شود. گلستان در آبادان با هیئت خلع ید به رهبری بازرگان درگیر می‌شود و بازرگان را بیرون می‌کند و بعد از تشکیل کنسرسیوم برمی‌گردد و درآمد زیادی از آنجا به دست می‌آورد حتی به آل‌احمد هم پیشنهاد همکاری می‌دهد، ولی آل‌احمد نمی‌پذیرد. همایون صنعتی‌زاده در همان سال 1333 به مؤسسه فرانکلین می‌پیوندد. اگر کنسرسیوم با انگلستان است فرانکلین با آمریکاست. یعنی زمینه فراهم است که روشنفکران کار کنند و پول دربیاورند.

همایون صنعتی زاده صنعت نشر ما را متحول کرد

در واقع به نظر من گلستان کار خوبی می‌کند، چراکه در آنجا درآمدی کسب می‌کند و فیلم می‌سازد و صنعت سینمای ما را با ساختن اولین فیلم روشنفکری‌مان می‌سازد. از آن بهتر، همایون صنعتی‌زاده است که صنعت نشر ما را تحول می‌کند؛ چاپ افست را به راه می‌اندازد، کتاب‌های درسی ما را یکدست و زبان را در آنها معیار می‌کند. این بزرگ‌ترین خدمتی است که می‌توان به فرهنگی کرد. همچنین کتاب‌های جیبی را به وجود می‌آورد و با ترجمه‌های خوب ما را با ادبیات جهان آشنا می‌کند. بعد از انقلاب نیز به زندان می‌افتد و از زندان بیرون می‌آید و اموالش را پس می‌گیرد و تا آخرین روز زندگی‌اش کار می‌کند و در کرمان از دنیا می‌رود. ناصر وثوقی که در زمان مصدق وکیل بود و دکتری حقوق داشت و قاضی بود و با افشای «اسرار خانه سدان» مشهور می‌شود، بعد از کودتا مجله‌ی اندیشه و هنر را تأسیس می‌کند و به قضاوت ادامه می‌دهد و بعد از انقلاب هم در دیوان عالی کشور شغلی دارد و در نهایت بازنشسته می‌شود. نیما هم به شعر و اتاق و خانه خودش پناه می‌برد و تا پایان عمر (1337) در آنجا شعر می‌گوید.

به نظرم، در بین اینها همایون صنعتی‌زاده چهره موفقی بود، هرچند آل‌احمد به او می‌گوید چاه و بقیه را چاله می‌خواند، همین چاه برای ما منافع و ثروت بسیاری به ارمغان آورد. اما من آل‌احمد را نقطه‌ی ثقل اثرم انتخاب کردم. اگر آنها به فعالیت‌های خودشان ادامه دادند، آل‌احمد هم ادامه داد. اگر آنها بر سر میثاق‌های خودشان ماندند آل‌احمد هم ماند. اما آل‌احمد راهی را ادامه داد که هیچ‌کدام آنها نخواستند یا نتوانستند. و آن اینکه به چشم استبداد نگاه کرد. و همان‌طور که نیچه می‌گوید «اگر دیری به مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت»؛ نمی‌توان انتظار داشت که از این امر تأثیری نگیرد. او نیز تأثیر گرفت و وقتی درآمد، به کار معلمی خودش پرداخت. در حالی که می‌توانست با ابراهیم گلستان یا همایون صنعتی‌زاده کار بکند، نخواست. حتی گاهی پولی به او می‌دادند رشوه تلقی می‌کرد و وجدانش ناراحت می‌شد. نمی‌گویم این شیوه برخورد خوب است، ولی شیوه برخورد انقلابیون ما در نسل خاصی بوده که باید درکش کنیم، نه اینکه به‌عنوان دیوانگی بنگریم. این در آن زمان ارزشی محسوب می‌شد و ای‌بسا ارزش بود. به‌هرحال این شیوه‌ای بود که ادامه داد. آل‌احمد در سال 1333 «اورازان» و در ادامه «بازگشت از شوروی» و «مائده‌های زمینی» را منتشر کرد که کتاب‌های ضدشوروی بودند. او اولین جوان ایرانی بود که فهمید توده حزبی نیست که واقعاً برای زحمت‌کشان کاری بکند یا شوروی پایگاهی برای خلق زحمت‌کش نیست. برای همین کتاب‌های آندره ژید را ترجمه کرد و به مرکز ثقل روشنفکری ایران تبدیل شد. از این‌رو، می‌توانیم رابطه‌ی آل‌احمد را با خلیل ملکی و بسیاری از روشنفکران و افراد مهم آن دوره بسنجیم و این فقط درباره آل‌احمد ممکن است.

انتقاداتی که از آل‌احمد می‌شود به دو دسته تقسیم می‌شود: یکی انتقادات بی‌اساس و دیگری انتقاداتی به غرب‌زدگی. گلستان در «نوشتن با دوربین» و چندین مصاحبه‌ی دیگر درباره‌ی آل‌احمد سخنانی می‌گوید که صحت ندارند. مصاحبه‌گر هم این موارد را تصحیح نمی‌کند و این آغازی می‌شود برای داوری اشتباه آل‌احمد. گلستان می‌گوید آل‌احمد در انشعاب کاره‌ای نبود و اصلاً آدمی نبود که بخواهد انشعاب بکند. درحالی که بیش از هزار مقاله درباره‌ی انشعاب نوشته شده و اسم آل‌احمد در همه‌ی آنها بارها برده شده است. به‌جز این اسم آل‌احمد در بیانیه‌های انشعاب هم هست. در جای دیگری گلستان می‌گوید، آل‌احمد با ساواک کار می‌کرد و اصلاً اپوزیسیون نبود. اگر اینچنین بود، پس این آدمی که در 46 سالگی ظاهر پیرمردی بیمار و مفلوک را داشت تحت فشار چه چیزی به این روز درآمده بود؟ اگر ساواک به او کاری نداشت، چرا باید به اسالم برود؟ چرا شعاعیان باید پیش او برود؟ نوشته‌های جلال و سیمین و سخنان ثابتی گفته‌های گلستان را تأیید نمی‌کند. حتی گلستان می‌گوید قرار بود آل‌احمد سردبیر فرانکلین شود. درحالی که نه در مصاحبه‌های همایون صنعتی‌زاده با سیروس علی‌نژاد، نه خاطرات صنعتی‌زاده درباره‌ی فرانکلین و نه یادداشت‌های آل‌احمد اثری از چنین چیزی نیست.

جلال آل‌احمد، همایون صنعتی‌زاده همه در زمان حیات هم نوشته‌اند، اما گلستان تمام این افاضات را وقتی می‌کند که همه مردند و کسی نیست که بخواهد این حرف‌ها را ثابت یا ابطال بکند. تکرار این حرف‌ها در کتاب‌های مختلف خطرناک است و این نگرانی را ایجاد می‌کند که چنین مصاحبه‌هایی چطور می‌خواهد به‌عنوان اسناد تاریخ شفاهی استفاده شود. هرچند پژوهشگران می‌توانند این قضایا را دنبال کنند و به حقیقت برسند.

انتقاد دسته دوم به «غرب‌زدگی» است. اگر کسی مثل داریوش آشوری، کاتوزیان، فریدون آدمیت این کتاب را نقد می‌کند، به‌جاست و جای تأمل دارد. اما وقتی جوانی سطری پاراگراف از این کتاب را می‌خواند و ایراد می‌گیرد، باید این را هم در نظر داشته باشیم که نباید یک نویسنده را فقط به یک اثرش تقلیل داد. همین‌طور نباید گمان کنیم که اگر این کتاب و آل‌احمدی در میان نبود، ماجراهای متعاقب آن‌هم نبود. چراکه این ساده‌اندیشی است. در آن زمانه ضد غرب بودن باور عمومی بود، نه فقط چیزی در میان روشنفکران و مردم، بلکه خود شخص اول مملکت نیز ضدغرب بود.

ما مدیون آل‌احمدیم. گزارش او در «غرب‌زدگی» شرح احوال و افکار یک نسل است. اگر نبود آن اتفاقات می‌افتاد و ما آن گزارش را هم نداشتیم. چنان‌که داریوش آشوری می‌گوید: «غرب‌زدگی با همه‌ی ضعف‌های تحلیلی و سنتی علمی‌اش طرح‌کننده‌ی مفهومی شد که از نظر تاریخ گفتمان‌های روشنفکرانه در دیار ما و در زبان فارسی بسیار اساسی است و از راه‌نشان‌های ذهنیت یک دوران و فضای روشنفکری جهان سومی ماست.» اگر ما از این جهان‌سومی‌بودنمان بیزاریم، از خودمان بیزاریم؛ اگر نمی‌خواهیم جهان سومی باشیم، باید آن را بشناسیم و فکر می‌کنم آثاری که در این سال درآمده برای همین باشد.