دوشنبه 21 مهر 1404

از صحنه تا آسمان

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
از صحنه تا آسمان

دیروز، وقتی یادداشت یادکردت را نوشتم، دلم پر از امید بود. از دوستدارانت خواستم برای سلامتی‌ات دعا کنند؛ نوشتم که مثل همیشه، محمد کاسبی با همان صبر و ایمانش باز از بستر بیماری برمی‌خیزد، لبخند می‌زند و به زندگی بازمی‌گردد. گفتم که دل‌های مردم هنوز به مهربانی‌ات گرم است و به دعای خیرشان، امید بیدار ماندنت زنده خواهد شد. با خودم گفتم چند روز دیگر به من زنگ می‌زنی و با همان لحن صمیمی و دلگرم‌کننده می‌گویی: دکترجون حالم خوبه، خوبه، نگران نباش. اما امروز... امروز خبر رفتنت را شنیدم، و بغض، واژه‌ها را شکست. زمان ایستاد و دلم در میان خاطراتت گم شد.

محمد عزیز... چگونه باور کنم دیگر آن نگاه مهربان و صدای آرام را نخواهم دید و شنید؟ چگونه بپذیرم صحنه‌ای که با حضورت جان می‌گرفت، حالا بی‌تو خاموش است؟ تو فقط یک بازیگر نبودی؛ تو روح زنده‌ی هنر این سرزمین بودی. مردی که با ایمانش بازی کرد، با صداقتش نوشت و با عشقش زیست. در روزگاری که بسیاری نقش بازی می‌کنند، تو در هر نقش زندگی کردی. با هر نگاه، پیامی از انسانیت دادی و با هر جمله، مهربانی را معنا کردی.

و مگر می‌شود از محمد کاسبی گفت و از عالی‌جناب خوش رکاب نگفت؟ همان مرد صادق و بی‌ریا که مردم با عشق نگاهش می‌کردند. نقشی که با صداقت و سادگی‌ات جاودانه شد. آن لبخند بی‌تکلف، آن چهره‌ی خاکی و صمیمی، برای مردم یادآور پدر، برادر و همسایه‌ای مهربان بود که در سختی‌ها کنارت می‌ایستد. در خوش رکاب تنها نقش بازی نکردی؛ خودِ مردم شدی. مردی از دل کوچه‌ها، از جنس باور و ایمان. آن سریال را مردم نه فقط به خاطر داستانش، که برای تو می‌دیدند. برای نگاهی که پر از محبت بود، برای کلامی که از دل می‌آمد، برای نجابتی که در رفتارت موج می‌زد.

و چه زیبا گفتی در واپسین سال‌هایت، وقتی از حاج قاسم گفتی: من عاشق چشمان خمار حاج قاسم هستم. جمله‌ای که از عمق جانت برآمد، از عشقی حقیقی و ایمانی عمیق. آن کلام، نشان داد که دل هنرمند واقعی، تنها به بازی و صحنه محدود نمی‌شود، بلکه با عشق به حقیقت و انسانیت می‌تپد. تو حاج قاسم را چون الگویی از صداقت و ایثار می‌دیدی، همان‌گونه که خودت در زندگی‌ات بودی. و امروز، بی‌تردید، آن نگاه خمار و آن دل پاک در جایی روشن‌تر، به هم رسیده‌اند.

رفتی... و دل ما ماند با هزار خاطره. با تصویرت در قاب‌هایی که هرگز رنگ فراموشی نمی‌گیرند. با صدایت که هنوز در گوش دل ماست. با فروتنی و نجابتی که تا همیشه در ذهن مردم نقش بسته است. کاش باز تماس می‌گرفتی و می‌گفتی: زندگی ادامه دارد تا دلمان آرام بگیرد. اما حالا فقط سکوت مانده، و دعایی که در دل هر ایرانی برایت زمزمه می‌شود.

خداحافظ، استاد صادق صحنه‌ها. خداحافظ مردی که با ایمان زیست، با عشق درخشید و با محبت جاودانه شد. روحت آرام، محمد کاسبی عزیز... ما هنوز ایستاده‌ایم، با چشمانی خیس و دلی لبریز از دلتنگی، و آرام زمزمه می‌کنیم: کاش باز زنگ می‌زدی و می‌گفتی، حالم خوبه، خوبه... فقط این بار، از آغوش خدا.