«ایرانِ ادبیات» روی پله پایانی ایستاد

آیین پایانی سه پویش «به نام وطن»، «به نام ایران» و «جمیع نیات» تحت عنوان ایرانِ ادبیات در سرای اهل قلم برگزار شد.
آیین پایانی سه پویش «به نام وطن»، «به نام ایران» و «جمیع نیات» تحت عنوان ایرانِ ادبیات در سرای اهل قلم برگزار شد.
به گزارش خبرنگار مهر، آیین پایانی سه پویش «به نام وطن»، «به نام ایران» و «جمیع نیات» تحت عنوان ایرانِ ادبیات در سرای اهل قلم برگزار شد. در این مراسم خسرو باباخانی، رضا محمودی ایرانمهر، ابراهیم اسماعیل اراضی و غلامرضا طریقی و ابراهیم حیدری حاضر بودند.
در ابتدای مراسم مجری ضمن خوشامدگویی به حاضران و اساتید و برگزیدگان، به بیان توضیحات این سه پویش و آمار تعداد آثار رسیده پرداخت و گفت: در این فراخوانها طبق آمار این تعداد اثر ارسال شده است: در پویش جمیع نیات صد و نوزده اثر در بخش روایت و شعر، از بیست و پنج شهر ارسال شد. تهران با بیست و هشت اثر و فارس با هجده اثر بیشترین مشارکت را داشتند. آثار رسیده در پویش شعر به نام وطن دویست و شصت و پنج اثر بود. از بیست و هفت شهر که بیشترین فراوانی را طبق معمول شهر تهران با نود و نه اثر داشت. آثاری در پویش شعر به نام وطن و روایتنویسی به نام ایران، دویست و هفده اثر از سی شهر بود، که همچنان بیشترین فراوانی برای تهران با پنجاه و پنج اثر، اصفهان با بیست و هشت اثر و فارس با سی و سه اثر است.
در ادامه برگزیدگان به خوانش روایت و اشعار خود پرداختند. ابتدا مجتبی قلیپور برگزیده پویش به نام ایران پشت تریبون قرار گرفت و یک شعر سپید خواند:
باور نکن که مرز، خطیست میان خاک
مرز، گاهی فقط چین لباسی است که مادری در مهاجرت دوم یادش رفته اتو کند
بگو در کجای جغرافیا باید ایستاد، تا جهان بیزاویه شود؟
گندمهایی که به خاک افتادهاند، نان نشدند
کفن شدند
و من در حال صرف گذشتهام
من وطن بودم، تو وطن بودی، او وطن بود
پرچم روی سیم خاردار گیر کرده بود و باد وحشی کار دیگری برای بقیه روز نداشت
ما در کتاب تاریخ فصل نان را حذف کردیم
و فقط سالهای جنگ را حفظ بودیم
این روزها «ای ایران» را کودکان با خط شکسته در انشای نان و نفت تکرار میکنند
و معلم میفهمد جغرافیا دیگر کافی نیست
باید تاریخ را به دروس هر روز بچهها اضافه کرد
ایستاده ام در صف نان
با کفشهای خاکی
و وطنی که از پاشنه بالا میرود
یکبار در مترو بمب زده کسی صندلی شکسته را با مهربانی تعمیر کرد
و من فهمیدم وطن همین جاست
شبی دختری کولی در خلوت یک پناهگاه با دندانهای شکسته برای گربه زخمیش سرود ملی را زمزمه میکرد
من وطن را در صدای غمگینش ایستاده دیدم...
سپس رضا محمودی ایرانمهر پشت تریبون قرار گرفت و دو روایت از روایتهای خود را انتخاب کرد و خواند. یکی درباره وقتی که در روزهای جنگ از انزلی به تهران آمده بود و میدان آزادی خلوت را نگاه میکند، و یکی درباره روزی که به تپههای جامجم نگاه میکند و ساختمان سیاه شده شیشهای او را به یاد روزهای جوانیش در همان ساختمان میانداخت. بخشی از روایت اول او را میخوانیم:
پرسیدم: چرا انزلی نموندی؟
- کجا بمانم؟ زن و بچهام تهران هستند. تو چرا میروی؟
میخواستم بگویم نویسندهام و میروم تا در مرکز بزرگترین اتفاق تاریخی ایران معاصر باشم و دربارهاش بنویسم، ولی به نظرم حرف احمقانه و غیرقابل باوری آمد. گفتم: میرم چندتا از دوستام رو ببینم. که البته این هم خالی از واقعیت نبود. سرش را به حالت بیاعتنایی، بیاعتمادی تکان داد و گفت: مراقب باش. این چند روز تو تهران کلی جاسوس گرفتم.
کنایهاش برایم بر خورنده بود، اما سکوت کردم.
حالا در میدان آزادی هستم...
نفر بعدی مهدی جهاندار برگزیده پویش به نام ایران بود که آمد تا شعرش را بخواند:
وقت آن آمد که از امید از ایمان بخوانم
حجتی دارم که پاک کوبان و دست افشان بخوانم
نام فردوسی شنیدم، بوی نقالی میآید
فالی از حافظ گرفتم، بیتی از عُمان بخوانم
از فریدون از سیاوش از کمانداران آرش
از درفش کاویان از رستم دستان بخوانم
از امیران از کبیران، میرزا کوچک ضمیران
از دلیران، از دلیریهای تنگستان بخوانم
تکه چوبی هیبت فرعون را در هم بریزد
باید از موسی بپرسم، باید از قرآن بخوانم
ماجرای «یوسف گمگشته باز آید به کنعان»
داستان «چون تو را نوح است کشتیبان» بخوانم
این رجزهای به جوش افتاده را ای مرد میدان
اذن میدانم بده تا در دل میدان بخوانم
از افق پیداست خرمشهرها در پیش دارم
نوحه «ممد نبودی» را چرا پنهان بخوانم؟
در میان خاک و خون پیروزی خون بر گلوله،
در دل تهدید فرصتهای بی پایان بخوانم
با ابومهدی به دنبال سلیمانی بگردم
ناگهان با لهجه آوینی از چمران بخوانم
«ای صفای قلب زارم...» را سوی شاه خراسان
«بر مشامم میرسد هر لحظه...» را عطشان بخوانم
تا نفس دارم، بنا دارم برای مردمانم
شعر ای ایران بخوانم، شعر ای ایران بخوانم...
سپس خسرو باباخانی به دعوت مجری پشت میکروفن رفت و بخشی از نوشته خود از روی چرکنویسش خواند، چون پاکنویسش را پیدا نکرده بود، روایت از روزهای جنگ و حمله دشمن بعثی به آبادان آغاز شد و اینطور به پایان رسید:
کم کم زیر فشار روانی اعضای خانواده، خانواده، همسرم و آشنایان برای کوچ از تهران سست شدم. داشتیم آماده رفتن میشدیم تا اینکه آن مردک مو قرمز روانی، انگار که هنوز دوران برده داری است و ما همچنان بردههای او هستیم، از آن سر دنیا فرمان داد سریع تهران را تخلیه کنید! خدایا... انگار دنیا روی سرم آوار شد. تهران خانه ماست، تهران زادگاه ماست، تهران، وطن ماست. پس چرا باید خالی میکردیم؟ چرا باید میرفتیم؟ هیچ دلیلی پیدا نکردم. پس گفتیم میمانیم؛ و به قول بهروز وثوقی در فیلم گوزنها کجا برم عشقی؟ اینجا خونهمه!
برگزیده بعدی محسن کاویانی بود که به خواندن شعری حماسی پرداخت که در سال 1457 رقم میخورد:
خواهران و برادران عزیز! دشت سرگرم گفتوگوی شماست بوده روزی برای خود شهری تل خاکی که پیش روی شماست
تل خاکی که سالهایی دور بین کفتارها رها شده بود این مکان در حدود یکصد سال از فلسطین ما جدا شده بود
در همین خطه دست مکر یهود آمد و غاصبانه کشور ساخت، سرزمین بزرگ پارس ولی این مکان را به رسمیت نشناخت
گرچه در این دیار چندین سال موشِ بیلانه لانهسازی کرد هی گذشت و گذشت تا اینکه با دم شیر موش بازی کرد
ناگهان شیر با غضب غرید عرصه لبریز خونفشانی شد. یکشبه پایتخت این کشور جزو آثار باستانی شد.
رهبر ما در آن زمان فرمود: ما شکست یهود را بلدیم. در همان شب دقیق اینجا را گفته بودند، میزنیم و زدیم
در همان شب که رفت رعد آسا تا ثریا طنین یا حیدر اسم این نقطه بعد چندین سال شد خیابان فاتح خیبر
آن طرف پیش مسجد الاقصی، قبه الصخره خوب معلوم است جایجای مسیرمان خون کودکان و زنان مظلوم است
دلخوش لطف جنیان بودند فکرشان خاتم سلیمان بود روی نقشه نماند اسرائیل رهبر ما درست میفرمود
خواهران و برادران آن سو قدس پیداست به چه نورانی است اسم میدان اصلی این شهر ژنرال قاسم سلیمانی است
این محل بوده قبله آنها که شده، جای مردم عاشق برقرار است. جمعهها ندبه پیش دیوار ندبه سابق
در همین نقطه جمع میگردیم بعد صرف ناهار و بعد نماز جای بعدی، مزار حاج احمد بهترین جا برای سوز و گداز
قلدران جهان همه رفتند خطه پارس ماندنیتر شد بعد از آن اتفاق طوفانی درس تاریخ خواندنیتر شد
پرچمی که همیشه پابرجاست پرچم کشور دلیران است، آنچه بودست و هست و خواهد بود تا همیشه شکوه ایران است
در انتهای مراسم ابراهیم حیدری مدیر خانه کتاب و ادبیات از حاضرین تشکر کرد و ضمن سخنان کوتاهی از هنرمندان و نویسندگان و شاعران و نویسنگان خواست تا همراه با مدیران فرهنگی برای فعالیت به نام ایران برای آرامش دادن و آگاهسازی جامعه قلم بزنند و این حوادث را ماندگار کنند. سپس برگزیدگان به این ترتیب برای دریافت جوایز خود آمدند:
پویش «جمیع نیات»: ناصر دوستی از زنجان، پروانه علیپور اصل، الناز پاکنیا از مازندران، سمیه صالحی از سمنان
پویش «شعر به نام ایران»: مهدی جهاندار، سید مجتبی قلیپور، محسن باقری
پویش «به نام وطن»: فریبا رئیسی، هدی رضوانیپور، بیرانوند و حسین تولایی از تهران
دو نفر از برگزیدگان مجتبی بنیاسدی و مجتبی صفدری در مراسم حاضر نبودند. در پایان اساتید و برگزیدگان تابلوی یادگاری این آیین را امضا کردند.





