این یک «جنبش» نیست!
به گزارش مشرق، مهدی جمشیدی، کارشناس مسائل سیاسی در کانال شخصی اش در ایتا نوشت:
1. قرار بود که مرگ مهسا امینی، به «زمینه مساعد» و «دستاویز موجهی» ی برای شکلدهی به یک جنبشِ بهظاهر «اعتراضی» و در واقع، «ساختارشکنانه» تبدیل شود تا از این طریق، نظام جمهوری اسلامی در ورطه یک چالش دشوار، گرفتار شود و به زانو درآید. مهسا امینی از هر جهت، گزینه بسیار «هیجانانگیز» و «اجماعساز» ی بود. جریان غیرانقلابی نیز «بیدرنگ» و «جدی» به میدان آمد و هرچه در توان داشت را بهکار گرفت تا «شور کاذب» و «حرارت تصنعی» بیافریند و از یک حادثه ناخواسته و سرشار از ابهام و مبتلا به تعلیق، «بحران ملی» پدید بیاورد. این بار، «سلبریتیها» ی نمکخورده نمکدانشکسته نیز به میدان فراخوانده شدند تا بازی طراحیشده، نقص و کمبود مرجعیتی نداشته باشد. همه این ظرفیتها در فضای مجازی، به خط شدند و بهظاهر جبههای شکل گرفت که «صدای بلند» داشت و میتوانست حاکمیت را در کوتاهمدت، به عقبنشینی و انفعال وادارد و یک زنجیره تمامنشدنی از مطالبهگریِ ساختارشکنانه و سکولار را صورتبندی کند.
2. در مرحله بعد، باید کنشگری از «فضای مجازی» به «فضای واقعی» انتقال مییافت تا هرچه بیشتر، «مشهود» و «ملموس» باشد و در نظام جمهوری اسلامی، «هراسافکنی» کند، اما این «انتقال بسترِ چالشگری»، کار را بر جریان غیرانقلابی، دشوار کرد و برای خود آنها بحران آفرید. چرا چنین شد؟ نکته نخست این است که «بسیج اجتماعی در فضای مجازی»، هیچ تناسبی با «بسیج اجتماعی در فضای واقعی» نداشت و در عمل و بهطور آشکار نشان داد که ما با یک «جنبش» روبرو نیستیم، بلکه «عدهای اندک» بهصورت پراکنده در نقط مختلف ایران، به صحنه آمدهاند و تنش ایجاد میکنند. بهعبارتدیگر، «راهپیمایی فراگیر» و «اجتماع بزرگ» شکل نگرفت، بلکه تحرکات بیرونی و عینی به «حضورهای تکهتکه سی نفری تا سیصد نفری» منحصر ماند! چه نسبتی است میان این «جماعتِ نزدیک به صفر» با «ایران هشتادوپنج میلیونی»؟! این یعنی نسنجیدهکاری در ملاحظه محدودیتهای انتقالِ حرکت اعتراضی از فضای مجازی به فضای واقعی. همین که حرکت اعتراضی از پوسته فضای مجازی بیرون آمد و در خیابان، «مشاهدهشدنی» و «عینی» گردید، رسوا نیز شد و تمام اندوخته خود را یکجا و ناگهان باخت. بهبیاندیگر، مشخص شد که «صدای بلند در فضای مجازی» به معنی «کثرت جمعیت در فضای واقعی» نیست و میان این دو، تفاوت فراوان وجود دارد. پانهادن به «سیاست خیابانی» و «کنشگری میدانی»، جریان غیرانقلابی را زمینگیر و فلج کرد و به خاک سیاه نشاند؛ آنها در خیابان و میدان، فقط «کشف حجاب» نکردند، بلکه «کشف کمیت» نیز کردند و به نظام جمهوری اسلامی نشان دادند که «عقبه مردمی» و «بدنه اجتماعی» ندارند و با وجود همه فریادها و نعرهها و جوسازیها، ناتوان در بسیج اجتماعی هستند.
3. نکته دیگر اینکه کوشیدند این ضعف راهبردی و رسواکننده را با کنشهای گفتاری و رفتاریِ «ساختارشکنانه» جبران کنند و «فقر اجتماعیِ» خود را با «توانمندی تخریبیِ» خویش بپوشانند، درحالیکه این امر نیز آنها را بیشتر منفعل و ضربهپذیر کرد؛ چون هم مردم را از «پیوستن» به آنها بازداشت و هم به نظام مجال داد که مسیر «مواجهه جدی و بیتعارف» را در پیش بگیرد. شعارهایی که در خیابان سر داده شدند، کمترین ارتباطی با مطالبه (بهانه) نخستین نداشتند، بلکه نشان دادند که جریان غیرانقلابی در پسِ این اعتراض، هدفهای دیگری را دنبال میکند و میخواهد از طریق فضاسازی و غوغاسالاری، بدنه اجتماعی بیافریند و «فشار از پایین» را رقم بزند. سخن اولیه این بود که برخی از رفتارهایی که از سوی پلیس امنیت اخلاقی صورت گرفته، از جمله درباره مهسا امینی، صواب و صلاح نیستند و باید در «روشها» تجدیدنظر شود و بر «سهم فرهنگ» و «وزن اخلاق» افزوده شود. بگذریم که همین مطالبه نیز درست است یا نه و پلیس امنیت اخلاقی، مواجهه غیراخلاقی نداشته و نباید از «خطاهای محتملِ موردی»، نتایج وسیع و کلی گرفت، اما مسأله این است که در عرض چند روز، این مطالبه به شعار «حجاب اختیاری» ارتقا یافت و سپس به سطح متهمساختن نظام جمهوری اسلامی به «دیکتاتوری» کشیده شد. این اندازه ناشیگری و ندانمکاری در «تشدید مطالبهها» و «حرکت به سوی ساختارشکنی» و «تقابل سخت و غیرقانونی»، هیچ توجیهی ندارد جز حماقتِ جریان غیرانقلابی.
4. جالب اینکه پس از مرگ مهسا امینی، آیتالله خامنهای دو سخنرانی عمومی داشت، اما با وجود فشارها، کمترین اشارهای به این ماجرا نکرد؛ گویا هیچ حادثهای رخ نداده و اگر هم رخ داده، پای «مسأله مردم ایران» در میان نیست، بلکه مسأله، «مسأله خواص اغواگر» و «مسأله اقلیتِ تجددی» است که آن هم درخور پرداختن نیست.