جمعه 9 آذر 1403

برپایی دادگاه سهروردی توسط حاکم حلب لکه ننگ تاریخ تمدن ماست

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
برپایی دادگاه سهروردی توسط حاکم حلب لکه ننگ تاریخ تمدن ماست

سید مصطفی محقق داماد گفت: محکومیت سهروردی آن هم در حالی که نوع تفکر مکتب اشراق از افلاطون به این سو می آید یک لکه ننگ بر تمدن درخشان اسلامی است.

سید مصطفی محقق داماد گفت: محکومیت سهروردی آن هم در حالی که نوع تفکر مکتب اشراق از افلاطون به این سو می آید یک لکه ننگ بر تمدن درخشان اسلامی است.

به گزارش خبرگزاری مهر، سی‌ونهمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره سهروردی به «دادنامه سهروردی» اختصاص داشت که با حضور سیدمصطفی محقق داماد چهارشنبه 19 بهمن برگزار شد.

تاریخ قضا و داوری به درازای تاریخ بشر است. ولی نحوه رسیدگی و رأی صادره قضات همواره نشان‌دهنده شخصیت فردی دادرسان و حاکمان وقت و میزان اجرای عدالت در فضای حاکم بر جوامع بوده است. آرا صادره در قرون وسطا توسط قضات وابسته به کلیسا و اعدام و سوزاندن و یا به سیاه‌چال زندان افکندن چهره‌های زیادی از مفاخر علم و دانش و معترضین به جنایات حاکمان تحت پوشش دین هرگز از هاضمه تاریخ محو نخواهد شد. محاکمه چند چهره درخشان در پوشش دین و سرانجام ریختن خون آنان به نحو فجیع لکه ننگی است بر چهره تمدن اسلامی. سهروردی حکیم ایرانی و بنیان‌گذار حکمت اشراقی از قربانیان این مقوله است. اتهام او چه بود؟ وبای ذنب قتل؟ و چگونه او را محکوم کردند؟ مطالبی که قضات آن‌ها را کفر تشخیص می‌دادند چه بود و مراد حکیم چه بود؟

چهره‌های بسیار تابناک و درخشان در طول تاریخ تمدن اسلامی

محقق‌داماد در ابتدای نشست به تشریح واژه دادنامه و تاریخ قضاوت در تمدن اسلامی پرداخت و گفت: دادنامه یعنی آن برگه‌ای که محکمه، خلاصه محکمه را در آن ضبط می‌کند و تحویل طرفین دعوا می‌دهد. اگر مجرم است او را محکوم می‌کند و دادنامه را به شخص محکوم می‌دهد و اگر محکمه‌ی حقوقی است، به طرفین می‌دهد و خلاصه‌ای از ماجرای اتهام در امور کیفری و مستندات رأی در آن می‌آید. به یقین چنین چیزی در اسناد معتبر برای داستان سهروردی وجود ندارد.

ادامه سخنرانی این‌پژوهشگر به این‌ترتیب بود:

واقعیت این است که موضوع قضا و قضاوت در تمدن اسلامی نقطه درخشان تمدن اسلامی است و بسیاری از جریانات جالب، مهم و ارزنده در اسناد معتبر تاریخی وجود دارد که مسلمانان می‌توانند به آن‌ها افتخار کنند که در چنین تمدنی زندگی می‌کنند. قضاتی شجاع و قوی که تحت تأثیر قدرت حاکم نیز قرار نگرفتند و رأی خود را ارائه دادند. در طول تاریخ نمونه‌های درخشان زیادی وجود دارد. من از قضاتی نمونه می‌آورم که این‌ها منسوب از طرف قدرت بودند و در عین حال به هیچ وجه تحت تأثیر قدرت حاکم نبودند و شجاعانه رأی خود را صادر می‌کردند. این‌ها چهره‌های بسیار تابناک و درخشان در طول تاریخ تمدن اسلامی بوده‌اند. از جمله قاضی ابویوسف که چند تاریخ معتبر از او نقل کرده‌اند.

قاضی ابویوسف منسوب از طرف خلیفه وقت بوده است. خلیفه وقت، درباره یک نزاع به ایشان مراجعه کرد و در یک طرح دعوا نزد ابویوسف رفت. ابویوسف می‌گوید من گفتم جناب خلیفه برای ادعای خودت شاهد داری؟ گفت بله، گفتم چه کسی، گفت شخصی که نقش وزارت داشت، گفت حجیت ندارد قولش نزد ما. خلیفه گفت چرا حجیت ندارد، قاضی گفت برای اینکه دیدم روزی می‌گفت من بنده خلیفه هستم. یا در این حرف راست می‌گوید یا دروغ؛ اگر راست می‌گوید شهادت بنده حجیت دارد اما اگر دروغ می‌گوید فاسق است و شهادت فاسق حجیت ندارد.

در تاریخ‌های معتبری از جمله در «الکامل فی‌التاریخ» ابن اثیر نقل می‌شود که قندهار در دوران امویان فتح شد. سرلشگری که از طرف خلیفه منسوب بود، به قندهار حمله کرد و شبیخون زد و قندهار را تصرف کرد. مردم قندهار مسلمان نبودند. در همین روزها، خلیفه قبل فوت کرد و عمرابن عبدالعزیز خلیفه وقت اموی شد. مردم قندهار که شهر را از دست داده بودند و لشگر اسلام پیروزمندانه شهر را تصرف کرده بود، نامه‌ای به عمرابن عبدالعزیز نوشتند؛ که سرلشگر شما بدون رعایت قوانین اسلامی به ما حمله کرده و شهر ما را تصرف کرده است. طبق موازین حقوق اسلامی اگر بخواهند به جایی حمله کنند، تشریفاتی وجود دارد. اولش باید انذار کنند، چه آن‌ها گوش کنند چه نه، به هر حال لشگر اسلام بدون انذار و اعلان قبلی حق ندارد شهری را تصرف کند. این‌ها بدون اینکه به ما بگویند شبیخون زدند و وارد شهر ما شدند. مردم قندهار از خلیفه وقت، احقاق حق خواستند.

شیخ اشراق، فیلسوفی که بنیانگذار مکتب اشراقی است

عمرابن عبدالعزیز نامه‌ای نوشت به کسی که شهر در اختیار او بود، که این نامه من وقتی به تو می‌رسد، تو باید پرونده را جهت بررسی به قاضی شهر ارجاع بدهی. آیا این‌ها راست می‌گویند یا نه. آیا شهر بدون موازین قانونی و حقوقی گرفته شده یا دروغ می‌گویند؟ اگر دیدی حق با این‌هاست بلافاصله رأی خودت را بگو و آقای حاکم شهر، هر طور قاضی دستور داد، عمل کن. ابن اثیر در «کامل» نقل کرده است که قاضی پس از رسیدگی گفت که حق با مردم است و دستور داد تمام مسلمان‌هایی که شهر را گرفته بودند از شهر خارج شوند. مردم دوباره وارد شهر شدند. «کامل» ابن اثیر می‌گوید علل عمده مسلمان شدن مردم قندهار، دیدن این برخورد عدالت مآبانه‌ی حاکم اسلامی بوده است.

قضا در اسلام نقطه‌های درخشان زیادی دارد اما به‌رغم این نمونه‌های درخشان، نمونه‌هایی در تاریخ وجود دارد که این نمونه‌ها، به واقع لکه چرکینی است بر چهره تمدن اسلامی. محاکمه‌هایی وجود دارد که این محاکمه‌ها، قضاتشان، اولاً تحت تأثیر جو مذهبی و اعتقادی حاکم بر جامعه بودند و یک مقدار هم فشار قدرت در آن‌ها نفوذ کرده بود. به طوری که شواهد آن پیداست. یکی از قربانیان این جریان، جناب شیخ شهاب‌الدین سهروردی است. این بزرگوار یکی از مفاخر ایران‌زمین است. فیلسوفی است که بنیانگذار مکتب اشراقی است.

مکتب اشراق یک مکتب بسیار مهم در مکاتب فلسفه و عرفان است، در کنار حکمت مشاء و بعد هم حکمت متعالیه که در قرن نهم شروع می‌شود. به هر صورت، شیخ اشراق را دستگیر می‌کنند و محاکمه می‌کنند اما به وضع فجیعی، حکم را اجرا می‌کنند. او را به ارتداد محکوم می‌کنند و به قتل می‌رسانند و بدنش را می‌ُسوزانند. اما چرا این جریان اتفاق می‌افتد؟ ریشه‌های قضیه چه بود که یک فیلسوف و حکیم را به عنوان مرتد اعدام می‌کنند؟ واقعیت این است که ماجرا از حسد یک صنف شروع شد، صنف رقیب جناب شیخ شهاب‌الدین سهروردی.

شیخ اشراق برای فهم بشری به فهم حواس قائل نبود

آن روزها ملک ظاهر، پسر صلاح‌الدین ایوبی والی حلب، به شیخ ارادت پیدا کرده بود و مرید او شده بود. رقیبان که همگی اهل شریعت بودند و رابطه‌ای با فلسفه و عرفان نداشتند، وقتی این موضوع را دریافتند نامه‌ای به صلاح‌الدین ایوبی نوشتند که چه نشسته‌ای، فرزندت فریب خورده و قبل از آنکه دچار گمراهی مطلق شود، جلوی او را بگیر. عجیب است چون شیخ شهاب‌الدین هم حکیم است و هم فقیه است و هم اصولی است. کتاب اصول فقه شیخ شهاب‌الدین چند سال قبل در دانشگاه ریاض تصحیح شد. کتابی که به نحو بسیار زیبایی نوشته شده است. نظرات بدیعی که شیخ در مبحث اصول فقه داشت کم نبود اما در کنار فقه و اصولش، فیلسوف هم بود، حکیم و عارف و شاعر نیز بود؛ ضمناً ایرانی بود.

نامه صلاح‌الدین ایوبی که به دست ملک ظاهر رسید، او با وضعیت خاصی روبه‌رو شد. از طرفی با نامه پدر روبه‌رو بود و باید به آن توجه می‌کرد و از طرف دیگر مردد بود که چه کند تا مراد خود را نجات بدهد. نامه پدر این بود که خیلی زود رابطه‌ات را با شیخ شهاب‌الدین قطع کن؛ این آقا اگر حرف‌هایی که می‌زنند درست باشد، کافر است، او را بکش. اما ملک ظاهر این کار را نکرد و از یک روشی سعی کرد مرادش را نجات بدهد.

او از پدر اجازه خواست تا قبل از محاکمه، مناظره‌ای برگزار شود شاید مخالفان شیخ را قانع کند. پدر گفت بسیار خب. مناظره تشکیل شد که مناظره‌ای بسیار زیبا بود و اسناد تاریخی این مناظره را نقل کرده‌اند. شیخ همگی را در جلسه اسکات کرد. آن‌ها ساکت شدند و نتوانستند جوابی بدهند. با این حال آن‌ها درخواست کردند که محاکمه برگزار شود. می‌دانستند قضاتی که آن روزها در آن جو می‌خواهند قضاوت کنند فکرشان به کدام سو می‌رود. حال مگر حرف شیخ اشراق چه بود؟

آثار سهروردی پر از برداشت‌هایی جدید از قرآن مجید است

شیخ شهاب‌الدین سهروردی، تفکرش تفکر اشراقی است. معنای اشراقی و فرقش با مشاء این است که او دریچه دیگری برای فهم و درک برای خود قائل است، و آن، دریچه دل است. شیخ اشراق، برای فهم بشری، تنها به فهم حواس قائل نبود و به راه درک دیگری نیز قائل شد. آثار سهروردی پر است از برداشت‌هایی جدید از قرآن مجید. بدون شک فهم این برداشت‌ها، به یک فکر بالای فلسفی نیازمند بوده و از این جهت شاید بتوان رفتار قاضی را توجیه کرد. مثلاً در سوره تکویر که مفسران از جمله علامه طباطبایی برداشت‌های خودشان را داشته‌اند، شیخ سهروردی برداشت تازه‌ای دارد.

او می‌گوید «ای گروه برادران و یاران من که خدا شما را نسبت به آنچه دوست دارید و خشنودی شما در آن است توفیق دهد، همواره از من خواسته و می‌خواهید که کتابی بنویسم که آنچه من از راه ذوق در خلوات و منازلات یافت کرده‌ام را ثبت کرده و یاد کنم. البته هر جوینده‌ای سهمی دارد از نور الهی، کم باشد یا زیاد و هر کوشش‌کننده‌ای را ذوقی بود ناقص یا کامل، زیرا دانش بر دسته و گروه خاصی وقف نباشد تا لازم آید که پس از آنان درهای تابش انوار ملکوتی بسته گردد و حصول و فزنی دانش بر جهانیان بند آید بلکه برعکس، بخشنده علم که خود در افق مبین بود در اظهار امور و علوم غیبیه بخیل نبود.» یعنی همانی که خداوند به هر پیغمبری می‌دهد به من هم می‌تواند بدهد. همین اتهام نیز در اینجا کافیست که شیخ سهروردی محکوم شود.

شیخ اشراق بعد تر می‌گوید بدترین قرن‌ها قرنی است که بساط اجتهاد و ریاضت درنوردیده شود و سیر اندیشه منقطع گردد و درهای مکاشفات بسته و راه‌های مشاهدات مسدود گردد. او می‌گوید واهب العلم که عقل فعال است می‌تواند به همه از جمله سهروردی نیز الهام کند. فیض روح‌القدس ار باز مدد بنماید / دگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد. این حرف از نظر علمی و فلسفی یک حرف کاملاً معقول است، چرا، برای اینکه امکان عقلی‌اش وجود دارد.

با این حال قاضی با عین همین عبارت از او سوال می‌کند «تو در برخی از تصانیف خود نوشته‌ای که خداوند قادر است که پیامبر دیگری بفرستد یا بیافریند، صحیح است؟» سهروردی هم گفت آری، نوشته‌ام. قاضی گفت این امر محال است. سهروردی پرسید چرا؟ مگر نه اینکه خداوند قادر است بر تمام امور ممکن و این، امری ممکن است. قاضی ساکت شد و نتوانست پاسخ دهد. با این حال حس مذهبی قاضی به او اجازه نمی‌داد که شیخ را کافر نبیند.

دادگاه سهروردی لکه ننگی بر تاریخ تمدن اسلامی است

برایم مشخص نیست چرا سهروردی ادامه نداده است. در هر صورت محکومش کردند و حکم به ارتداد و اعدامش دادند، چون او انکار یکی از ضروریات دین را کرده که همان خاتمیت است. اما خیلی روشن است که امکان عقلی آفریدن پیامبری دیگر، غیر از وقوع آن است. آنیکه منکر ضروری است آنی است که بگوید پیغمبر دیگری آمده، نه اینکه ممکن است بیاید. سهروردی از امکان سخن می‌گفت و استنباط وقوع قضیه را کرد. در هر صورت سهروردی در این جلسه دنبال قضیه را نگرفت.

ملاصدرا نیز از کلام عرشی صحبت می‌کند که همان کشف و شهود است. این مکتب در مکتب مشاء نیست، در مکتب ابن سینا نیست، در مکتب فارابی نیست، در مکتب ارسطو نیست. این تفکر از افلاطون به این سو در مکتب اشراق می‌آید و یک دریچه دیگری برای درک و فهم و شعور و ادراک و اثبات باز می‌شود که شیخ سهروردی نیز کتابش درباره همین دیدگاه‌ها است. این نقاط تاریخ و این لکه‌های ننگی که بر تمدن درخشان اسلامی ما دیده‌ایم و می‌بینیم، بعید نیست باز هم تکرار شود.

ما اگر می‌خواهیم تمدن اسلامی به چنین دردهای بی‌درمانی مبتلا نشود باید نیروی قضاوت را از هر گونه فشار مبرا کنیم. حتی فشار بی‌فکری و اعتقادات تند. یک قاضی که بر اساس زمینه‌های اعتقادی تند خود قضاوت می‌کند حقوق زیادی را پایمال می‌کند و افرادی مانند سهروردی بر سر دار خواهند رفت. شاید خیلی مسائل و افراد پشت ماجرا باشند اما آن کسی که در آخر به چنین حکم‌های نادرست و رأی به ارتداد می‌دهد یک قاضی نادان و جهل دینی است. عین‌القضات همدانی و حلاج هم همین وضعیت را دارند که به جرم الحادهایی از قبیل فلسفه و عرفان بر سر دار رفتند.