یک‌شنبه 18 شهریور 1403

اشعار برگزیده برای ادای احترام به حضرت علی اکبر (ع)

خبرگزاری خبرنگاران جوان مشاهده در مرجع
اشعار برگزیده برای ادای احترام به حضرت علی اکبر (ع)

به مناسبت فرا رسیدن شب هشتم محرم، ادای محبت و احترام به سیدالشهدا از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد که افراد بسیاری را برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا دور یکدیگر همچون مشعلی جمع کرده است.

در تمام 1384سال بعد از قیام عاشورا شعر از همان ابتدا، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم (ع) و زبان حال آن‌ها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم (ص) بوده است بر همین اساس مجموعه ای از اشعار عاشورایی شاعران در خصوص حضرت علی اکبر (ع) را در ادامه می خوانیم:

به حرم تا که تو را از سفرت آورند پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

چقدر در سر راهم پر خونین دیدم چه بلایی به سر بال و پرت آوردند

چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند

نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد لخته خون های گلویت خبرت آوردند

پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم شانه های خم زینب پدرت آوردند

تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر تکه تکه تنی از دور و برت آوردند

آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر مادرت نیست بگویم پسرت آوردند

شاعر: حسن لطفی ----------------------------------------------

گاهی همه به دور پسر جمع می‌شوند گاهی همه به دور پدر جمع می‌شوند

این‌ها که دست و پای علی را گرفته‌اند هشتاد و چار فاطمه سرجمع می‌شوند

وقتی میان خیمه نشسته، نشسته‌اند وقتی که می‌رود، دم در جمع می‌شوند

دارند این طرف چه‌قدر می‌شوند کم دارند آن طرف چه‌قدر جمع می‌شوند

گیسوی خیمه ها همه آشفته میشود دور و برش که چند نفر جمع میشوند

وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت وای از حسین دورش اگر جمع می‌شوند

یکطور میزنند علی را که بعد از آن شمشیرهای تیز دگر جمع میشوند

خیلی تلاش میکند آقا چه فایده این تکه تکه هاش مگر جمع میشوند

یک عده ای به دور پسر گریه میکنند یک عده ای به دور پدر جمع میشوند

علی اکبر لطیفیان -------------------------------------

نها نه از غمت جگرم شعله ور شده داغی به دل زدی که سرشکم شرر شده

دارد به عرش می رسد اشراق سینه ات آه ای نبی، زمان عروجت مگر شده؟

وضع شکاف زخم سرت هیچ خوب نیست زیر کلاه خوود تو شق القمر شده

داری مرا کنار خوت می کُشی پسر حرفی بزن، ببین پدرت محتضر شده

برخیز و اشک چشم مرا روبرو نکن با نیشخند حرمله ی دربدر شده

اینها برای هرچه علی نقشه داشتند نامت اسیر بغض هزاران نفر شده

گویا برای نیزه به پهلوی تو زدن هرکس که داشت کینه ی زهرا خبر شده

تنها تو را نمی شود از خاک جمع کرد از سنگ ریزه ها بدنت ریز تر شده

وقتی که در عبا بدنت چیده شد علی معلوم شد چقدر تنت مختصر شده

مصطفی متولی

--------------------------------------------

پا بر زمین نکش، جگرم تیر می کشد

ای نور دیده، پلک ترم تیر می کشد

گفتم عصای پیری من می شوی، نشد

یاری رسان مرا، کمرم تیر می کشد

ای میوه ی دلم چقدر آه می کشی!

این سینه از غمت پسرم، تیر می کشد

با خود نگفتی آخر از این دست وپا زدن

قلب شکسته ی پدرم تیر می کشد!؟

پهلوی تو چه زود مرا تا مدینه برد

زخمی کبود در نظرم تیر می کشد

من خیزران نخورده لبم درد می کند

از بس دهان نوحه گرم تیر می کشد

ای پاره ی تنم چقدر پاره پاره ای

با دیدنت علی جگرم تیر می کشد

شاعر: وحید قاسمی ----------------------------------------------

بیا و بال و پر بسته مرا واکن

بیا و پر زدنم را کمی تماشا کن

بیا و راهی جبهه نما مرا بابا

بیا و جیره جنگی من مهیا کن

بیا بسیجی خود را به جبهه کن اعزام

بیا و اذن جهاد مرا تو امضا کن

نوشت نام قشنگی به روی سربندم

نظر ز مهر و محبت به نام زهرا کن

کنار پیکر من‌، آمدی اگر بابا

به حال خویش نما رحمی و مدارا کن

میان لشگر دشمن‌، اگر رهم گم شد

میان حلقه خنجر مرا تو پیدا کن

ز بین آن همه زخمی که بر تنم آید

برای بوسه خود ای پدر رهی وا کن

برای بردن جسمم به سوی دارالحرب

عبای هاشمی خویش را مهیا کن

شاعر: احسان محسنی‌فر ------------------------------------------

جوان نبود که بود و پسر نبود که بود

عزیز مادر و عشق پدر نبود که بود

عصای پیری آن ها و میوه ی دلشان

و باغ وصلتشان را ثمر نبود که بود

زمان ِ آمدنش چشم های دلواپس

به اشتیاق فراوان به در نبود که بود

و وقتی آمد و وقتی جوان و رعنا شد

به بخت، از همه آماده تر نبود که بود

ولی خیال عروسی به سر نداشت علی

حسین را نه! تنها نمی گذاشت علی

علی، علی، علی اکبر چه قد و بالایی

میان واقعه چون شیر نر نبود که بود

شجاع بود... خودش یک تنه در آن صحرا

حریف معرکه ی صد نفر نبود که بود

که در دلاوری اش، در رشادتش، در رزم

حماسه ساز وَ مرد خطر نبود که بود

و با همان قد رعنا و قامت برنا

حریم امن پدر را سپر نبود که بود

ولی لبان عطشناک امان برید از او

حسین، دل که نه! آن لحظه جان برید از او

علی به روی زمین و حسین بر سر او

پدر ز داغ پسر جان به سر نبود که بود

پدر نه پای گذشتن نه جان ماندن داشت

و مات چهره ی آن رهگذر نبود که بود

همان که عشق در بود و با تمام عطش

نگاه آن پدر از غصه، تر نبود که بود

گذشت، رفت پرید و چه روز سختی بود

پدر برای پسر خون جگر نبود که بود

کسی که داغ جوان دیده یار می خواهد

که داغدار جوان غمگسار می خواهد

کجاست مادر اکبر که یار او باشد...

پسر برای همه چون گهر نبود که بود

پسر، عزیز، پسر، دیدنی، پسر، زیبا

و در میان همه جلوه گر نبود که بود

پسر به حُسن ادب، پیش مادر و پدرش

عزیز کرده و صاحب نظر نبود که بود

کسی که آن همه خوب و کسی که آن همه گُل

بهار عمر خودش مختصر نبود که بود

حسین دست خدا داد، تشنه، اکبر را

و وعده داد به او جرعه جرعه کوثر را

شاعر: مطهره عباسیان