بزرگترین درسهای یک سقوط / اصناف و احزاب دولت ساخته از علل اصلی سقوط 57/ مهندسی از بالا اجازه نداد حرکت اجتماعی مورد محاسبه نظام سیاسی قرار بگیرد
چرا نظام پهلوی سقوط کرد؟ چه عاملی باعث شد تا بزرگترین قدرت خاورمیانه، قادر نباشد حرکت اجتماعی و مخالفتهای برخاسته از آن را ببیند؟ حذف نهادهای نمایندگی و ایجاد اصناف دولت ساخته در این روند چه تاثیراتی برجای گذاشتند؟ گفتوگوی حاضر تلاش میکند به سوالات مذکور پاسخ درخور بدهد.
فروزان آصف نخعی: شاه سیستم را عمودی کرد تا بتواند همه چیز را کنترل و مهندسی کند و کشور را به دروازههای تمدن بزرگ برساند. اما عدم تربیت سرمایه انسانی برای برنامه اصلاحات ارضی و کودتای 28 مرداد در حوزه اجتماعی و سیاسی، مقولههایی بودند که همه محاسبات پهلوی دوم را برهم زدند. عدم اجازه مشارکت به مردم برای ساختن سرنوشت خود، و دور نگاه داشتن آنان از سرشت و ماهیت زندگی، باعث شد که تا پهلوی دوم، مردم را از دایرهالمعارف توسعه کشور حذف کند. زیرا او زمانی که دولت مردمی دکتر مصدق را آنگونه سرنگون کرده بود، مردم در خلال روند توسعه برایش چه اهمیتی می توانست داشته باشد. با این رویکرد طبیعی مینمود که همه واسطههای اجتماعی از جمله اصناف را دولت ساخته کند تا احساس امنیت کند. اینها از نظر دکتر محمدعلی اکبری عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی، از مهمترین عوامل سلبی رخداد سقوط پهلوی دوم و ظهور انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 بهشمار میروند. از نظر او در تحلیل شاه مردم اهمیتی نداشتند بلکه او گمان می کرد، 1- برای ماندن در نظم جهانی، باید جایی بایستد که رویش حساب کنند2- منابع و 3 - دستگاه سرکوب قدرتمندی در اختیار داشته باشد تا بقایش را تضمین کند. اما چنین نشد. گفتوگو با این استاددانشگاه در کافه خبر خبرگزاری «خبرآنلاین» در زیر از نظرتان میگذرد.
روش بررسی و تبیین شما در حوزه تاریخ، با نظریههای رایج در حوزه نظریه های کلاسیک بررسی مسایل تاریخی تا چه اندازه متفاوت است؟ گرایش نظریههای کلاسیک برای بیان واقعیت چیست؟ و این صورتبندی در نظریههای انقلاب و بهویژه انقلاب اسلامی سال 57 از چه کارآیی برخوردار است؟
عملکرد دستگاههای نظری کلاسیک، در بسته بندی فاکتها و رخدادها درقالب ایدئولوژی است؛ از این رو بر اساس ایدئولوژی، یا ناسیونالیسم ایرانی، یا یک ایدئولوژی استعمار ستیز شکل گرفته است، و... بهعبارت دیگر پیچیدگی پدیده تاریخی را بهصورتهای ساده و تک بعدی و بدون پیچیدگی و بدون تناقض، تنزل میدهند.
در حالیکه ما در مطالعه تاریخی به کثیری از تناقضات برمیخوریم. از این رو فکتهای تاریخی اساسا پدیده های تمیز نیستند. از این رو عناصر شکل دهنده بنیانهای فکری سال 1357، بسیار متکثرتر از آنچیزی هستند که در صورت بندی های کلان نظریه ها تدوین میشوند. شما عناصر ایران بهعنوان امر ملی، دین بهعنوان چسب فرهنگی و شیوه زیست، چپ فرهنگی فرانسه شکل گرفته در دهه 1970، و نوعی اعتراض به مدرنیته آوانگارد و یکسانساز و همچنین نوعی از سنتگرایی که جهان مدرن، زندگی را بر او تنگ کرده، و دارای لایههای بسیار متناقضی با یکدیگر هستند، مشاهده میکنید. دانش تاریخی میآموزد جوامع، آدمها، زندگی اجتماعی، در مجموعهای از تعارضهای بهطور دائم تکرار شونده است که حتی به نظمها میرسند.
مثل چه نظمی؟
گاه به شوخی میگویم آن خانمی که قبل از انقلاب با مینیژوب و آرایش خاصی بیرون میآمد، در عین حال حرمتها و حد و مرزهایی را از منظر زندگی شخصی و ارزشهایی که به آنها تعلق خاطر داشت، حفظ میکرد؛ اگر فرزندش بیمار و از همه جا ناامید میشد، سفره ابوالفضل برایش میانداخت، روزه هم میگرفت، امام رضا هم میرفت، لب دریا هم میرفت.
از اینرو آدمها این طرف یا آن طرف نبودند. داستان بسیار پیچیدهتر از این حرفها است. از این رو زمانی که آن صحنه تاریخی فرا میرسد وابسته به آن است که جمع این عوامل، چه کنشی را امکانپذیر میکند. همین خانم در جریان کنش انقلابی، حاضر است روسری بهسر کند (البته نههمه آنها) در شرایطی یک موضع عملی پیدا میکند، که توضیح آن بسیار دشوار میشود.
بهعبارت دیگر در یک موضع رهایی قرار دارد، رهایی که قرار بوده او را به چه چیزی و کجا برساند؟
قرار نبوده به چیزی برسد. قرار بوده که به چیزهایی برسد که هرکسی از ظن خود شد یار من.
آیا جزو عنصر بیداری اما از نوع همه جانبه اش است؟ که لزوما نمیتوان همه آنها را یکجا باهم داشت؟
میخواهم این را عرض بکنم، که آدمها با زمینههایی که درآنها به سر میبرند، و در کلان رخدادها بهویژه از نوع جنبشی، یک موضوعی رهزن است آن هم همسویههای عملی است.
منظورتان از همسویههای عملی چیست؟
بهظاهر همه همان کاری را میکنند که شما در حال انجامش هستید، اما زمینههای عمل مشترک همگی متفاوت و متعارض است. همسویههای عملی، آدمیان را در موقعیتهایی قرار میدهد که مرزبندی با دیگری را منتفی و با شخص غیریتساز شده اصلی را میسر میسازد. اگر کسی به این صحنه، مکانیکال نظر بیندازد، گمان میبرد همه به یک سو روانند. در حالی که اینگونه نیست. بنابراین اندیشهای که جریان انقلاب 1357 را راه انداخت، اساسا اندیشه به معنای امر واحد، و یکپارچه نبوده، بلکه طیف متنوعی از اندیشههایی هستند که همه بهنوعی از طرف نظام اندیشهای حاکم به حاشیه رانده شدهاند.
چه چیزی این تنوع، تکثر و لایههای مختلف «من» و «ما» را در صحنه عمل تعیین میکند؟
آن منطق موقعیت تاریخی امکان انفتاح و شکفتگی و وقوع بهوضعی میدهد و وضعیتهای دیگر را به لایههای دیگر میراند. فهم انفتاح و رانش است که فهم موضوع را بسیار دشوار میکند.
پیچیدگی چیست با مثال لطفا توضیح بدهید؟
منظور از پیچیدگی مشاهده سهم عوامل مختلف در تحلیل رخداد است. آیا میتوانید سهم عوامل بینالمللی را نادیده بگیرید؟ خیر زیرا هر یک از عوامل تاثیرات لحظهای بر وضعیتی درحال ساخته شدن، می گذارند. اما تقلیل و تنزل عوامل مختلف به یک عامل اشتباه محض است. میگویند در گوادالوپ تصمیم گرفتند و انقلاب بهوقوع پیوست. در تاریخ صدها گوادالوپ داریم که به ثمر ننشستند؛ آن منطق موقعیت است که میتواند تاثیری را در شرایطی برجای بگذارد. بنابراین چارچوبهای نظری کلاسیک بهویژه، بسیار رهزن هستند زیرا واقعیت را از پیچیدگیاش خارج میکنند، و حداکثر به یک یا دو بعد تقلیل میدهند مانند نظریههای وابستگی، مکتب فرهنگی، تحلیل گفتمان، چارچوب مناسبات اقتصادی، مناسبات جامعه شناختی یا نظریه روانشناسی. بحث من در زمینه تئوریها این نیست که توسط ابزار علم جامعه شناسی نمیتوانیم سویههایی از مسئله را شناسایی کنیم. بلکه تقلیل موضوع سبب میشود نخبگان از فهم موضوع عقب بمانند. این خضوع علمی در دانش تاریخ آموختنی است که در نهایت مورخ روایتی میسازد از یک منشور ذوصورتین میسازد که در نهایت یک یا دو صورت را توسط آن میتوانید صید کنید.
بالاخره جامعه بهگونهای، طوری شده است، میخواهد ناخودآگاه از جایی حرکت بکند و به جای دیگری برود. نکته این جاست وقتی مردم از حالی به حال دیگر میشوند با بریدن از جایی لزوما به خواسته و آرمانشان می رسند؟
قاعده در مطالعات تاریخی تاکید دارد به ویژه کلان رخدادها محصول پیآمدهای ناخواسته هستند نه محصول تدابیر اندیشیده شده اشخاص. رخدادهای خرد بعضا قابل مدیریت هستند اما هیچگاه نمیتوانیم مانع تصادفات بشویم. از اینرو جامعهشناسی تاریخی جدید، به معنای نسل سوم جامعه شناسی تاریخی، سخناش این نیست که پدیده تاریخی را چگونه مطالعه کند، بلکه سخناش این است که چگونه عنصر تصادف و فاعل مختار کنشگر را نمیتوانیم به سطح مناسبات ساختاری تقلیل بدهیم. از اینروی یا تئوری نمیدهد، یا تئوری کوتاه برد را مطرح میکند.
برای مثال حادثه کودتای 28 مرداد 1332 توسط انگلیسی ها و عمدتا با صحنهگردانی آمریکاییها رخ میدهد. این واقعه در وجدان تاریخی طبقه متوسط جدید انتلکتوئل و روشنفکران ایران، آنچنان تاثیری از خودش بر جای میگذارد، که کماکان، نیروی ضد استبداد تحولخواه، طرف حسابش را آمریکاییها میداند. این موضوع علیالاصول به انقلاب اسلامی ایران ارتباطی ندارد. اما چرا پهلوی در فاصله 40 تا 57 که پروژه مدرنیزاسیون اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیاش را با آوانگاردیسم فرهنگی طراحی میکند قادر نیست نخبگان ایرانی را در کنار خود قرار بدهد؟ زیرا آن حادثه دارای پیآمد ناخواستهای است که رژیم پهلوی را محصول دخالت آمرانه آمریکاییها و برانداختن دولت ملی دکتر مصدق مطرح میکند. از این رو برای حکومت پهلوی بحران مشروعیتی ایجاد میشود که هیچ راهی برایش باز نمیگذارد. دولت پهلوی برای جذب روشنفکران بسیار تلاش کرد آنان نیز برای امرار معاش، به سازمان های دولتی میرفتند، اما همزمان ضد نظام سیاسی نیز بودند و با او مرزبندی داشتند.
تودهای ها با یک اشتباه، مارک توده نفتی بر آنان نشست، و دیگر نتوانستند از آن رهایی یابند. مرحوم آقای سحابی بهعنوان نماینده یک جریان ملی، تا آخر عمر خود تاکید میکرد که بهتوده نفتی نمیتوان اعتماد کرد. این مباحث نه از جنس تئوری بلکه پدیدههایی هستند که در زمان وقوع، همزمان وجدان و سپس به عنصر فکر تبدیل میشوند بدون آنکه آن جریان روند پدیدههای تئوریکال را طی کرده باشد.
در حوزه حکومتی کدامیک از برنامههای پهلوی دوم، چنین خصلتی به خود میگیرد؟
پروژه اصلاحات ارضی که از سال 1339 تا سه دوره انجام میشود چنین سرنوشتی دارد. اصلاحات ارضی بهعنوان یک پروژه مترقی، برای محدودسازی و تعدیل بزرگ مالکی در ایران تدوین شد با این هدف که سرمایه های بزرگ مالکی را به حوزه کارخانجات صنعتی در حوزه شهری منتقل و بهنحوی فرآیند صنعتی شدن را تسریع کند. این پروژه، بهیکی از پروژههای نابود کننده نظام سیاسی تبدیل شد.
چرا نابودی؟
بهلحاظ تاریخی، از عصر صفویه به بعد سلطنت شیعه توسط روحانیت مشروعیت مییافت. پهلوی اول تا قبل از داستان کشف حجاب یا کمی هم مقابله با خرافات تعزیهگردانی، با روحانیت رابطه خوبی داشت. اما در ارتباط با پهلوی دوم، ابتدا این رابطه به میزان زیادی ترمیم میشود. گویی بهتدریج دارد آب رفته بهجوی بازمیگردد. اما اصلاحات ارضی، یک نوع کشف حجاب دومی در ایران است.
خلع ید از مالکان بزرگ، حق رای برای زنان، و... همگی دارای یک هسته اصلی و جوهری است. بر اساس گزارشهای تاریخی، از موارد مورد اعتراض علما، بحث اصلاحات ارضی و تقسیم زمین است. روحانیون بزرگ مالک و همپیمان طبقه مالک و زمیندار بودند و مخالفتشان ذیل آن مناسبات، معنا داشت. اصلاحات ارضی رابطه در حال ترمیم روحانیت با شاه را که بهلحاظ تاریخی پایه مشروعیت سلطنت در ایران بود، قلع و قمع کرد. چه زمانی صدای این دهل درآمد؟ وقتی تا سال 54، بحرانهای توسعه پهلوی دوم آشکار و شکست آن محرز میشود. در این زمان میخواهد به نیروی موتلف خود تکیه کند، اما نیروی موتلفاش به عنوان اپوزیسیون، در مقابلاش قرار میگیرد.
کارکرد مهم دیگر اصلاحات ارضی آزادسازی بخش مهمی از نیروی کار روستایی و ایجاد بزرگترین مهاجرتها در خاورمیانه در ایران بود. ولی روستاییان باید همزمان پروسه آموزش، و اشتغال در کارخانجات را طی میکردند، اما از این منظر ایران دچار تاخر تاریخی شد. نظام سیاسی ایران قادر نبود همزمان با آزادسازی روستاییان، برای آنان در حوزه صنعت کار ایجاد کند. بنابراین نیروی نیروی بدون مهارت روستایی در حاشیه شهر مستقر شد و آنان حلبیآبادها، گودها را شکل دادند. نیروهایی که در چارچوب نظم هنجاری جامعه روستایی دارای منزلت و احترام بودند.
اصلاحات ارضی این نیرو را به هستههای شناور و صیدهای بسیار شیرینی برای آنهایی تبدیل کرد می خواستند بگویند وضع موجود بسیار اسفبار است. از این رو در هر عرصهای از آشوب میتوانستند ایفای نقش کنند؛ آنان مهمترین سربازان انقلاب اسلامی بودند.
بر اساس تعابیر کلاسیک در بازخوانی چنین حادثهای، گویی حکومت اصلاحات ارضی را اجرا کرد تا چنین انقلابی راهاندازی شود؛ در حالی که طرحی مترقی، در زمانی نامناسب و بدون در نظر گرفتن ملاحظات اساسی دورهاش اجرا شد؛ لذا بهجای مشروعیت بخشی، به یک پروژه مشروعیتستان و به ضد خودش تبدیل شد.
با اصلاحات ارضی و از جا کندگی اجتماعی ایجاد شده به ویژه در محلههای شهرهای بزرگ شاهدیم نیشابوریها، سبزواریها، ترکها، و... ساکن شده و به این نحو حاشیهها شکل گرفتند. تنها وجه مشترک آنان مسجد و مراسم عزاداری بود. سپس روحانیون، اپوزیسیون وضع موجود و این نیروها سربازان آنان شدند. آیا حکومت و بهطور متقابل روحانیون در این باره حساب و کتاب جدیای بهعمل آورده بودند؟ خیر. بنابراین تصادفات، به همین معنی است؛ آن لحظه تاریخی در اینجا شکل میگیرد.
پس از کودتا مرحوم مصدق در راه دادگاه نظامیبهعبارت دیگر مشروعیت ستانی 28 مرداد با برنامه اصلاحات ارضی در سال 1342، بهعنوان بخشی از عوامل سقوط پهلوی دوم محسوب میشوند؟
بله. اصلاحاتارضی در سطح روحانیون و طبقات مذهبی مشروعیت زدایی کرد. در کنار این دو، آوانگاردیسم فرهنگی نیز مواجه ایم: جشن هنر شیراز، و... از منظر فرهنگی، مشروعیتستانی را به اوج خود رساند.
مهندسی و توسعه آمرانه از بالا که میخواست همه چیز را تغییر بدهد، ظاهرا یکی از ویژگیهایش این بوده که روی هیچیک از هنجارهای جامعه محاسبه جدی نکرده است؟
اصلا نمیتوانسته محاسبه کند.
چرا؟ شاه در شاخ آفریقا، و در منطقه در برابر چریکهای ظفار برای ایران منافع قائل بود و به این مناطق نیرو اعزام میکرد؟
با همه اینها، در کلان پروژه اصلاحات ارضی بسیار بد عمل کرد. وقتی درون کاوی میکنید با 10 پروژه بزرگ دیگر از تعاونیهای مسکن گرفته تا تعاونیهای کشاورزی و.... مواجه میشوید. لذا مالکیتهای بزرگ به یک وردشت، دووردشت، یک هکتار و دوهکتار تبدیل شد؛ بر این اساس دیگر حاکمیت قادر نبود سیاست کشت اعمال کند.
بهعبارت دیگر یک زنجیره از رویدادهای بههم پیوسته و منسجم رخ داده است؟
بله و من دارم این زنجیره را ابتدا با 28 مرداد بازخوانی میکنم که باعث شد نیروی ملی و نیروی روشنفکر، هیچگاه دلش با نظام سیاسی و آمریکاییها صاف نشود. آمریکا ستیزیای در جامعه روشنفکری وجدان شد، که تاکنون ادامه دارد. در این میان اصلاحاتارضی نیز عوامل مشروعیتساز سلطنت را از آن جدا کرد.
یعنی حتی سلطنت با ریشه تاریخی را برکنار میکند؟ ماهیت سلطنت در اینجا چیست؟
سلطنت یک ائتلاف بود. در این ائتلاف 4 نیروی اصلی روحانیون، ملاکین، ایلات و عشایر، پادشاه و دربار حضور داشتند. بعدها ایلات و عشایر اعتبارشان را از دست دادند. در اصلاحاتارضی، شاه دو محور یعنی ملاکین و روحانیون را حذف کرد. در حالی که هنوز طبقه جدید اجتماعی شکل نگرفته بود. با این کار شاه تبدیل به یکی از رهبران انقلاب شد و از خود مشروعیت ستانی کرد. از این منظر نظام سلطنت، در ایران به دلیل ماهیت ائتلافیاش، هر گاه از تمرکز امور به سمت خودکامگی رفته، سقوط کرده است. در طیف وسیعی از منافع، پادشاه نقش بالانسر را ایفا و سهم بلوکهای قدرت از ثروت و اعتباراجتماعی و موقعیت تعیین میکند. کارکرد مراسم «سلام» در سلطنت کلاسیک ایران، شرکت همه طبقاتی است که پای کار سلطنت ایستادگی می کنند. در این مراسم مهم پادشاه به تخت مینشیند. حال اگر شاه بخواهد خودسری کند و زیر میز ائتلاف بزند، بی تردید سقوط می کند.
از ائتلاف مسلط سلطنت در یک فرآیند ابتدا با کودتای 28 مرداد سپس با اصلاحات ارضی مشروعیت ستانی شد؟
بله. این فرآیندی است که از یک سو ظرف چندین سال شبکه ائتلاف در لایههای مختلف، شروع به فروریختن کرده و از سوی دیگر خودکامگی را دائم بیشتر کرده است. ازاین رو تکیهاش را روی ابتدا منابع مالی، دوم دستگاه بوروکراسی، و سوم ارتش بهمعنای کل دستگاه سرکوب گذاشت. اما جمله تالیران را بهفراموشی سپرد که یک جامعهای را میتوان فتح کرد، ولی بر سرنیزه نمیتوان تکیه کرد. با این همه بالا را کوچک می کند.
سازوکار حل اختلافات در بالا، آنهم در زمانی که پایین را از دست داد چگونه بود؟
ببینید در بالا، پادشاه نقش بالانسر داشته و همه کاره است. لذا میتواند ائتلاف بالا را کوچک و از طرف دیگر ائتلاف را به رابطههای عمودی تبدیل کند. به زبان امروز منابع را در الیگارشهای اصلی در بالا توزیع میکند. در بخش توزیع، مشکلات هویدا میشود به این معنا که بیماری هلندی علاوه بر طبقات متوسط یا پایین، یقه پادشاه را هم میگیرد و نظام توزیع را در بالا دچار اختلال و اختلاف میکند. پیش خود گمان میکند تنها با توسل به دستگاهی سرکوبگر با منابع مالی از طریق فروش نفت و ایجاد استقلال از طبقات، زدوبندی هم با نظام مسلط جهانی وضعیت به سامان می رسد، اما هیچگاه نمیاندیشد روزی باید پایش را روی زمین بگذارد. آن روز متوجه میشود زمینی زیر پایش قرار ندارد.
اشاره شما به نکته تالیران بسیار مهم است، ولی چرا تکیهگاه اصلی شاه برای رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ ارتش و نیروی سرکوبگر ساواک است؟ مردم در اینجا چرا مورد محاسبه قرار نمیگیرند؟
در این سطح از تحلیل بهنظر من مردم به معنای توده اهمیت ندارند. مردم با واسطههای اجتماعیشان یعنی با نمایندگیهای اجتماعیشان مانند صنفهای بازاریان، روحانیون، و دیگر شبکه نهادها دارای اهمیت هستند. شاه اغلب شبکههای سنتی که جمعیتها را نمایندگی میکردند، ازمیان برداشت. در عین حال اجازه نداد نهادهای مدرن نیز شکل بگیرند و جمعیتهای شان را نمایندگی کنند؛ از این رو جامعه به توده تبدیل شد. در چنین شرایطی در سال 1357، شاه با چه نیروی اجتماعی و نه سیاسی، باید سخن میگفت؟ شاه نیرو و گروهی را باقی نگذاشته بود. اتاقهای اصناف همه دستساخته بودند. وقتی شاه نهادهای نمایندگی اجتماعی را از بین برد، احزاب هم نمیتوانستند نقش نهادهای نمایندگی سیاسی را ایفا کنند. در تحلیل شاه مردم اهمیتی نداشتند بلکه گمان میکرد، 1- اگر در نظم جهانی، جایی بایستد که رویش حساب کنند و 2- منابع و 3- دستگاه سرکوب قدرتمندی در اختیار داشته باشد همه مسایل حل میشود. خطای محاسباتی او بسیار بزرگ بود.
مردم دیدگاه شاه را حس میکردند؟
بله. مردم در حلبیآبادها با هزار بدبختی زندگی میکردند، سپس عدهای به او فسادها و بریز و بپاش هزارفامیل و زندگی تجملی و سفرهای خارجی و... و سپس چشمانداز رفاه و زندگی خوب را به او نشان دادند. آن نیرو اینگونه بسیج شد.
دراین بسیج انقلابی نقش هنرمندان و روشنفکران چه بود؟
زمانی که جنبش تودهای میشود، مردم با مرجعیت خود وارد گفتوگو میشوند. در حوزه هنر، فیلمهایی مانند سفرسنگ، بلوچ، گوزن ها، و... که در داخل سیستم هم ساخته شدهاند، با این داستان همدلی میکنند. از این رو انگیزه دینی، مشکل زن و بچه، عقدههای حقارت بیکاری و... و از آن طرف مطالعه کتابهای شریعتی، صمدبهرنگی ازجمله ماهی سیاه کوچولوتوسط فرزندانش، یک سازه بسیار متکثری میسازد که به اشکال مختلف فریاد میزند در جهنم زندگی میکنیم و با یک حرکت، میتوانیم به بهشت برویم؛ در آن زمان است که توده به راه میافتد و تظاهرات بهصورت اپیدمیک گسترش مییابد. یکی از اندیشمندان فرانسوی خط سیر تظاهرات های کوچک را از اوایل 1357 به بعد بررسی کرده است؛ بر اساس بررسی او تظاهراتها از همین نقطه آغاز میشوند؛ در این فرآیند دو گروه دخیل هستند: طبقات شهری یعنی کارمندان که روستاییان سابق هستند و در بخش میانه جذب بدنه دولت و بوروکراسی عظیم آن شدهاند. بخش پایین، کسانی که در حاشیه شهرها یعنی حلبیآبادها و امثالهم ماوا گزیدهاند که اینها سربازان وضعیتی هستند که رژیم پهلوی آنان را ساخت.
انقلاب اسلامی 57 و خروج شاه از کشورچرا شاه این مناظر خرد در جنبش را نادیده میگرفت؟
خطر بسیار بزرگ نظامهای سیاسی بهویژه زمانی که دچار خودکامگی میشوند، احساس عجیبی از استغناء نسبت به جامعه است. شاه بعد از قیام تبریز در بهمن 1356، در جلسه شورای امنیت میگوید اینها چه میخواهند که من به آنها ندادهام. من ایران مدرن را ساخته ام، و... در جلسه میگویند تظاهرات کار بلشویکها است، بلافاصله میگوید این ماجرا خیلی فراتر از این حرفها است. اما واقعیت آن است که بخش مهمی از معترضان همان سربازانی هستند که اصلاحات ارضی آنان را از روستا به حاشیه شهرها فرستاد و از آن تمدن بزرگ، فقر، گرفتاری و حاشیهنشینی و ازجا کندگی، بی هویتی و امثال اینها نصیبشان شد.
شاه اراده مدرنسازی با سازوکار مهندسی از بالا داشت، ولی عامل نهایی برای ایستادگی مردم در برابر او چیست؟
مردم در برابر شاه نایستادند، بلکه شاه پروژهای را انجام داد که در نهایت به بیچارگی مردم منتهی شد.
آیا ذات بوروکراسی حکومت فاسد و ناکارآمد نبود؟
این امر پدیده جدیدی نیست؛ بورکراسی در ایران همیشه ناکارآمد بوده است. شما اثر قبل از مشروطه سیاحتنامه ابراهیم بیگ را ببینید. تصویرسازیاش از دستگاه دیوانسالاری، گویی همین الآن را توضیح میدهد. فساد از سرتاپایش میبارد. سیستم لایههای مختلف را به اشکال مختلف ناراحت کرده است.
نقش مداخله خارجی در سقوط پهلوی دوم چیست؟
بهطور قطع یکی از محورها میتواند همین باشد. اگر با سرمایهداری جهانی درگیر شدهاید و میخواهید رگ حیاتش را که نفت است، بیش از حد فشار بدهید، یک روزی که اوضاع سخت شود، پشت شما نمیایستند. بههمین دلیل پای شاه ایستادگی نکردند. برای آنکه برایشان گردن کلفتی میکرد.
بله. شوک نفتی سال 1973 جهان را تکان داد؟
شاه به غربیها میگفت بروید حلب پیتیهایتان را بیاورید در صف بایستید. بههمین دلیل دیدند که شاه قابل اعتماد نیست. اساسا برای چه رضا شاه را کنار زدند؟ زیرا بهجایی رسید که یادش افتاد «منم صاحب زنجیر منم». لذا بهنتیجه رسیدند که او قابل اعتماد نیست.
اگر بخواهیم جمعبندی بکنیم، مهمترین دلایل ظهور انقلاب اسلامی 57 را چه میدانید؟
در جمعبندی باید بگویم که انقلاب اسلامی محصول فرآیندهای متنوع و پیچیده در لایههای مختلف اجتماعی بهشرح زیر است.
- در سطح بالا حکومت احساس استغنا از جامعه میکرد
- نظام شاه جامعه سازمان یافته را مخل نظم کشور میدانست از این رو همه شبکهها و نمایندگیهای صنفی را از بین برد.
- خودش را از نیروهای مشروعیت بخش جامعه جدا کرد.
- نفهمید 28 مرداد برایش یک واقعه نیست، رژیمی که با کودتای 28 مرداد بهقدرت رسید، تا لحظه مرگش نتوانست مساله مشروعیت اش را با نیروی ملی و روشنفکران حل کند.
- بابررسی فرآیندهای مدرنیزاسیون و کلانپروژهها، بهدست میآید در صورت ناتوانی در اجرای درست آن، نابودی نتیجه میشود. پروژههای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی سالهای 40 تا 57 بسیار بزرگ و متعدد هستند. بهدلیل مشکلات ساختاری پروژه های تمدن بزرگ به زمان خودش نرسید و ضد خودش شد.
- هرچند طبقات جدید اجتماعی ساختند، ولی به طبقات مذکور فهماندند حق مشارکت ندارند و انقلاب نتیجه طبیعی چنین وضعیتی بود.
216216
کد خبر 1745713