اشک مهمانان عروسی خواهر شهید برداغ کرمان + عکس
به گزارش خبرگزاری اقتصادایران، امروز به یک جشن عروسی متفاوت دعوت شدهایم. جشنی برای ازدواج خواهر شهید «مجید قربانخانی» که چند وقت پیش رهبر عزیزمان خطبه عقدش را خواندند. میهمانان این مراسم دوستداران شهید قربانخانی هستند و میزبان قطعاً خود آقا مجید. این یک جشن به سبک ازدواج آسان است. شما هم دلتان یک مجلس عروسی صاف و ساده و بیشیله پیله میخواهد؟
تصویری از سفرهعقد زیبای مراسم مزین به عکس شهید حاجقاسم و شهدای دیگر
روز مادر، جای پسرم خالی است
به سختی از لابهلای جمعیتی که برای فضای کوچک حسینیه دستجردیها بیش از اندازه زیاد بود میگذرم تا به محل اجرای برنامه نزدیک شوم. «دختران انقلاب» برای مراسم سفرهعقد زیبایی انداختهاند و گلآرایی عروسپسند سفیدی تدارک دیدهاند. از کنارش میگذرم تا کنار خانوادههای شهدا جایی برای خودم پیدا کنم.
مادر شهید «حمیدرضا اسداللهی» را بین آنها میشناسم. یکی دو سال پیش با عروسشان که کارآفرین بود و گروه گلآرایی «بژانه» را میگرداند، مصاحبه کرده بودم. میگویم «مادر، شب یلدا سالگرد شهادت گلپسرتان بود. خدا صبرتان دهد.». میگویند «مادر! امروز حال خوبی ندارم. همیشه روز مادر پسرم لباس شیک میپوشید. ادکلن خوبی میزد. اگر گل نرگس گیرش میآمد، یک دسته گل نرگس میخرید و زودتر از همه بچههایم به دیدنم میآمد. اگر هم مسافرت بود حتماً زنگ میزد و با عذرخواهی میگفت «در اولین فرصت خدمت میرسم.». شهید اسداللهی نخبه قرآنی و فعال فرهنگی و جهادی بود و حالا جای خالیاش در روز مادر، مادرش را دلتنگ کرده بود...
پیکر برادرم برنگشت، مادرم رفت
ظاهراً مراسم قرار نیست حالا حالاها شروع شود. با خواهر شهیدان «حسین، محمدرضا و مرتضی کارور» سر صحبت را باز میکنم. حسین آقا همافر نیروی هوایی بوده، محمدرضا همرزم شهید متوسلیان، و مرتضی نوجوانی 14ساله. مادرشان سال پیش به رحمت خدا رفته در حالی که پیکر محمدرضا هنوز هم برنگشته. میگوید «مادرم میگفت پیکر پسرم را پس نمیگیرم. خودش دوست داشت گمنام بماند. بارها خوابش را دیدهاند که مزارش کنار مزار حضرت زهراست. از عالمی پرسیدیم و گفتند پیکرش برنخواهد گشت».
همنشینی با خانواده شهدا دلچسب است. به سختی ازشان دل میکنم تا میان جمعیت بنشینم. گویی قرار است بالاخره برنامه شروع شود...
اعلام خبر اقدام تروریستی در کرمان، شادی حاضران را به اشک تبدیل کرد
خبر اقدام تروریستی در کرمان، جشن را دگرگون کرد
مجری بعد از صحبتهای مرسومِ مجریگونه، یک راوی دفاع مقدس را فرا میخواند. تا آقای «حسینی» از میان جمعیت گذر کند و میکروفن به دست بگیرد، فرصت را غنیمت میشمارم تا بنا به خلق خبرنگاریام بعد از نیمساعت بیخبری، اخبار را رصد کنم: «فوری؛ انفجار تروریستی در مسیر گلزار شهدای کرمان» یا امام زمان! قلبم به تپش میافتد. دستانم میلرزند. به سختی انگشتم را کنترل میکنم که خبرهای بعدی را پیش چشمم بیاورد. اشک افتاده روی صفحه را با گوشه آستین قلم میگیرم: «شمار شهدا بالای 20 نفر است!».
آقای «حسینی» راوی دفاع مقدس
حاجقاسم را دوست دارم به خاطر شجاعتش
راوی شروع به صحبت از جبهه و جنگ کرده و من تازه در میانه صحبتهایش حواسم به او جمع شده: «فرمانده یمنی میگفت: حاجقاسم را دوست دارم به خاطر 2 ویژگی! شجاع است و به قولش عمل میکند!».
دلم طاقت نمیآورد. دوباره اینترنت را روشن میکنم: «53 شهید و 71 مصدوم! بیمارستانهای کرمان در آمادهباش کامل! عکسهای دردناکی از حادثه و پیکرهای به خونغلتیده.». اشکها دوباره جاری میشوند.
راوی هم انگار طاقتش طاق شده باشد، خبر حمله تروریستی را در میانه جشن عروسی اعلام میکند. حال جمعیت دگرگون میشود و چشم عدهای به اشک مینشیند. برنامه ادامه پیدا میکند. میان اجرای گروه سرود «نغمه سپیدار» با همراهی «امیر عباسی» مداح و صدای موسیقی، هقهقها گم میشود...
مراسم عقد نمادین خواهر شهید مجید قربانخانی
آقا مجید میزبان جشن عروسی خواهرش بود
خواهر شهید «مجید قربانخانی» که چند وقت پیش رهبر انقلاب عقد ازدواجش را خوانده، قرار است در این مراسم عقد نمادینی را این بار با رسوم رایج ایرانی تجربه کند. مثلاً هنگام خواندن خطبه بالای سرش قند ساییده شود، بعد از 3 بار پرسیدن «بله» را بگوید، نقل و نبات برایش بپاشند و... رسومی که میگوید در بیت نشد تجربه کند. آقا مجید شهید هم قطعاً آمده، اگرچه ما فقط عکسش را میبینیم. البته که میزبان اوست.
خوشوبش حاج «مصطفی باغبانی» با برادر شهید «اصغر وصالی»
افتخار میکنیم که آقا مجید از ما بود
ویلچر حاج «مصطفی باغبانی» جانباز دفاع مقدس را نزدیک جایگاه میآورند. میگوید: «افتخار میکنیم که آقا مجید از محله ما بود؛ کنار لاتهای بامرامی مثل شاهرخ ضرغام، اصغر وصالی و ابراهیم هادی.». انگشتری با نگین سنگ قبر امام حسین علیهالسلام و انگشتر دیگری با نگین سنگ حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها به داماد هدیه میدهد. عقد نمادین زینب خانم و آقا احسان با رسوم ایرانی اجرا میشود و زینب تدارک آن را کار «داداش مجید» ش میداند.
باز به سراغ خبرها میروم: «73 شهید و 170 مصدوم! بعد از انفجار بسته بمبگذاریشده اول، وقتی مردم برای کمک جمع شدهاند، بسته دوم منفجر شده. بیشتر شهدا در انفجار دوم شهید شدهاند. بستهها را با کنترل از راه دور منفجر کردهاند...».
مادر شهید «محمد کامران» در حال سخنرانی؛ خواهر شهیدان «کارور» سمت چپ تصویر
دخترم، پسرم، ازدواج را آسان بگیرید!
مادر شهید «محمد کامران» به جایگاه میآید. طبق رسم نسلاولیهای انقلاب به امام خمینی (ره) سلام و درود میفرستد و منتظر میماند تا حاضران نسلسومی صلوات بفرستند. با کمی مکث یادآوری میکند: «صلوات!» جمعیت، محکم و یکدست صلوات میفرستند. مادر شهید از ازدواج ساده محمدش میگوید و اینکه بعد از 27 ماه زندگی مشترک با همسرش در حلب سوریه شهید شد. به دختران و پسران توصیه میکند که به همدیگر و به خانوادهها آسان بگیرند تا بتوانند زودتر ازدواج کنند.
برادر شهید «اصغر وصالی» در حال تبریک و روبوسی با آقای داماد
ما حبسِ این راه را کشیدهایم، جان هم میدهیم!
خودم تهرانم و دلم کرمان... به خودم که میآیم میکروفن را در دست برادر شهید «اصغر وصالی» میبینم که با مرام بچههای آن منطقه میگوید ما از همان زمان شاه حبسِ این راه را کشیدهایم و تا آخر پای این راه میایستیم. به آقا داماد هم توصیه میکند که در این مسیر بماند و پیرو رهبر باشد.
زورم به دلم نمیرسد. خبرها را باز میکنم: «بمبها از نوع ترکشزا بودهاند که حاوی ساچمه یا برادههای آهن است و مخصوص گرفتن تلفات از نفرات! عکس کودکی با لباس سبز که خونآلود روی زمین افتاده...». اشک امان نمیدهد. صدای امام خمینی (ره) در مغزم میپیچد که محکم و باصلابت میگوید: «بکشید ما را! ملت ما بیدارتر میشود!»...