شنبه 3 آذر 1403

از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد

خبرگزاری ایسنا مشاهده در مرجع
از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد

پای صحبت‌های قهرمانی نشستیم که سال‌هاست به نام پیشکسوت صدایش می‌زنیم؛ کسی که در ورزش رشد کرده و برای ورزش دل می‌سوزاند.

حالا دیگر موهای بلندی که تا روی شانه‌اش می‌رسید، سپید شده‌اند اما قامت خم نکرده و از گپ و گفت‌هایش می‌شد رد شیطنت‌های جوانی را گرفت. پشت هر کدام از خطوط چهره‌اش داستانی پنهان است، از قصه‌های انزلی گرفته تا جاده‌های خاکی جوادیه و حالا هم کوچه پس کوچه‌های گیشا.

«سلمان حسام» از شنا و ساحل انزلی شروع کرد، خودش را به امجدیه رساند، رشته‌های مختلف را امتحان کرد تا اینکه پابند دوومیدانی شد، حضور در المپیک را تجربه کرد و در بازی‌های آسیایی تهران در بهت همگان با سنی کم مدال برنز را به گردن آویخت. هنوز هم از تصور لحظه پرواز دیسک در آسمان، چشمانش برق می‌زند و می‌گوید اگر به عقب برگردد، باز هم دوومیدانی را انتخاب می‌کند اما این پایان ماجراجویی‌هایش نبود و سر از بازیگری درآورد. خیلی‌هامان فیلم نابخشوده ساخته ایرج قادری را دیده‌ایم و از میران قصه که خصومت قدیمی با سرهنگ عاطفی داشت، بدمان آمده اما شاید همه ندانیم که پشت آن شخصیت خلافکار فیلم، قلبی رئوف در حال تپیدن است.

سلمان حسام داستان زندگی خود را در گفت‌وگو با ایسنا مرور کرد، خاطرات تلخ و شیرین 74 ساله‌اش را به یاد آورد، گاهی اخم بر چهره‌اش نشست، گاهی خندید، گلایه کرد و از بی‌مهری‌هایی گفت که از فدراسیون دوومیدانی دیده است.

مشروح گفت‌وگوی این پیشکسوت دوومیدانی را با ایسنا می‌خوانید.

در مورد سال‌های ابتدایی زندگی و خانواده‌تان صحبت کنید؟

متولد 1326 در بندرانزلی هستم. پنج خواهر و هفت برادر بودیم که البته چند نفرشان به رحمت خدا رفته‌اند. پدرم از مهاجران انزلی و روس بود که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران آمد. باستانی کار می‌کرد و شرکت نفتی بود. مادرم هم قاری قرآن و معلم بود. یادم می‌آید ماه رمضان‌ها یک دور قرآن را ختم می‌کرد. خانواده پرجمعیتی داشتیم و همیشه دلم می‌خواست سرتر از بقیه باشم. شیطنت‌های زیادی هم داشتم و زیاد هم کتک می‌خوردم. آن وقت‌ها مادرم کوفته درست می‌کرد و به هر کداممان یک کوفته با یک تخم مرغ و سیب زمینی می‌داد. قدیم برق‌ها خیلی می‌رفت و همان موقع من غیر از غذای خودم، غذای خواهر برادرهایم را هم که کنارم نشسته بودند، می‌خوردم. برق که می‌آمد، می‌دیدند غذایشان نیست. مادرم می‌گفت کار سلمانه و چند نفری کتکم می‌زدند. من آن کتک‌ها را به جان می‌خریدم اما غذای آنها را هم می‌خوردم و مادرم دوباره غذا می‌پخت.

قبل از اینکه الفبای ورزش را یاد بگیرم، شنا می‌کردم و از 4، 5 سالگی غیر از شنا، در ساحل هم می‌دویدم تا اینکه پدرم به ورامین منتقل شد و به جاده خاکی‌های 20 متری جوادیه، کوچه یکتا آمدیم. بچه‌های بامعرفت، خوب، باگذشت و مشتی دروازه‌غار، شوش و بچه‌های پایین شهر آنجا بودند و من هم جزوشان شدم. همیشه یک ساک ورزشی روی دوشمان بود و همه رشته‌ها را امتحان می‌کردیم. غروب‌ها و بعد از ظهرها در پارک طناب می‌بستیم تا والیبال بازی کنیم. آن موقع اتوبوس‌ها دو طبقه بودند. می‌رفتیم جلو می‌نشستیم و یک بربری دستمان می‌گرفتیم و با شست پنیر را روی آن می‌زدیم و می‌خوردیم. بچه‌های مدرسه که تعطیل می‌شدند به ما متلک می‌گفتند که شیره‌اش نریزد. ما هم می‌گفتیم همبرگر است. با همان اتوبوس‌ها از امجدیه تا پارک شهر می‌رفتیم و برمی‌گشتیم.

چگونه به ورزش وارد شدید و دوومیدانی را انتخاب کردید؟

در امجدیه ورزش‌های مختلفی را ناخنک می‌زدم. والیبال، بسکتبال، شنا، کاراته و بوکس را تجربه کرده بودم. دان 6 کیوکوشین کاراته بودم و یوسف شیرزاد استادم بود. در بوکس هم زیر نظر ایرج سلامی‌کهن تمرین می‌کردم. سال 44، 45 قهرمان بوکس آموزشگاه‌ها و بعد از آن قهرمان کشور شدم. با ویلهلم یونانی و ناصر آقایی هم‌دوره بودم. سال 46 هم در قهرمانی کشور قهرمان شدم. همان موقع به سربازی رفتم و در مسابقات چندجانبه ارتش‌های جهان به قهرمانی رسیدم. بعد از آن آقای لواسانی و اصغر ادیبی به من گفتند بیا درون دروازه فوتبال بایست اما گفتم دوست ندارم و اگر کسی نزدیکم شود باید با پا بزنم که دعوایم می‌شود.

آن موقع کریم زندی قهرمان پرتاب چکش و رکورددار ایران در دوومیدانی بود. تشویقم کرد در پرتاب‌ها کار کنم و دیگر رهایم نکرد. سال 49 در مسابقات نوجوانان و جوانان روسیه مدال نقره گرفتم و بعد از آن دیگر بوکس را فراموش کردم. به عضویت باشگاه تاج درآمدم و در چهار ماده دیسک، وزنه، چکش و نیزه قهرمان ایران شدم اما در المپیک و مسابقات آسیایی فقط در پرتاب دیسک و وزنه شرکت می‌کردم. 17، 18 سال در تیم ملی ماندم تا اینکه المپیک مسکو و لس آنجلس تحریم شد و هشت سال پشت خط ماندیم.

تحصیلاتتان در چه زمینه‌ای است؟

تربیت بدنی را تمام کرده‌ام و تحصیلاتم در زمینه تربیت بدنی در ماینز آلمان بود. به عنوان عضو هیات علمی دانشگاه و حق تدریسی، تمرین می‌دادم. از طرفی ناظم مدرسه پوریای ولی بودم. بچه‌ها خیلی حساب می‌بردند و انضباط همه یک بود. اگر از مدل ریش‌های جوانان الان می‌گذاشتند همانجا قیچی را برمی‌داشتم و می‌گرفتم. در هر مدیریتی باید ضابطه و رابطه وجود داشته باشد. آقای حشمت مهاجرانی با بچه‌ها تخته بازی می‌کرد، از آن طرف ساعت 9 شب همه باید می‌خوابیدند و ساعت هشت صبح صبحانه می‌خوردند. اگر اینها باشد در تمام رشته‌های ورزشی قهرمان المپیک خواهیم داشت.

در بازی‌های آسیایی 1974 مدال برنز پرتاب دیسک را کسب کردید، در مورد آن مسابقات صحبت کنید

سنم در بازی‌های آسیایی 1974 کم بود و هیچکس فکر نمی‌کرد مدال بگیرم چون در پرتاب‌ها باید حداقل بالای 34 سال داشته باشی، حتی آقای بهمنش گفت روی مدال آوری تنها کسی که حساب نمی‌کردیم تو بودی. خبرنگاران و بقیه هم تحویلم نمی‌گرفتند اما خودم را به گونه‌ای آماده کرده بودم که در رقابت با هندهایی که همیشه مدال آور بودند، یک سکو را بگیرم و گرفتم. سنم در آن مسابقات کم بود و هیچکس فکر نمی‌کرد مدال بگیرم چون در پرتاب‌ها باید حداقل بالای 34 سال داشته باشی، حتی آقای عطا بهمنش گفت روی مدال آوری تنها کسی که حساب نمی‌کردیم تو بودی. خبرنگاران و بقیه هم تحویلم نمی‌گرفتند اما خودم را به گونه‌ای آماده کرده بودم که در رقابت با هندی هایی که همیشه مدال آور بودند، یک سکو را بگیرم و گرفتم. جلال کشمیری که 15 سال از من بزرگتر بود مدال طلای پرتاب دیسک را گرفت.

یکسال بعد در مسابقات آسیایی سئول رکورد پرتاب دیسک آسیا را زدم. بعد از آن ما را به آلمان فرستادند تا زیر نظر پروفسور ویشمن تمرین کنیم. در المپیک 1976 هم مک ویلکینز (مربی احسان حدادی) رقیبم بود. اکنون هم با پول زیاد مربی پرتاب‌های ایران شده است. با اینکه من هم در کلاسی که او شرکت کرده بود، حضور داشتم اما هیچ استفاده ای از من نکردند.

چه خاطرات تلخ و شیرینی از المپیک و بازی‌های آسیایی تهران دارید؟

خاطره تلخ المپیک 1976 فوت مادرم بود. چند روزی از بازی‌ها گذشته بود که مادرم به رحمت خدا رفت اما کسی چیزی نگفت تا روحیه من و بقیه هم تیمی‌هایم خراب نشود. بعد از اینکه به فرودگاه آمدیم خبر را به من دادند. به هر حال تقدیر خداوند اینگونه بود.

یکی از خاطرات شیرینم مربوط به مسابقات روسیه است. آن زمان آقای صابری سرپرست و مربی‌مان بود. ما در هواپیما کنار هم نشسته بودیم و آقای وجدان‌زاده هم بود. آقای صابری گفت سلمان این هواپیما روی ابر راه می‌رود اگر بیفتد چه می‌شود؟ گفتم داخل آب می‌افتیم، من شنا بلدم و نجاتت می‌دهم. گفت یره شنا بلدم چیه، از کجا معلوم داخل آب بیفتیم؟ شاید روی درخت‌ها یا زمین سقوط کنیم. گفتم من مجردم مشکلی ندارم. گفت من زن و بچه دارم و دختر و پسرم می‌خواهند ازدواج کنند. در همین زمان شاسی صندلی هواپیما را زدم و صندلی عقب رفت. آقای صابری شروع به فریاد زدن کرد و همانگونه که عقب رفته بود، تکان نمی‌خورد. مهماندارها آمدند و گفتم که خواب دیده است. همه هواپیما هم می‌خندیدند و هم ناراحت بودند.

یک خاطره شیرین دیگر هم دارم. در داوودیه اردو بودیم و زیر نظر یک مربی آلمانی (لوکه مامفرد) تمرین می‌کردم. شب خوابم نبرده بود که سراغ جعبه کمک‌های اولیه رفتم. یک پر مرغ را داخل بتادین زدم و روی صورت تمام کسانی که خوابیده بودند، کشیدم. روی صورت خودم هم کشیدم و خوابیدم. ساعت 5 و 6 صبح که بیدار شدیم، همه همدیگر را نگاه می‌کردند و می‌خندیدند. چند روزی مانده بودند که کار چه کسی است تا اینکه مربی آلمانی گفت کار سلمان بوده است اما بقیه زورشان به من نمی‌رسید.

وضعیت و فضای دوومیدانی ایران در زمان شما چگونه بود؟

زمان قدیم نظم و انضباط زیادی وجود داشت. با اینکه بودجه ناچیز بود اما به همه می‌رسیدند، ورزشکاران را به اردو و مسابقات می‌فرستادند و کنترلشان می‌کردند. زمان قدیم نظم و انضباط زیادی وجود داشت. با اینکه بودجه ناچیز بود اما به همه می‌رسیدند، ورزشکاران را به اردو و مسابقات می‌فرستادند و کنترلشان می‌کردند. حشمت مهاجرانی کسی بود که 40، 50 سال پیش و در کنار کشورهای قدرتمند، تیم فوتبال را به جام جهانی برد و با ما به المپیک آمد، چون ضابطه داشت. همه ورزشکاران باید 8 شب می‌خوابیدند اما الان کنترلی وجود ندارد و همه به قرص متوسل شده‌اند. ما کنار امجدیه دیزی می‌خوردیم و با همان المپیک رفتیم اما الان با قرص و آمپول می‌خواهند 60 متری را پرتاب کنند که ما آن موقع پرتاب می‌کردیم. کنترل هم وجود ندارد. تفتیان را به فرانسه فرستادند تا زیرنظر مربی خارجی تمرین کند اما در مسابقات مشهد به عراق باخت! اگر به پاکستان می‌باخت خوشحال می‌شدم اما به عراقی باخت که ما دوومیدانی اش را قبول نداریم.

چه زمانی تصمیم گرفتید از دنیای قهرمانی خداحافظی کنید؟

اوایل انقلاب دو دوره المپیک تحریم شد و هیچ تیمی اعزام نشد. هشت سال پشت خط ماندیم و دانه‌سوز شدیم. به همین دلیل از قهرمانی خداحافظی کردم. قهرمان مسابقات آسیا و اروپا شده بودم و دیگر قهرمانی کشور برایم جالب نبود. اگر فدراسیون از من کمک می‌گرفت، با چهار جوان در مسابقات شرکت می‌کردم اما خودمحوری‌های فدراسیون ما را به انزوا کشاند.

دوومیدانی کشور بعد از انقلاب چه تغییراتی کرد؟

مرحوم آیت الله طالقانی دستور داد که اداره ورزش شورایی بشود. بنابراین ما در امجدیه جمع شدیم و برای ریاست فدراسیون رای‌گیری کردیم. من برای پست ریاست رای آوردم اما با جرات دستم را بلند کردم، گفتم من آدم اجرایی هستم و هنوز گرمکن را از تن درنیاورده‌ام. هر وقت این کار را کردم و تجربه به دست آوردم، رئیس می‌شوم اما در حال حاضر تجربه ریاست ندارم. در امجدیه جمع شدیم و برای ریاست فدراسیون رای‌گیری کردیم. من برای پست ریاست رای آوردم اما با جرات دستم را بلند کردم، گفتم اجرایی هستم و هنوز گرمکن را از تن درنیاورده‌ام. هر وقت این کار را کردم و تجربه به دست آوردم، رئیس می‌شوم اما در حال حاضر تجربه ریاست ندارم. آقای بهرام میری رئیس فدراسیون و یکی از هم دوره‌ای هایم نایب رئیس شد. زمان ریاست آقای شاه‌حسینی در سازمان ورزش گفتند اسم پنج مربی را اعلام کنید، با اینکه من در لباس مربیگری بودم اما رئیس دوومیدانی اسم خودش، نایب رئیس و اطرافیانش را نوشت و بعد از مدتی هم با ورشکستگی فدراسیون را ترک کردند. بتن دوومیدانی از اول خراب بود و الان هم خراب است.

مشکل اصلی دوومیدانی ایران را چه می‌دانید؟

مسئول فدراسیون باید عاشق دوومیدانی باشد، استعدادیابی را به خوبی انجام بدهد و از پیشکسوتان استفاده و حتی سوءاستفاده کند. هر وقت به اینجا رسیدیم موفق خواهیم شد. زمانی که آقای احمد ایزدپناه رئیس فدراسیون دوومیدانی بود، آموزش دوومیدانی دانشجوهای دانشکده افسری را به من سپرده بودند. اگر کسی دیر می‌آمد بشین پاشو می‌دادم و تنبیه می‌کردم اما پنجشنبه و جمعه‌شان را خراب نمی‌کردم. اگر ما ورزشی باشیم جوانان را حس می‌کنیم و می‌دانیم که باید چکار کنیم. رئیس فدراسیون هم اگر ورزشی باشد، پیشکسوتان را درک می‌کند.

آقای صیامی الان کسانی را به فدراسیون آورده که دور حوض خانه‌شان هم یک دور ندویده‌اند. یکی‌شان من را در آکادمی المپیک دید. پرسید شما هنرپیشه هستید اینجا چکار می‌کنید؟ گفتم آمده‌ام بدوم. گفت من مشاور فدراسیون دوومیدانی هستم اگر کاری داشتید، بگویید. با خودم به شیطان لعنت فرستادم و رفتم. کمی که دور شدم صدایم زد و پرسید سلمان حسام هستید؟ من را از موهای فر، فیلم‌های خشن و مواد مخدرم می‌شناخت اما نمی‌دانست که ورزشکار هستم. آقای رییس دوومیدانی شما نخواستید این افراد من را بشناسند. من هشت کلاس بین‌المللی دیده‌ام اما چون چشم و ابرو مشکی هستم، از من استفاده نمی‌کنند؟ مک ویلکینز را که هم دوره با من بود، می‌آوردند و دلاری پول می‌دهند اما اصلا نمی‌خواهند من کنارش هم بایستم.

روزی آقای کفاشیان می‌خواست من را به عنوان مشاور خود در فدراسیون فوتبال انتخاب کند اما قبول نکردم و گفتم با وجود افرادی چون مهدی مناجاتی، رنجبر و حبیبی خجالت می‌کشم. افتخار می‌کنم که قبول نکردم اما اگر فدراسیون دوومیدانی ما را به عنوان انباردار هم بگذارد، بلد هستیم انبار دوومیدانی را چگونه بچینیم و چکار کنیم چون در این رشته آبرو کسب کرده‌ایم و خانه ماست اما متاسفانه کسانی را انتخاب می‌کنند که پیشکسوتان را نمی‌شناسند و سالی یکبار هم حال ما را نمی‌پرسند. چرا فدراسیون‌های کشتی و وزنه‌برداری باید من را دعوت کنند اما دوومیدانی که در آن افتخار کسب کرده‌ام این کار را نمی‌کند؟ خوشبختانه چند سالی است که آقای ابطحی ریاست صندوق حمایت از پیشکسوتان را برعهده گرفته است و با اینکه ورزشی نیست اما احترام زیادی به پیشکسوتان می‌گذارد، حقوق‌ها را به موقع می‌دهد و ماهی یکبار هم ما را دور هم جمع می‌کند.

چرا با اینکه هزینه‌های زیادی صرف برخی از ورزشکاران می‌شود اما نتیجه خوبی به دست نیامده است؟

نظارت حرف اول را می‌زند. باید از ما به عنوان کارشناس نظر بخواهند که ورزشکاران را کجا بفرستند و چکار کنند. ورزشکاری که به خارج از کشور رفته و 50 متر پرتاب می‌کند، وقتی برگردد باید چه رکوردی به ثبت برساند اما فدراسیون چند ورزشکار را به بلاروس فرستاد که پیشرفتی نداشتند و یک نفرشان هم ظاهرا آنجا ازدواج کرد. همین اتفاق هم در مورد آقای تفتیان افتاد که از فرانسه برگشت و در مشهد به عراق باخت. فدراسیون می‌تواند از پیشکسوتان استفاده کند اما در بوکس احترام بیشتری به من می‌گذارند تا دوومیدانی!

چگونه به دنیای بازیگری وارد شدید؟

ناجی غریق بودم که آقای مسعود کیمیایی در حال ساخت فیلم لاله دریایی بود. آن زمان به من گفتند تو ناجی غریق هستی یکی از بازیگران مشتی به تو می زند، می‌افتی داخل آب و می‌میری. برای همین نقش هم 20 هزار تومان می‌گیری. گفتم من 40 تومان می دهم و دو مشت می زنم. گفتند از تو بازیگر درنمی‌آید، این فیلم است. گفتم فیلم باشد یعنی تمام ایران ببینند که سلمان حسام با یک مشت مرد؟ گذشت تا اینکه ایرج قادری خواست نابخشوده را بسازد. به من پیشنهاد نقش میران را داد که خلافکار بود. گفتم فیلم یا باید پولش خوب باشد یا رولش که گفتند جفتش خوب است و از اول تا آخر در فیلم هستی. ماهایا پطروسیان، افسانه بایگان، بیژن امکانیان و نسیرین مقانلو هم دیگر بازیگران کار بودند. نابخشوده را بازی کردیم و پرفروش‌ترین فیلم سال شد.

در یکی از سکانس‌های نابخشوده با رفیع مددکار که پشکسوتم بود، کار کردم. قرار بود در یک پلان او را بکشم. موقع فیلمبرداری وقتی خواستم سرش را بگیرم یک لحظه کسوت یادم آمد. فکر کردم در ورزش سلسله مراتب را رعایت کرده‌ام، باید اینجا هم همان کار را بکنم و اجازه بگیرم. آقای زرین‌دست که فیلمبردار بود، گفت آقا فیلمبرداری می‌کنیم، چکار می‌کنی؟ جواب دادم که می‌خواهم حرف بزنم و باید از این پیشکسوت اجازه بگیرم. ایرج قادری گریه کرد. در یکی از سکانس‌ها با رفیع مددکار که پشکسوتم بود، کار کردم. قرار بود در یک پلان او را بکشم. گفتم رفیع من جدید و مبتدی هستم اما تو با این تجربه فقط باید یک پلان کار کنی. گفت اسم ایرج قادری روی فیلمی است که من در آن بازی می کنم که این خیلی اهمیت دارد. موقع فیلمبرداری وقتی خواستم سرش را بگیرم یک لحظه کسوت یادم آمد. فکر کردم در ورزش سلسله مراتب را رعایت کرده‌ام، باید اینجا هم همان کار را بکنم و اجازه بگیرم. آقای زرین‌دست که فیلمبردار بود، گفت آقا فیلمبرداری می‌کنیم، چکار می‌کنی؟ جواب دادم که می‌خواهم حرف بزنم و باید از این پیشکسوت اجازه بگیرم. ایرج قادری گریه کرد و افسانه بایگان گفت الان چه وقت این حرف بود. گفتم رفیع پیشکسوت من است، 20 سال با فردین و ناصر ملک مطیعی کار کرده، ما در ورزش پیشکسوت داریم و باید به هم احترام بگذاریم. ایرج 10 دقیقه کار را تعطیل کرد و گفت من بعد از 60، 70 سال باز چیزی یاد گرفتم. الان کسی که یک سکانس با ایرج قادری کار کرده، کلاه و عینک می‌گذارد تا بقیه او را نشناسند.

فیلم‌های دیگری هم کار کرده‌ام. در جنگ خندق نقش عمر بن عبدود را داشتم و با حضرت علی جنگیدم. علی اوسیوند نقش حضرت علی را بازی کرد. بازیگری آدم را عصبی می‌کند، مخصوصا برای ما ورزشکاران که باید چند خط دیالوگ را بخوانیم.

چند سال پیش همراه با چند پیشکسوت دیگر برای یک فرد پای اعدام رضایت گرفتید، در مورد آن صحبت کنید

دعوای ناخواسته‌ای اتفاق افتاده بود و یکی از طرفین به جرم قتل پای چوبه دار بود. من با محمد نصیری، اکبر حیدری و محمد محمودی رفتیم تا رضایت بگیریم. گفتیم تعدادی مدال داریم که می‌توانید بفروشید. مدال المپیک اکبر حیدری را هم خواستند که آن را هم دادیم و رضایت گرفتیم.

آقای رئیس فدراسیون شما نمی‌توانید یک قهرمان آسیا و المپیک را خط بزنی اما می‌توانی به او یک شاخه گل بدهی، شخصیت خودت را بالا ببری و برای جوانان هم ارزش قائل شوی چون وقتی ببینند با من اینگونه رفتار شده، انگیزه‌شان را از دست می‌دهند. من اگر هندوانه پرتاب کرده بودم الان تره‌بار میوه داشتم. آنقدر دیسک پرتاب کرده و پایم به کنار دایره خورده که ناخن‌هایم سیاه شده است. بقیه هم دوره‌ای هایم هم در ورزش نقص عضو پیدا کرده‌اند اما اگر روسا قدر آنها را بدانند، دردشان هم خوب می‌شود.

اگر به عقب برگردید باز هم دوومیدانی را انتخاب می‌کنید؟

هر چند در اواخر ورزشم خاطره خوبی از فدراسیون دوومیدانی ندارم اما اگر 500 بار دیگر به دنیا بیایم، باز هم پرتاب‌ها را انتخاب می‌کنم چون عاشق این رشته هستم. پرتاب دیسک عین شکار مرغابی در مرداب انزلی است. وقتی دیسک دو کیلویی را 60 متر پرتاب می‌کنی، حس و حال دیگری دارد. هر چند در اواخر ورزشم خاطره خوبی از فدراسیون دوومیدانی ندارم اما اگر 500 بار دیگر به دنیا بیایم، باز هم پرتاب‌ها را انتخاب می‌کنم چون عاشق این رشته هستم. پرتاب دیسک عین شکار مرغابی در مرداب انزلی است. وقتی دیسک دو کیلویی را 60 متر پرتاب می‌کنی، حس و حال دیگری دارد. روزی آقای خرم در باشگاه افسران می‌خواست من را معرفی کند. گفت سلمان حسام از اینجا به میدان آزادی پرتاب کرده و دیسک هنوز پایین نیامده است. پرتاب دیسک کار هر کسی نیست. ورزشکار باید ژیمناستیک بداند، سرعت و قدرت داشته باشد تا 6 پرتاب انجام بدهد. در کشتی وقتی یک خم را می‌گیری می‌توانی 10 فن بزنی اما در پرتاب‌ها با هر اشتباه یک فرصت پرتاب را از دست می‌دهی. به خاطر همین عاشق این ورزش هستم.

حرف پایانی

تشکر می کنم که به یاد ما بودید. بیاید گل بدهیم نه گل بگذاریم و کنار هم باشیم نه به یاد هم. بعد از مردن من دور امجدیه را دویدن و تاج گل دادن به درد نمی‌خورد. زمانی محمود نامجو اسطوره وزنه برداری در بیمارستان مهر بستری بود، 10 روزی بالای سرش بودم، کسی از فدراسیون به دیدنش نیامد اما الان جام نامجو می‌گذارند. باغبانباشی هم 30 سال کسی سراغش را نگرفت اما وقتی در سن 97 سالگی فوت کرد، جام باغبانباشی برگزار کردند. ما دل‌شکسته‌ایم و توقع داریم.

گزیده ای از صحبت های سلمان حسام را در ویدئوی زیر مشاهده می کنید:

انتهای پیام

از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد 2
از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد 3
از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد 4
از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد 5
از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد 6
از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد 7
از جوادیه تا مونترال با قهرمانی که سر از بازیگری درآورد 8