شنبه 26 آبان 1403

به بهانه نوشته جالب کودک هوادار منچستریونایتد برای کلوپ؛ عاشقانه‌ترین و عجیب‌ترین نامه‌های ورزشی

وب‌گاه نود مشاهده در مرجع
به بهانه نوشته جالب کودک هوادار منچستریونایتد برای کلوپ؛ عاشقانه‌ترین و عجیب‌ترین نامه‌های ورزشی

این برای اولین بار نیست که نامه‌ای عاشقانه در فوتبال رد و بدل می‌شود.

به گزارش سایت نود، هر چند جواب کلوپ به نامه هواداران خردسال منچستریونایتد بیش از نوشته‌های جالب کودک مورد توجه قرار گرفت اما نمی‌توان جواب کلوپ را بدون در نظر گرفتن هوش بالا و خلاقیت پسرک، یکحانبه تحسین کرد.

در واقع ماجرا از آنجایی آغاز شد که در ماه ژانویه در مدرسه‌ای در ایرلند شمالی از دانش آموزان خواسته شد تا نامه‌ای را برای بازیکنان و اشخاص محبوب بنویسند و در حالی که دیگر دانش‌آموزان در حال نوشتن نامه برای بازیکنان محبوب خود بودند، دارا کرلی، هوادار 10 ساله منچستریونایتد شروع به نوشتن نامه‌ای شکایت آمیز برای سرمربی رقیب خود، یورگن کلوپ کرد!

نامه احساسی برایانت

بدون تردید احساسی‌ترین نامه در دنیای ورزش به نامه خداحافظی کوبی برایانت، اسطوره فقید لس‌آنجلس لیکرز پس از خداحافظی‌اش تعلق دارد؛ آنچه باعث ساخت یک انیمیشن صاحب جایزه در اسکار شد. این جملات جادویی را بخوانید: بسکتبال عزیزم! از زمانی که جوراب های پدرم را در هم پیچیده و با آن شوت های لحظه آخر خیالی میزدم، در کنفرانس بی نظیر غرب، می دانستم یک چیز واقعی است: این که عاشق تو شده بودم. عشقی چنان عمیق که به خاطرش هر چه داشتم، به تو دادم. از ذهن و بدنم تا روح و جانم. به عنوان یک پسر 6 ساله که به شدت عاشقت بودم، هیچ وقت پایان راه را تصور نمی کردم. تنها خودم را در حال دویدن می دیدم. بنابراین دویدم. من در هر سالنی به دنبال هر توپ سرگردانی برای تو دویدم. تو از من جنگندگی خواستی و من قلبم را به تو دادم، چون چیزهای زیادی همراه آن بود. من با وجود عرق ها و آسیب ها بازی کردم، نه تنها برای اینکه چالش ها مرا فرا می خواندند، بلکه به این دلیل که تو من را فرا می خواندی. من هر کاری را به خاطر تو انجام دادم، چون وقتی کسی تا این حد باعث احساس زنده بودن در تو می شود، باید در مقابلش اینطور رفتار کنی. تو به یک پسر 6 ساله رویای لیکرز را دادی و من همیشه به این خاطر دوستت دارم. ولی نمی توانم بیشتر از این وسواس گونه دوستت داشته باشم. این آخرین قطره های توانم است که در این فصل ارائه می دهم. قلبم تحمل ضربات را دارد، ذهنم تحمل اذیت ها را دارد؛ اما بدنم می داند که دیگر وقت خداحافظی است. و ایرادی ندارد. من آماده رها کردنت هستم. می خواهم بدانی که هر دو می توانیم آخرین لحظات باقیمانده را مزه مزه کنیم. خوبی ها و بدی ها را. ما به هم هر چه داشتیم را داده ایم. و هر 2 میدانیم، مهم نیست که من بعد از این چه می کنم من همیشه همان کودکی خواهم ماند که جوراب های پدرش را به هم میپیچاند، سطل آشغال در گوشه اتاق، 5 دهم ثانیه باقی مانده، توپ در دستان من: 5...4...3...2...1 همیشه عاشقت هستم. کوبی

باجو و نامه هوادارانش

در بحبوحه روزهای قبل از جام‌جهانی 2002، مرغ جووانی تراپاتونی یک پا داشت و با وجود اصرار فراوان مردم و رسانه‌های ایتالیا، باجوی اوج گرفته را به تیم ملی دعوت نمی‌کرد. این موضوع به یک بحران ملی در سرزمین چکمه‌ای تبدیل شد و گروهی از هواداران نامه سرگشاده‌ای به فدراسیون فوتبال ایتالیا نوشتند و خواستار بازگشت بودای کوچک شدند. احساسی‌ترین بخش نامه آن‌ها شامل این جملات بود: «لطفا فرصت یک اتفاق خاص نه فقط برای فوتبال ایتالیا، جام‌جهانی فوتبال و ورزش بلکه برای تلطیف دنیای آلوده را نگیرید. فرشته‌ها با رقص پای باجو آواز می‌خوانند. ما نمی‌خواهیم تراپ روی نیمکت دعا کند. ما می‌خواهیم باجو روی زمین جادو کند!» البته در نهایت این نامه و اقدامات بعدی هم جواب نداد و باجو، حدف ایتالیا در مرحله یک‌هشتم‌نهایی جام جهانی 2002 را از تلویزیون مشاهده کرد.

نامه‌ای که بقای یک تیم را تضمین کرد!

داستان تیم دپورتیو پلستینو در شیلی هم در نوع خودش جالب است. این تیم که توسط فلسطینی‌های مهاجر در شیلی تاسیس شد به خاطر آرمان‌های ضد صهیونیستی و حمایت از مردم فلسطین همواره در خطر و تهدید بود و در اوایل دهه 90 تحت فشار لابی‌های صهیونیستی در آستانه تعطیلی بود اما نامه‌ای که به امضای رهبر تشکیل خودگردان رسید، کار خودش را کرد. در این نامه تا لحنی احترام‌آمیز از دنیای فوتبال خواسته شد مظلومیت این تیم را با اتفاقی که هر چند روز یک بار در فلسطین رخ می‌دهد، تطابق دهد. به اعتقاد نویسنده‌های نامه، دپورتیوو بخشی از تاریخ مهجور مانده شیلی و فریاد حمایت از یک ملت، کیلومترها دورتر از غزه است. چنین نامه‌ای فدراسیون شیلی را از انحلال دپورتیو منصرف کرد و این تیم تا همین امروز هم به کار خودش ادامه می‌دهد.

نامه‌ای از زندان

در بین نامه‌های احساسی، یک مورد هم خالی از احساس و کاملا خشمگینانه بود. رئیس باشگاه بلکپول در دهه 40، بالافاصله پس از عزل از ریاست به اتهام پولشویی روانه زندان شد اما از آنجایی که در بند هم خودش را مالک باشگاه می‌دانست، دست به قلم برد و با قلم و کاغذ عاریه گرفته شده از زندانبان در نامه‌ای خواستار اخراج سرمربی بلکپول به خاطر بی‌کفایتی شد. او چنان با جملات زیبا بازی کرد که حتی هواداران سرمربی تیمش هم از علاقه خودشان دست کشیدند و او را بی‌لیاقت دانستند. نامه به درخواست رئیس زندانی به دفتر باشگاه رسید و در کمال تعجب سرمربی شغل خودش را از دست داد!

1977