شنبه 3 آذر 1403

افشاگری معشوقه سابق گوگوش از فحشای سینمای قبل از انقلاب

وب‌گاه 55 آنلاین مشاهده در مرجع
افشاگری معشوقه سابق گوگوش از فحشای سینمای قبل از انقلاب

روایت معشوقه گوگوش در فیلم در امتداد شب از فحشای سینمای قبل از انقلاب را در ادامه ببینید.

روایت معشوقه گوگوش در فیلم در امتداد شب از فحشای سینمای قبل از انقلاب را در ادامه ببینید.

کنگرانی گنجینه‌ای از تاریخ سینمای پیش از انقلاب و یک شاهد عینی از «فحشای هنری» در عصر پهلوی است.

فضلی نژاد سردبیر ماهنامه «عصر اندیشه» با سعید کنگرانی است که به سبب اهمیت مطالب مطرح شده، منتشر می‌شود.

سینمای ایران در آستانه دهه 1340 دارای ساختار و مناسبات خاصی است. از یک طرف دربار به‌عنوان متولی دولتی سینمای ایران وارد عرصه شد. شاخص‌های آن هم فیلم‌هایی مانند «گنج قارون»، «مو سرخه» و یا فیلم‌های موسوم به موج نو مثل «قیصر» است. می‌خواهیم بدانیم در دهه 1340 در ساختار سینمای ایران چه عواملی دست به دست هم می‌دادند تا یک فیلم ساخته شود؟ پشت مضمون فاسدی که در فیلم‌ها تزریق می‌شد، چه فکر و ایده‌ای قرار داشت؟ آیا کارگزاران آن سینما خودشان این دید را داشتند، یا این نگاه از جای دیگری به آن‌ها تزریق می‌شد؟

کنگرانی: وقتی سیستمی می‌خواهد فسادی را طبق دستور یا دکترینی وارد فرهنگ سرزمینش کند، سینمای آن هم فیلم چشمه «آربی آوانسیان» می‌شود که در آن یک بازیگر زن را عریان می‌کند؛ کاری که در سینمای ما سابقه نداشت و برایش خیلی زود بود. تمام فیلم‌هایی که خانم «شهناز تهرانی» یا خانم مرجان، همسر آقای «علی محمدی» از گویندگان درجه یک رادیو بازی می‌کردند، از این جنس بود. دقیقاً دست‌هایی در کار بود که مثلاً دخترهای فراری را که قبلاً وارد سیستم روسپی‌گری می‌شدند، وارد سینما کنند. یکی دو تا هم نبودند. کمپانی‌های موسیقی، استودیوهای مختلف با هم grant می‌گذاشتند و دستور از بالا می‌رسید. مثلاً آقای هویدا وقتی به سندیکای بازیگران یا تهیه‌کنندگان می‌رفت، این‌ها برای اظهار غلامی و نوکری شاه، نقششان را زمین می‌زدند، چون می‌دانستند امریه‌ای آمده که این دکترین باید اجرا شود و اگر نکنند...

خیلی‌ها می‌گویند این حرف‌ها توهم و شعار است و مخاطب نمی‌پذیرد. شما سندتان کجاست؟ یکی از سندها خود منم.

می‌خواهیم بدانیم روندی که با هویت ایرانی سر ستیز دارد و می‌خواهد تمام مبانی اعتقادی خانواده‌های ایرانی را نشانه بگیرد، چگونه در سینمای عصر پهلوی پدید آمد و اتفاق افتاد؟ این روند در دهه 1340 و زمانی‌که شما شروع به کار کردید با چه فیلم‌هایی شروع شد و توسط کدام جریان سینمایی ادامه یافت؟

یک سرمایه‌دار صاحب مرغداری‌های عظیم، کسی مثل «هژبر یزدانی» که فقط در کار تجارت و تولید نبود، بلکه پس پرده با سه نفر دیگر، مثلاً خرم - صاحب پارک خرم - در استودیویی سرمایه‌گذاری می‌کردند و همان زنانی را که اشاره کردم، در سراسر ایران نشان می‌کردند، به خیابان ارباب جمشید می‌آوردند و فلان تهیه‌کننده از فقر و ضعف مالی آن دختر خانم استفاده می‌کرد. همان‌جا از پدر بدبختش دستخط می‌گرفتند که دخترش باکره نیست تا بعد از عقد قرارداد با او هر بلایی که سرش می‌آید، پدر حق اعتراض نداشته باشد. فیلم «رضاموتوری» در آریانا فیلم آقای شباویز تهیه شد. من خودم در آنجا شاهد بودم که یک پدر بسیار فقیر، دخترش را که شاید بیش از 15،16 سال نداشت و باکره بود، آورد. قرار گذاشتند دختر نقشی را بازی کند و تبدیل به ستاره شود. کل پولی که آقای شباویز بابت قرارداد و دستخطی که از پدر دختر گرفت مبنی بر اینکه باکره نیست، هفت هزار تومان بود. این نمونه ای‌ست که من خودم دیدم.

چه سالی؟

1348، 1349.

چه کسی و چه فیلمی؟

فیلمی بود که نقش اول آن را آقای [...] بازی می‌کرد و این دختر خانم هم [...] بود که اکنون خواننده است.

یعنی دختری را که به سن قانونی هم نرسیده بود، به این شکل از پدرش می‌خریدند؟

بله، سلسله مراتبی که امثال این خانم را کشف می‌کرد، در جامعه هنری ما توسط - با عرض معذرت - یک «پا انداز» انجام می‌شد. این یک شغل بود و طرف فکر نمی‌کرد که دارد کار بدی می‌کند. وقتی سینما نیاز به سیاهی لشکر داشت دو نفر بودند به نام خانم بهرامی و آقای حسن دکتر. هر تیپ دختری را که می‌خواستید این‌ها برایتان پیدا می‌کردند. امروز هم در سینما چنین آدم‌هایی را داریم که اظهر من الشمس هستند و همه ملت هم می‌دانند. مثلا ً تهیه‌کننده می‌گفت یک دختر باکره 14 ساله می‌خواهم یا مثلاً یک دبیرستانی می‌خواهم که 20 ساله نشان بدهد، چون قصه فیلم طوری است که Bad man فیلم بکارت او را برمی‌دارد. مثل فیلم قیصر که جلال به آن دختر تجاوز کرد. در فیلم اصلی کاملاً آن دختر را که سنی هم نداشت برهنه کردند، ولی در نسخه بعد از انقلاب جمع و جورش کردند. کسانی بودند که گنده لات رسمی بودند. الان هم هستند. لات‌هایی بودند که از کاباره‌ها محافظت می‌کردند. لات‌هایی هم بودند که بادی‌گارد مادر شاه بودند.

و کاملاً مشخص بودند؟ یعنی همه این‌ها را به این کار و این وضعیت می‌شناختند؟

بله، هیکل‌های درشت و دست‌های بزرگی داشتند. سواد هم که نداشتند و آن‌ها را از جاهایی مثل بیغوله‌های ته سرآسیاب دولاب می‌آوردند. این‌ها جا و مکان نداشتند و شب‌ها در حمام می‌خوابیدند. البته در تاریخ سینما و تواریخ مختلف آمده که «فرخ غفاری» برای جشن هنر شیراز یک عده بازیگر را از «شهر نو» انتخاب کرد و به تئاتر آورد. این‌ها در جشن هنر هم بازی کردند و بعد گروهی را تشکیل دادند که در کتاب «شوالیه‌های ناتوی فرهنگی» شرح آن را نوشته‌ام. خانم خجسته‌کیا، مادر «رامین جهانبگلو»، همسر «امیرحسین جهانبگلو» همراه فرخ غفاری به شهر نو می‌رفت و آن‌ها را انتخاب می‌کرد. بله؛ این‌ها ابداً دروغ و شعار و توهم نیست.

نمونه‌های دیگرش چه بود؟

دخترها را «ستاره‌دار» می‌کردند و بعد برای شیوخ عرب صادر می‌شدند. ما درباره دوره‌ای حرف می‌زنیم که دکترین رژیم شاهنشاهی تلاش می‌کرد چهار نعل خودش را به الگوی آمریکا برساند. البته یک بخش عظیم سیستم هم به فرانسه نظر داشت که در همین سینما سهم دارد. موج نو که اساساً کپی‌برداری از سینمای فرانسه است. بله، تروفو، مجله کایه‌دوسینما و... «فریدون هویدا»، برادر «امیرعباس هویدا» همان‌موقع در کایه‌دوسینما مقاله می‌نوشت و همان گرایش را هم به ایران آورد. خود هویدا هم داعیه روشنفکری از جنس فرانسوی داشت.

این مال موقعی است که پدرش را فراماسونری از لبنان به فرانسه برد. پس دکترینی، این الگو و نحله را به سینما آورد.

گوگوش همبازی شما بود. او چگونه به سینما آمد و روایت درست آن چیست؟ «گوگوش» هم از طریق همین مناسبات به سینما آمد که نوش‌آفرین آمد. دورانی که من با ایشان آشنا شدم، شرکت فیتسی که مخفف انگلیسی «شرکت صنایع گسترش سینمای ایران» است، تاسیس شده بود و خانم گوگوش با آن قرارداد داشت.

همسر اشرف مدیرش بود؟ بله، دکتر بوشهری و چند نفر دیگر. مثلاً وقتی می‌خواستند برای یک مهمانی دربار از آنجا خانم خارجی بیاورند، «خانه فرهنگ ایران» در پاریس وارد عمل می‌شد. از لحظه‌ای که این یاسا از دهان شاه صادر می‌شد البته این کارها را علم برای شاه انجام می‌داد تا به مرحله اجرا برسد، دو سه خانواده که کارشان این بود در گیر کار می‌شدند. ماموریت این‌ها بلند کردن دختر و پسر برای دربار بود. هر قدر هم که دختر و پسر محجوب‌تر و خجالتی‌تر بودند، خوراک این‌ها بود. برای چنین پسر یا دختری ضیافت‌های آنچنانی دربار مثل یک رویا بود. قرار بود با این پسر چه کنند؟ پنج تا خانم سناتور یا خانم وکلای مجلس با این پسر دوست می‌شدند و سر این قضیه بین زن‌ها دعوا راه می‌افتاد.

من شانس آوردم که دو برادر بزرگتر داشتم که در نیروی هوایی خدمت می‌کردند. خودم هم در دوره سربازی در رکن دو افتادم و در سال اول موهایم را کاملاً از ته زدند. من از سال 1352 تا 1354 سرباز بودم. یک سال از سربازی‌ام گذشته بود. مثل همیشه از خیابان 30 تیر امروز تا جمهوری آمدم و آرام‌آرام تا خانه مادرم که در 400 دستگاه پیروزی بود، پیاده رفتم. کار همیشگی‌ام بود. همین که خواستم بپیچم دیدم دو نفر نظامی عقب یک ماشین و یک نفر راننده با لباس شخصی جلو نشسته‌اند. راننده دوان دوان آمد و کت خود را کنار زد و من کارتش را دیدم. ساواکی بود. سرهنگی هم که در ماشین نشسته بود، اسمش حجازی بود. این دو سرهنگ قرار بود به دستور تشریفات دربار کاری را انجام بدهند. یادم هست سپهبد امیرقاسمی مدیر تشریفات بود.

پدر «علیرضا امیرقاسمی» که مدیر یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی زبان خارج کشور است؟

بله و یا پدر «شهرام شب‌پره»، که بنای پروژه دختر شایسته ایران را گذاشت. پرسیدم: «با من چه کار دارید؟» جواب داد: «یک دقیقه تشریف بیاورید داخل ماشین می‌خواهند با شما صحبت کنند.» من صندلی جلو نشستم، منتها پایم را بیرون گذاشتم. راستش ترسیده بودم. آن‌ها خیلی مودبانه خودشان را معرفی کردند و گفتند قرار است والاحضرت اشرف یک مهمانی کوکتل برگزار کنند و به ما دستور داده شده است شما را دعوت کنیم. سوال کردم: «دلیلش چیست؟» جواب دادند: «ایشان یک عده هنرپیشه خارجی را دعوت کرده‌اند و می‌خواهند از هنرپیشه‌های ما هم افرادی باشند.» اسم من هم سر فیلم دایره مینا مثل بمب پیچیده بود.

فیلم اکران شده بود؟

نه، ولی مهرجویی این فیلم را به شکل خصوصی در خانه «آیدین آغداشلو» نمایش داد. گزارش فیلم را که به شاه داده بودند، گفته بود پدر ساعدی و کارگردان و همه بازیگران را در بیاورید. مهرجویی فهمید این توطئه اقبال است و فیلم را برد و به شاه نشان داد و گفت بازرس ویژه به من بدهید تا او را به لوکیشنی ببرم که معتادها به آنجا می‌آیند و خون می‌دهند. این کار را که کرد، شاه از دست اقبال عصبانی شد. نوار گفت‌وگوی مهرجویی و اقبال موجود است. هفت سال طول کشید تا این فیلم مجوز گرفت. چرا؟ چون ما در آن زمان چیزی به اسم سازمان انتقال خون نداشتیم. اولین کانتینری که زده شد، در میدان ولیعصر جلوی چشم مردم بود و علامت سازمان انتقال خون را - که آن را هم فرانسوی‌ها طراحی کرده بودند - روی آن زدند. وقتی چشم مردم کمی به این علامت عادت کرد و قضیه مردمی شد و یکی دو کانتینر دیگر هم در جاهای دیگر زدند، تازه اجازه اکران «دایره مینا» را دادند، آن هم فقط برای دو روز. در این فاصله فیلم را در محافل روشنفکری و فستیوال‌های جهانی نشان دادند. که بعد هم رفت برای اسکار...

این اصلاً یک دکترین و تز است که وقتی بخواهند، خودشان شما را قهرمان می‌کنند و به شما جایزه می‌دهند. اگر هم نخواهند یکجور دیگری از میدان به درتان می‌کنند.

بالاخره کارتان با آن دو سرهنگ به کجا کشیده شد؟ دعوت آن‌ها را قبول نکردم و هر بهانه‌ای که توانستم آوردم تا در مراسم شرکت نکنم.

هیچ‌وقت با اشرف ملاقات نکردید؟ چرا، دو بار در کوکتل جشنواره جهانی تهران.

بحثی نشد؟ نخیر.

اشاره کردید که بوشهری، شوهر اشرف مسئول سازمان توسعه و گسترش سینما بود. سینما در این دوره وارد مرحله سینمای کاباره‌ای می‌شود و بازیگرهای آن دوران هم به‌عنوان سوپراستارهای کاباره‌ای نزد مردم شناخته می‌شوند. جریان روشنفکری، بار هتل مرمر و کافه نادری و این جریان تازه در درون سینما، این‌ها چگونه یکدیگر را پیدا می‌کردند و به‌عنوان یک نیروی فرهنگی ظاهر می‌شدند؟ در بلوار کشاورز امروز و بلوار الیزابت آن‌موقع در خیابان هما استودیوی پیام متعلق به علی عباسی بود و در طبقه بالا استودیوی آقای فردین به نام «فردین فیلم» بود. من بعد از تئاتر شهر قصه، روزهای پنجشنبه به آنجا می‌رفتم و آقای فردین عکس، پوستر و بلیط مجانی سینما برای بچه‌های جوادیه را به من می‌داد.

ضمناً تبلیغات هم برای خودش می‌کرد...

بله، گاهی هم می‌رفت به شهرستان‌ها بلیط سینما به آن‌ها می‌داد. بلیط سینما برای امثال ما گران بود. اساساً اقتصاد آن‌موقع خانواده‌های متوسط اجازه نمی‌دادند بچه‌ها خیلی به سینما بروند. به نظر من بنیان سینمایی که آقای دکتر کاووسی به نام «فیلم فارسی» از آن یاد کرد، از زمان جبهه ملی یعنی سال 1332بود. وقتی دولت دکتر مصدق سقوط کرد، بسیاری از دست‌اندرکاران سینما و تئاتر ضد شاه شدند، ولی از ترسشان تقیه می‌کردند. فردین یکی از آن‌ها بود، اما در جاهایی امریه آمد و چاره‌ای جز اطاعت نبود. در روزگار ما خیلی راحت می‌گویند ساواک که چیزی نبود، ولی باید می‌بودید و می‌دیدید که نفوذ ساواک و مخصوصاً رعبی که در دل همه ایجاد کرده بود، چه سنگینی هولناکی داشت.

یکی از مسائلی که در اسناد ساواک به آن بسیار اشاره شده، اشاعه فرهنگ قمار در سینماست. این روند از کجا شروع شد و چه خاندان‌هایی در سینما به این پدیده دامن زدند؟

قمار خیلی رایج و مد شده بود. اگر فیلم سرایدار را دیده باشید، یک سکانس در این فیلم هست که زن رئیس کارخانه که سرایدارش پدر من است، قمار می‌کنند. پیشخدمت، نوکر و آشپز با یونیفورم در خانه این مدیر کارخانه خدمت می‌کنند و آنجا پاتوق قمار است؛ مثل خیلی از خانه‌های برادران مجتهدی یا مجتهدزاده. تخصص این‌ها این بود که مثلاً با «منوچهر وثوق» قرارداد می‌بستند و او را قمارباز کرده بودند و طبیعتاً به‌خاطر طولانی بودن جلسات قمار، الکل هم کنار دستش بود. با او قرارداد می‌بستند و به او پیش‌قسط می‌دادند و مبارک باشد و این حرف‌ها بارش می‌کردند. بعد، قماربازهای قهاری را دور میز می‌چیدند و نه تنها پیش‌قسطی را که به او داده بودند در می‌آوردند، بلکه گاهی ماشین و خانه طرف را هم از او می‌بردند. پشت پرده بساط قمار، کارخانه‌دارها بودند. ما هنرمندانی داشتیم که هم مردم آن‌ها را دوست داشتند و هم مورد علاقه دربار بودند و کافی بود یک تلفن مثلاً به خانم خواجه‌نوری، مباشر اشرف بزنند تا کاری را راه بیندازند. شانسی که خود من آوردم وقوع انقلاب بود، وگرنه مطمئن باشید مرا هم می‌بردند و بیشتر از این هم لطمه می‌خوردم. خانواده‌ای بودند که امروز هم در ایران هستند. آن‌موقع دکوراسیون خانه‌شان فرانسوی اصل بود، امروز شکل عوض کرده‌اند. هفت خواهر بودند و خانم «شهره آغداشلو» هم با این‌ها بود و برای خودشان قومی بودند و فساد نیمچه اشرافی را پااندازی می‌کردند. مرا خانم شهره آغداشلو با این دار و دسته آشنا کرد. ایشان سر یک نوع رفت و آمد را برایم باز کرد و مرا به جایی به نام سازمان امور بین‌الملل که رئیس آن آقای امامی یکی از شوهرهای اشرف بود، معرفی کرد. این آقا مثل علم مهمانی‌های شبانه می‌داد.

چه سالی؟

سال‌های 1354، 1355.

با شهره آغداشلو چطور آشنا شدید؟

چند سال بعد از دایره مینا، با مهرجویی منزل دوستش بودیم و زنده‌یاد «علی حاتمی» و خانمش هم بودند، شمیم بهار هم بود.

سیامک پورزند نبود؟

نه، آنجا نبود، ولی من معلم انگلیسی دخترش بودم.

کدام یک از زن‌های او؟ مهرانگیز کار؟

نه، مهرانگیز کار همسر دوم سیامک پورزند است. زنی که الان در واشنگتن زندگی می‌کند

ماندانا زند کریمی رئیس دبیرخانه رضا پهلوی را می‌گویید؟

درست است. ما به او می‌گفتیم مانی‌جان. شوهرش خلبان هواپیمای اِی - وَکس بود.

نحوه معاشرتتان با شهره آغداشلو را می‌گفتید...

تمرین تئاتر که می‌رفتیم، «پرویز صیاد» می‌خواست «حسن کچل» را بازی کند و سرش را تیغ انداخته بود. می‌آمد سر تمرین‌های ما. ما هم با بیژن‌خان مفید سر تمرین‌های او به کارگاه نمایش می‌رفتیم. من شهره آغداشلو را آنجا شناختم. اصلاً هم نمی‌دانستم همسرش «آیدین آغداشلو» است. الان هم دارد فامیل ایشان را حمل می‌کند. یک روز ایشان به من گفت دوست دختر داری؟ و سر ما را با یک مشت از این حرف‌ها گول مالید. بعد هم کسی را به من معرفی کرد. من هم روی همان نگاه پایین شهری‌، سخت به این خانم که 15،16 سالی از من بزرگتر بود، دل باختم. عموی این دختر خانم «هوشنگ انصاری» بود و پدرش در امور بین‌الملل دربار و همکار دکتر امامی، یکی از همسران اشرف بود. من خاطره بسیار تلخی از خانم آغداشلو دارم.

این جریان ظاهراً روشنفکری و غیر روشنفکری نداشت و دامن همه را گرفته بود؟

دقیقاً همینطور است.

چون اکنون برای سینمای روشنفکری قبل از انقلاب تاریخ سازی می‌کنند و ادعا دارند ما پیشرو یک هنر آرمانی بودیم. به نظر شما واقعاً چنین چیزی وجود داشت؟

نه، اصلاً چنین چیزی وجود نداشت. حتی در کتابتمان و در بین نویسندگان هم وجود نداشت و ادعای آن حرف مفت است.

یکبار «ایرج قادری» به ما گفت زمانی‌که استودیو راه انداختیم، روشنفکرترین نویسندگان مثل «احمد شاملو» را آوردیم، اما از دلش مبتذل‌ترین فیلم‌نامه‌ها در آمد! آن زمان در محافل فکری سینما چیزی به نام جریان روشنفکری وجود داشت؟

دفتر فرح به فرمان‌آرا سمپاتی داشت؟

بله، بازی‌هایی از این قبیل، آن هم در سطوح بالا.

فیتسی بیشتر چه ایدئولوژی‌ای را ترویج می‌کرد؟ دنبال چه مضامینی بود؟

دنبال جا انداختن مضامین و ارزش‌های غربی بود. به شکل خلاصه رویای آمریکایی و American Style را می‌خواست جا بیندازد. در اوج موفقیت و محبوبیت فیتسی، دو نفر مصاحبه و به این جریان حمله کردند، یکی من بودم و یکی هم فرزانه تاییدی.

چه سالی؟ سال 1356. کسانی under cover بودند و اختفایشان هم درست به سبک و سیاق فراماسونری بود، یعنی تا این حد پنهان و قسم‌خورده بودند. مثلاً پخش سینمای ایران در دست شاخه یهودیت آن‌ها بود. کمپانی وارنر به مسلمان‌ها اجازه پخش نمی‌داد. پخش یا دست ارمنی‌ها بود یا یهودی‌ها. دفتر همه کمپانی‌های پخش هم در تهران بود. این مناسبات به «در امتداد شب» می‌رسد. چه شد که بهمن فرمان‌آرا به‌عنوان تهیه‌کننده فیلم شما را برای این نقش انتخاب کرد؟ بله، هر فیلمی که فیتسی تولید می‌کرد اسم فرمان‌آرا پایش می‌خورد. با «هوشنگ گلشیری» یک قرارداد طولانی داشت. هم «شازده احتجاب» و هم «معصوم اول» را ساخت که فرامرز قریبیان بازی کرد.

فرمان‌آرا را می‌شناسی؟» جواب دادم: «نه». گفتند: «امروز استودیو میثاقیه بودم و او آمده بود آنجا و سراغ تو را از من می‌گرفت». پرسیدم: «برای چی؟» جواب دادند: «ایشان تهیه‌کننده است و می‌خواهد فیلم بسازد.» گفتم: «استاد! نظر خودتان در مورد این آدم چیست؟» گفتند: «حرفه‌ای، برو ببین چه می‌گویند. هیچ قولی نده و بیا به من بگو.» استاد صمیمانه به من کمک و مرا راهنمایی کردند.

به استودیو میثاقیه رفتم و آقای فرمان‌آرا به استقبال من آمد. یک هنرپیشه خارجی آلمانی - هالیوودی به اسم لیزا ماینه‌لی هم آنجا بود. رفتم بالا و سلام و احوالپرسی و با همان پزهایی که می‌گیرد شروع کرد به نقل ماجرا و اینکه می‌خواهیم قصه‌ای را روی کاراکتر شما بنویسیم و از این حرف‌ها. بعد هم گفت خانمی به اسم «ژیلا سازگار» قصه‌ای را نوشته است که در آن دست می‌بریم و بر اساس کاراکتر شما تنظیمش می‌کنیم.

گفتم: «قصه final را دارید؟» گفت: «به‌زودی به شما می‌دهم»، ولی به کلیت قصه اشاره کرد، البته نه به این صورتی که در «در امتداد شب» دیدید، چون صیاد با تفاهم نویسنده در آن دست برد.

بیاید از من اجازه بگیرد و ایشان زیر امضای من است.

یعنی شما قرارداد پنج ساله را امضا نکردید، ولی ایشان به این شکل وانمود کرد؟ بله، از پنج سال اسم نمی‌برد، اما اینطور در جامعه سینمایی شایعه کرده بود که هر کسی می‌خواهد با کنگرانی کار کند باید از من اجازه بگیرد، چون ایشان تحت قرارداد من است. در صورتی که این یک دروغ بزرگ بود.

در آنجا تازه با داستان آشنا شدید؟

در آنجا با تیپ آدم‌های کاباره‌ای آشنا شدم با همان طبع «من شهپرم، نیلوفرم»، یعنی یک طبع فوق‌العاده پایین و سخیف. حاضرم قسم بخورم این افراد در عمرشان حتی یک کتاب هم نخوانده‌اند. سطحی‌نگری و ابتذال محض... خیلی سطحی. تا دلتان بخواهد بی‌سواد بودند.

مشخصاً چه کسانی؟ صنف بازیگرها و خواننده‌ها. بازیگرهای تیم «جمشید شیبانی»، تیمی که با ایرج قادری کار می‌کردند. صنار از جهان نمی‌دانستد که هیچ، سفره پدری‌شان را هم نمی‌توانستند توصیف کنند که چه بوده و پایگاه طبقاتی من چیست؟ همه‌اش دنبال عرق‌خوری، کاباره، قمار و... بودند. قمار هم که بدترین اعتیاد است و چیزهای دیگر را هم به دنبال خودش می‌آورد. قمارباز حتماً به تریاک و هروئین هم معتاد می‌شود، مخصوصاً آن‌هایی که قاپ‌باز هستند. قمار ورق هم از دهه 1350 مد شد که از اروپا آمد.

در سینما چه کسانی بیشتر به قماربازی معروف بودند؟ «یدالله شیراندامی»، منوچهر وثوق و خانمش، آقای فردین. البته ایشان در مصاف‌های خصوصی با تیمسار ربیعی که فرمانده نیروی هوایی و BMW داشت قمار می‌کرد، چون خانه‌هایشان نزدیک به هم بود.

گذاشتند و حتی شکل و شمایل خانواده‌ام را نسبت به من عوض کردند. این فیلم چنان تاثیری گذاشت که تمام خواهر و برادرهایم درگیر این شهرت شدند. اولین مهمانی‌هایی که رفتید کجاها بودند؟ همین مهمانی‌های همکاران خودم. مثلاً چه کسانی؟ یک نمونه‌اش مهمانی‌های جشنواره فیلم تهران. در طول این جشنواره دو کوکتل در کاخ سبز اشرف برگزار شد. بازیگران خارجی می‌آمدند تا با بازیگران ایرانی آشنا شوند. برای دو تا از این مهمانی‌ها اسم مرا هم رد کردند و به‌خاطر شنیده‌هایی که از این ماجراها داشتم، ترس وحشتناکی بر من مستولی شده بود. به هر حال به‌صورت مهمان رفتم و هیچ اتفاقی هم در آنجا نیفتاد، جز اینکه با کسانی آشنا شدم که بیشترشان در فکر تصرف من بودند. یکی از آن‌ها هم خانم آغداشلو و دوستانش بودند که دوره جوانی را برایم تبدیل به دوره سیاهی و تباهی کردند و پای مواد مخدر به زندگی من باز شد. فکرش را بکنید کسی که همیشه به همراه داشتن مسواک و خمیردندان معروف بود و حتی سیگار هم جز یکی دو بار نکشیده بود و همیشه صبح‌ها طناب می‌زد، به چنین وادی‌ای افتاد.

این اعتیاد از چه زمانی شروع شد؟ دو سال بعد از «در امتداد شب» و در اثر روابط طراحی شده ناجوانمردانه‌ای که واسطه آن شهره آغداشلو بود. بعدها متوجه شدم یک پای قضیه هم [...] بود. بنا به دلایل شخصی که خودم در زندگی ایشان ناظر بودم، در لباس یک دوست وفادار پایین شهری این ارتباط را برقرار کردم، ولی بعدها متوجه شدم نظر ایشان و کمبودهایشان به‌گونه‌ای است که پشت سر من گفتند که ایشان مونوپولی بنده یعنی شرکت فیتسی است. جلوی رویم که جرأتش را نداشتند بگویند، در حالی‌که من اصلاً با این شرکت قرارداد پنج ساله نبستم. فقط برای «در امتداد شب» قرارداد بستم و بعد هم سال به سال کار می‌کردم. من به جایی رسیده‌ام که با شجاعت از خودم و جهان خودم حرف می‌زنم که خدا این قدرت را به من داد که دوربین را به طرف خودش برگرداند و از جا بلند شود و تابوی شهرت را بشکند. جهان مواد مخدر جز سیاهی و با دیو زندگی کردن چیزی نیست. پسری که عزیز خانواده، مودب، فروتن و پاک بود، ناگهان آزادگی‌های سفره پدری‌اش تبدیل شد به چنین جوانی.

لس‌آنجلس دایره ارتباطات شما با دیگران چگونه بود؟

یک‌سال طول کشید تا بفهمم کجا ایستاده‌ام. چه کسی هستم و کانال‌های لس‌آنجلس تهران کدامند.

با بهروز وثوقی در آمریکا هم مراوده داشتید؟

نه، ایشان را در مهمانی ندیدم. یک روز برای مروری بر آثار ایشان جلسه‌ای گذاشته بودند و من به‌عنوان پیشکسوت برایشان احترام قائل بودم و رفتم. در خیابان همدیگر را دیده بودیم و بعد هم تلفنی با هم صحبت کردیم.

شب‌خیز و دار و دسته‌اش هم بخشی از همان جریان فرهنگی مبتذل خارج کشور بودند...

بله، ولی کمی هوشمندانه‌تر. «علیرضا امیرقاسمی» و امثال آن‌ها در رذالت سنگ تمام گذاشته‌اند

چطور؟

کلاهبرداری‌های عجیبی می‌کردند.

مثلاً چه کار می‌کردند؟

man show. دو خواننده هم کنار دستم می‌گذارند و تور اروپا، آمریکا، کانادا و...، اما قبول نکرده‌ام. من و تو که چندین‌بار تماس گرفته است. یک‌بار در رامسر زندگی می‌کردم که زنگ زدند و گفتم برادر ایشان هستم. طرف گفت صدای شما با برادرتان مو نمی‌زند. گفتم بله، ما دو تا در بین خواهر و برادرها صدایمان عین هم است. فرمایشتان چیست؟ که شروع کرد به توضیح دادن که می‌خواهیم برنامه‌ای راجع‌به سینمای گذشته بسازیم و یک برنامه هم با عنوان خاطره چهره‌ها. رد کردم و دیگر تماسی هم نگرفتند، چون کار و بار زندگی‌ام اینجاست. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. دیگر ذهنیتش را ندارم که برای من و تو وقت بگذارم. که چه بشود؟ با آن تیپ تلویزیون‌ها از اول مخالف بودم، حالا که دیگر بدتر هم شده‌ام. که چه بشود؟ که از امثال من سود و سودایشان را ببرند؟ خانم گوگوش آن طرف رفت و یک زندگی درجه یک. می‌بینید که چطور دارند برایش خرج می‌کنند. خدا نکند روزی برسد که نان مرا چنین جاهایی بدهند. اصلاً با مشربم جور در نمی‌آید.