به بهانهی آزادی
گروه زنان و جوانان خبرگزاری فارس؛ زینب نجیب کارشناس ارشد فلسفه دین: این روزها تعدادی از بانوان جامعه به بهانهی شعار آزادی، کشف حجاب کردهاند. وقتی برای تحلیل همه جانبه و پرهیز از تحلیلهای یکسویه به میان آحاد جامعه میرویم؛ از زبان بسیاری از افرادی که مرتکب این عمل شدهاند میشنویم که این رفتار را، احیای حداقل آزادی خود در انتخاب پوشش میدانند و یا از بیعلاقگی خود نسبت به پوششِ سر، سخن میرانند، چراکه این رفتار خود را آزادی میپندارند و نگران از دست دادن آن هستند. بدینترتیب، آنچه توجه انسان را در این مسئله اجتماعی به خود معطوف میکند فهم آزادی است. یعنی گویا واژه ی آزادی نه به یک معنا بلکه به صورت اشتراک لفظی و به معانی گوناگون، دهانبهدهان و نسلبهنسل منتقل شده و در جامعه ریشه دوانده است. به مرور زمان تبدیل به یک گفتمان شده و درست همین مسئله، یعنی خطا در گفتمان، در فرهنگ جامعه اثر گذاشته و این چنین نابهنجاری ایجاد میکند و بهعبارتی ضدفرهنگ میشود. از اینروست که باید برای اصلاح فهم جامعه در مسئلهی آزادی، جهاد نمود. زیرا تلاش در این مسیر، درست در مقابل دشمنانی است که به اندازهی تاریخ حیات بشریت برای نفی و نقض آن کمر بستهاند.
آزادی، این واژهای است که تقریباً همهی افرادِ دارای قدرت، دولتها و مکاتب مختلف مدعی آنند. چه جوامع دموکرات و چه جوامع سوسیالیست به داشتن آن افتخار میکنند و آن را نهتنها امتیاز بلکه شرط حیات خود میدانند. البته بهجاست که بدانیم، در دموکراسیِ غربی، آزادی فردی مطرح است و در جوامع سوسیالیستی، آزادی در مقیاس جامعه. البته ناگفته نماند که در جوامع سوسیالیستی، آزادی فرد در جامعه هضم میشود. از طرفی در جوامع اسلامی هم طرفداران آزادی به اشکال مختلف مانند آزادی سیاسی، آزادی اقتصادی، آزادی بیان، و آزادی فکر حضور دارند. بنابراین خود آزادی وجه مشترک همهی انسانها و نحلهها است و هیچ فردی تا به امروز با آن به مخالفت نپرداخته است.
اما باید دانست که اختلاف در کجاست که این چنین آزادی را به چالش میکشد؟ به طورقطع آنچه باعث اختلاف است مرزهای آزادیست. بهعنوان مثال، افرادی، آزادی را در تأمین منافع و سلایق شخصی خود میدانند و بدینترتیب به آزادی جنسی و بیبندوباری هم معتقدند. در جوامع غربی برای کنترل این امر، به قانون تمسک میکنند و سعی دارند با قانونگذاری، حدودی برای آزادی افراد تعیین کنند تا جامعه دچار تشویش و هرجومرج نشود. اما سؤال این است که این قانون را چه کسی و یا چه کسانی مینویسند؟ آیا این افراد همان افراد دارای قوهی غضب و شهوت و قدرت نیستند؟ آیا قانونی که نوشته میشود مبرا از خطاست؟ تا چه حد این امکان وجود دارد که این قانون جدای از امیال نوشته شود؟ اگر قانونی وضع شود که همه مردم به آن رأی دهند تا چه حد آن قانون هم مبرا از هوا و هوس و شهوت است؟ آیا این قوانین از معیار مشخصی تبعیت میکنند یا خیر؟ اگر از معیاری تبعیت میکنند منبع این معیار کجاست؟
بحث از همین نقطه آغاز میشود که اگر از ابتدا فهم درستی از آزادی بر سر همه ملتها سایه افکنده بود این چنین در تعیین حدود آن دچار مناقشه نمیشدیم پس بحث را با تعریف آزادی ادامه میدهیم.
ابتدا باید گفت، خود آزادی موضوعی فطری است که هر انسانی آن را فهم میکند، میپسندد و در پی تحقق آن تلاش میکند اما این معنای آزادی در طول حیات بشر دچار شیطنتها و سیاستها شده و کمکم مرز و حدود آن تغییر یافته است. بنابراین ابتدا به سراغ معنای آن میرویم.
معنای حقیقی آزادی چیست؟ برای آنکه بفهمیم آزادی چیست ابتدا باید بفهمیم آزادی چهچیزی نیست؟ به طور قطع آزادی غیر از خودرأیی و خودکامگیهاست، حتی اگر این خودکامگیها در جامعه به صورت قانونی پذیرفته شود. کما اینکه در دنیا چنین شده و به نام آزادی، نهتنها آزادی حقیقی از ذهن انسانها گرفته شده بلکه تعریفی که منافع شخصی دستگاههای قدرت را تأمین میکند، جایگزین آن گشته است و یکسری اعمال و رفتارها که ریشه در هواوهوس انسانها دارد در چارچوب قانون در جامعه تعبیه شده و کمکم با گذر زمان تبدیل به ارزش گشته است. مانند همجنسگرایی و قوانینی از این دست.
بنابراین باید این مفهوم والا که ریشه در مکاتب الهی مخصوصاً اسلام دارد درست معنا شود تا انسان امروز بداند که مفهوم آزادی سوغات غرب نیست بلکه هزاران سال پیش از آن شعار مکاتب الهی و البته اسلام عزیز بوده و تاسفبار اینکه غرب با تحریف این واژهی مترقی و تحریف تاریخ و پیشینه آن که در دست بزرگترین انسانها و والاترین آنها بوده است؛ توانسته چند صباحی نهتنها معنای آن بلکه تاریخ آن را از آنِ خود کند و میراث خود بداند. این در حالی است که آزادی در غرب عین اسارت است و دموکراسی روی دیگر دیکتاتوری.
قطعاً بی بندوباری و آزادی مطلق در هیچ یک از مکتبها، فرهنگها و نظرات فلسفی و اجتماعی پذیرفته نبوده و نیست. چراکه چنین نوع آزادی مانع آزادی دیگران است و حتی آنارشیستها که در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا پیدا شدند برای آزادی حدودی قائل بودند. آنچه در اسلام مفهوم آزادی را از غرب متفاوت میکند موانع آزادی است. در غرب موانع آزادی را فرد یا افراد دیگری میدانند یعنی تنها به عوامل بیرونی معتقدند اما در اسلام علاوه بر موانع بیرونی، موانع درونی هم مورد نظر است؛ یعنی یک انسان علاوهبر اینکه نباید تحت سلطهی فرد دیگر باشد، در عین حال نباید تحت سلطهی امیال و هواهای نفسانی خود نیز باشد. این هوا و هوسها گاهی امیال درونی مانند شهوات است و گاهی تنبلی و بیغیرتی در برابر طواغیت زمان. البته نه به سبب حضور سلطهگران که گاهی به دلیل سستی و به طمع چند صباح زندگی بیشتر در دنیا و یا ترس از گرسنگی، ترس از مرگ و غیره. اینها همه، نقض آزادی برای یک انسان است و قطعاً راه مبارزه با این موانع درونی جز تقوا و تزکیه چیز دیگری نیست.
پس تا اینجا این نکته روشن شد که فلسفه آزادی در غرب با فلسفه آزادی در اسلام کاملاً متفاوت است و ریشهی آزادی در غرب کاملاً بر پایه تمایلات انسان است و این تمایلات بسیاری از اوقات، عقلی و منطقی هم نیست و بنابراین یک سلسله خواستههای حقیر و پوچ هم میتواند مبنای آزادی باشد. گاهی این تمایلات سیاسی، گاهی اقتصادی و گاهی برای شهوات است. نکته مهم اینجاست که این خواستهها گاهی خواسته عموم مردم نیست و فقط خواستهی سرمایهدارها، صاحبان شرکتها، کارتلها، تراستها و بنگاههای اقتصادی بینالمللی، شرکتهای چند ملیتی، آنهایی که وقتی لازم میدانند؛ تمام امکانات را در مسیر منویات خود قرار میدهند و رسانههای عمومی را با خود همراه میکنند و همین مسیر ادامه مییابد تا اینکه تمام افکار عمومی، آنها را میپذیرند. آیا این تحقق آزادی است؟
اما آنچه به عنوان ریشه آزادی در اسلام مطرح است بر میگردد به فرهنگ توحیدی اسلام. توحید یعنی نفی طاغوت یعنی انسان از هر قدرتی غیر از قدرت خدا باید آزاد باشد و فقط از خدای متعال اطاعت کند و تحت سیطرهی هیچ تفکری جز تفکر توحیدی نباشد. برای اطاعت همه جانبه و حقیقی از خدا، هم نیازمند احکام در ابعاد فردی است و هم نیازمند احکام در ابعاد اجتماعی. یعنی نه در ابعاد فردی و نه در ابعاد اجتماعی حق ندارد ذیل حکومتی جز حاکمیت خداوند تنفس کند که اگر چنین باشد خود آزادی خود را نقض کرده است.
این است معنای حقیقی آزادی که هم موانع درونی را نفی میکند و هم موانع بیرونی. یعنی یک انسان نه بندهی هوا و هوس خود باشد و نه بندهی انسانهای خودکامه. درست نقطهی مقابل آزادی در غرب که یک انسان به اسم آزادی یا بندهی خویش است یا بندهی دیگری و این کارنامهی آزادی در غرب است که در عین ادعای آزادی و شعار آزادی، تنها میتوانند با جسمی نیمه برهنه ظاهر شوند و ورقهی رأی در صندوق اندازند و در پشت پردهی همین حداقلها، با هزار نوع اسارت درگیر باشند. اسارت نظامهای فاسد، اسارت هوا و هوسها، اسارت پلیس، اسارتهای اقتصادی و.... این نوع آزادی در دین مبین اسلام هرگز آبروی نداشته و ندارد.
و در آخر، چنین میتوان نتیجه گرفت که کشف حجاب نهتنها مهر تأییدی بر حفظ آزادی بانوان نیست بلکه خط بطلانی بر آزادی اوست. چرا که هم حرکت در مسیر تمایلات فردی بدون در نظر گرفتن احکام الهی است و هم تسلیم فرهنگ غرب شدن و زیر سلطهی طاغوت بودن است. البته دور شدن از هویت جمعی جامعهی ایرانی_اسلامی را هم باید بدان اضافه کرد.
کشف حجاب بیش از آنکه آزادی ظاهری و مقطعی یک بانوی مسلمان را تأمین کند باعث اسارت او خواهد شد و این پایان حیات انسانی یک زن است.
پایان پیام /