تاریخ سیاسی سیگار
عصر طلایی سیگار دیری نپایید. در اوایل دهه 1950، مطالعات آماری رابطه بین سیگارکشیدن و سرطان ریه را تأیید میکرد. صنعت دخانیات مجبور شد حالت تهاجمی به خود بگیرد؛
چطور در جنبش مبارزه علیه سیگار، مسئله سلامتی عمومی با منافع سرمایهداران پیوند خورد؟ ماجرای سیگار در ایالات متحده، معمولاً، بهصورت کشمکش میان دانشمندان و کنشگران قهرمان، از یک سو، و مدیران دروغگوی صنعت دخانیات، از سوی دیگر، روایت میشود. در این نبرد، دسته اول میجنگد تا حقیقت را به گوش مردم برساند و دسته دوم در تلاش است تا در کنگره نفوذ کند.
سرانجام، حقیقت و سلامت پیروز میشود. ولی سارا میلوف در کتاب سیگار: تاریخچه سیاسی1 روایت جالبتر و پیچیدهتری ارائه میکند. او نشان میدهد فراز و فرود سیگار در آمریکا با گذر این کشور از دولتی مشارکتی2 - که براساس نیودیل شکل گرفته بود- به دولت کاملاً نئولیبرال کنونی درهم آمیخته است. در این میان، پیشرفت مهم در سلامت عمومی حاصل تحرکبخشی به یک چشمانداز اجتماعی سفتوسخت بود. بنابراین، ماجرا صرفاً قهرمان و ضدقهرمان نبود.
افول دنیای پردودِ اواسط قرن بیستم چندان تأسفبرانگیز نیست. کارزار ضدسیگار در دهههای 1980 و 1990 منجر به محیطهای کاری سالمتری شد، ولی استدلالهایی که ما را به اینجا رساندند بیشترشان نئولیبرالی بودند. اصلاحطلبان میگفتند غیرسیگاریها کمتر بیمار میشوند و نیاز به استراحت کمتری دارند؛ آنها بهندرت سیگارکشیدن را موضوعی در سلامت عمومی میدانستند که به طبقه، نابرابری نژادی، تحصیلات کم و بیکاری مرتبط است. سیگارکشیدن یا نکشیدن صرفاً مسئله اراده، انتخاب و مسئولیتپذیری اخلاقی بود. وقتی بیماری شکست شخصی قلمداد شود، چه نیازی به نظام سلامت عمومی است؟
میلوف میگوید ما اکنون در دنیایی زندگی میکنیم که «فرد سیگاری، تنها، در گوشهای از خیابان می ایستد و کشاورز نیز بهتنهایی دربرابر غولهای صنعت سیگار قد علم میکند». (از این جهت، این کشاورزان در کنار کارگران غیرسازمانیافته صنعتی و خدماتی، آزادکارهای با قراردادهای موقت و کارمندان بیمارستانیای قرار میگیرند که در صف اتوبوس صبحگاهی ایستادهاند).
میلوف برای توصیف چنین صحنههای ازهمگسیختهای، از استادش، دنیل راجرز که تاریخدانِ متبحری است چنین نقلقول میکند: در اواخر قرن بیستم، دیدگاههایی که برای توضیح تجربیات بشری غنی قملداد میشدند و راجعبه بافت، شرایط اجتماعی، نهادها و تاریخ صحبت میکردند، جای خود را به برداشتهایی از ذات انسان دادند که بر انتخاب، عاملیت، عملکرد و میل متکی بودند». سیگاری منزویای که با شرمساری، آرام آرام، به گوشهای از جامعه درستکاران میخزید تجسمبخش «انتخاب، عاملیت، عملکرد و میل» بود.
برای توضیح رفتارها هیچ نیازی نبود که به شرایط اجتماعی یا محدودیتهای نهادی متوسل شویم: فرد سیگاری هم مثل بقیه مسئول اعمال خودش بود. خودمختاری روی کار آمده بود. جامعهای که شیفته چنین سادهانگاریهایی شده بود محل مناسبی برای معاملههای مالی جنونآمیز بود.
قرن سیگار بهآرامی شروع شد. پیش از جنگ جهانی اول، بیشتر آمریکاییها نگاه مثبتی به سیگارکشیدن نداشتند. شرکت دخانیات جیمز بیوکَنِن دوک، با قراردادن سیگار در بین فانتزیهای شرقی، پیشگام ایجاد میل در مشتریان بود. ولی پیامد ناخواسته این کار این بود که، در ذهن مردم، سیگار و خارجیها - ازجمله ایتالیاییهای خونگرم و تُرکهای سبزهرو - هرچه بیشتر باهم تداعی شوند: ولی اثری از آنگلوساکسونها نبود.
اصلاحطلبان بهداشت، که رهبریشان برعهده لوسی پیج گاستون از لیگ ضدسیگار بود، هشدار میدادند که سیگار باعث زنصفتی پسران و مردصفتی دختران میشود؛ جیمز هاروی کلاگ، پادشاه غلات، نگران «تحلیلرفتن زودهنگام غدههای جنسی» در مردان سیگاری بود. صاحبان کسبوکار و اقتصاددانان میگفتند سیگارکشیدن در محیط کار تهدیدی برای بهرهوری است و با آن مخالفت میکردند.
جنگ جهانی اول سیگار را از نماد خارجیها به نشان وطنپرستی بدل کرد. دوک و سایر تولیدکنندگان سیگار ادعا میکردند سربازان «به اندازه گلوله به دخانیات نیاز دارند» و اصلاحطلبان اخلاقی باور داشتند سیگارکشیدن سربازان را در برابر فسادهای جدیتری همچون «نوشیدنیهای مستکننده و زنان هرزه» مقاوم میکند.
پس از جنگ، تولید سیگار اوج گرفت و سیگارکشیدن بخشی از زندگی روزمره شد. شرکتهای دخانیات، با دستودلبازی، برای تبلیغاتی خرج میکردند که بعضیهایشان زنان را هدف میگرفتند و از این طریق کاری کردند که سیگار برای حالتهای مختلف و بعضاً متناقضی همچون هیجانزدگی، تمرکز، تحریک و آرامش ضروری به نظر برسد. میلوف مینویسد، در اواخر دهه 1920، سیگار دستِکم در دنیای نمادین تبلیغات، بهطور همزمان، حکم «نشانه و درمان عصر جدید» را داشت.
سیگار هم برای کشاورزانِ توتون و هم برای تولیدکنندگان سیگار محصول ارزشمندی بود. این شرکتها با تبانی سعی میکردند قیمتها را در مزایدههای توتون کنترل کنند. این مزایدهها حتی به حوزه موسیقی محلی آمریکا هم راه یافت (بعدها، در یکی از تبلیغات لاکی استرایک، مجریِ مزایده آواز مبهمی میخواند و سپس میگفت: «فروخته شد، آمریکاییها!»).
ولی به گفته میلوف، مزایدههای توتون درواقع «نمایشی از رقابت و صحنهآرایی دقیقی از رقابت فرضیای» بودند که شرکتها با آن علیه کشاورزان توطئه میکردند، کشاورزان بیپناهی که منتظر بودند شرکتهای توطئهگر حکم نهایی را درباره ارزش یک سال دسترنج خانوادگیشان بدهند».
شرکتهای دخانیات قیمتها را در زمان حال کنترل میکردند و، برای پایین نگهداشتن قیمت در آینده، کشاورزان را تشویق به تولید مازاد میکردند. کشاورزان میدانستند چه اتفاقی دارد برایشان میافتد، ولی چارهای جز پذیرش پیشنهاد شرکتها نداشتند. در دهه 1920، آنها سعی کردند تعاونیهای کشاورزی تشکیل بدهند و، بهاینترتیب، با سیستم مزایده مقابله کنند ولی موفق نشدند.
رکود بزرگ مشکلات کشاورزان را تشدید کرد و دولت را به کمک فراخواند. برنامه شرکتها، در ابتدای نیودیل، منجر به شکلگیری اداره بهبود ملی و اداره تنظیم کشاورزی شد، که هدفشان هماهنگی اقدامات برای جلوگیری از تولید مازاد بود. میلوف میگوید، طرفدارانِ نیودیل معتقد بودند «مشکل کشاورزان و کارکنان، تولیدکنندگان و مصرفکنندگان به هم مرتبط بود، ازدیاد علیرغم کمبود».
ولی دولت مشارکتی، آرمانشهری سوسیال دموکراتیک نبود، بلکه متکی به قوانین جیم کرو3 و همکاری بین حکومت فدرال و گروههای ذینفع، یعنی کشاورزان، صنعتگران و کارکنان اتحادیه، بود. این گروهها زمانی موفق بودند که سازماندهی و انسجام خوبی داشتند و سفیدپوست بودند: کشاورزان توتون این ویژگیها را داشتند و به همین دلیل بود که از سیاستهای کشاورزی نیودیل بیشترین نفع را بردند.
اداره تنظیم کشاورزی به کشاورزان یارانه داد تا زمینهایشان را آیش کنند و، بدینترتیب، با ایجاد کمبود، جلوی افت قیمتها را گرفت. این سیاست یکی از رسواییهای بزرگ سرمایهداری را رقم زد، یعنی ایجاد کمبود در عین فراوانی. به گفته میلوف، این عمل نشاندهنده «ساختارهای سخت تصمیمگیری بود که عده زیاد و سازماننیافتهای را فدای عدهای قلیل ولی سازمانیافته میکرد».
این نسخه از نیودیل موردپسند آمریکاییهای چپِ امروزی نیست. باوجوداین، دولت مشارکتی توانست با «ارجنهادن به عرق جبین کارگران سفیدپوست» که در مبارزه با شرکتهای دخانیاتی بودند که دارای «قدرت سرمایه سازمانیافته» محسوب میشدند، برخی اهداف پوپولیستی را محقق کند. در سال 1935، دیوان عالی هر دو اداره یادشده را مغایر قانون اساسی تشخیص داد و در قانون بازرسی از دخانیات تشکیک کرد، قانونی که هدف آن جلوگیری از سوءاستفاده از سیستم مزایده بود.
در این دوران بود که محتکرانی که به آنها «پینهوکر» گفته میشد، ظهور کردند؛ آنها ارزان میخریدند، گران میفروختند و، در این بین، کمی هم سود میکردند. هدف از این قانون بالابردن قیمتها به نفع کشاورزان عادی، محدودکردن فرصتطلبی پینهوکرها و همچنین کنارزدن «حیوانات خانگیِ» انبارها - کشاورزان ثروتمندی که از شرکتهای سیگار مواجب میگرفتند - بود.
ولی اقدامات دیوان عالی امکانِ تنظیمگریِ محصولات کشاورزی را از راههای دیگر ممکن ساخت. در سال 1938، کنگره نسخه تغییریافته اداره تنظیم کشاورزی را -که توسط سازمان غذا و دارو ارائه شده بود - تصویب کرد. این کار کشاورزان را قادر ساخت تا در همهپرسیِ سالانه به حمایتهای قیمتی رأی بدهند. این حمایتها، حداقل، قیمت توتون را کنترل میکرد. کشاورزان علیه برنامه یارانهای رأی دادند و به تولید مازاد برگشتند -تا سال بعد که شروع جنگ جهانی دوم بازار وسیع اروپا را بست و تقاضا کاهش یافت.
در سال 1939، 90 درصد از کشاورزان آمریکایی رأی به کنترل محصول دادند. ولی در ایالات متحده، سربازگیریها بازار جدیدی برای سیگار ایجاد کرده بود، به طوری که شرکت دخانیات آمریکا4اعلام کرد «لاکی استرایک سبز به جنگ رفته است». پس از جنگ، در دو سوی اقیانوس اطلس، سیگار نماد مصرف دموکراتیک گشته بود و این صنعت بهدنبال گسترش بازار خود بود.
اتحادیه دخانیات، سازمانی غیرانتفاعی که با حمایت مالی کشاورزان پا گرفته بود، تأثیر زیادی بر سیاستگذاری عمومی داشت؛ رئیس آن، جک هاتسون، هم در حکومت و هم در حلقههای کسبوکار، مدیری زیرک و پرانرژی قلمداد میشد.
اتحادیه دخانیات، تحت رهبری هاتسون، برنامه فدرال دخانیات را به برنامهای جهانی برای سیگارکشیدن تبدیل کرد. گام اولشان مطمئنشدن از این بود که کنگره سیگار را جزء طرح مارشال قرار میدهد. آمریکا با این کار، در عمل، «به کسی که در قعر چاه بود و نیاز به کمک داشت سیگار تعارف میکرد». ولی همه مشتاق این طرح نبودند: فرانسویها بر سیگار گوالوا5 تأکید داشتند. ولی هاتسون توانست دخانیات را در برنامه غذا برای صلح بگنجاند.
با اینکه سخاوتمندی حکومت همه کشاورزان توتون را بهرهمند کرد، بیشتر سودش به جیب متمولترینها و سازمانیافتهترینها (و سفیدپوستان) رفت. گروههای ذینفعی همچون فارم بیورو عضویتِ ممتاز داشتند نه انبوه. آنها بدهی خود به حکومت را با سخنگفتن از اجتماع، خانواده، مالکیت خصوصی و کار داوطلبانه پنهان میکردند.
عصر طلایی سیگار دیری نپایید. در اوایل دهه 1950، مطالعات آماری رابطه بین سیگارکشیدن و سرطان ریه را تأیید میکرد. صنعت دخانیات مجبور شد حالت تهاجمی به خود بگیرد؛ در ژانویه 1954، مقالهای با عنوان «سخنی صادقانه با سیگاریها»، با حمایت مالی کمیته تحقیقات صنعت دخانیات، در صدها روزنامه منتشر شد و انتشارش شروع یکدهه تلاش بود برای تشکیک در یافتههای همهگیرشناسی بدون ردکردن مستقیم آنها. در سال 1964، کمیتهای در بهداری کل ارتش ایالات متحده گزارشی در زمینه سیگارکشیدن و سلامت منتشر کرد و در آن صریحاً اعلام کرد سیگار میتواند باعث سرطان شود.
این مثال روشنی از دولت مشارکتی بود: اینکه گروهی متشکل از متخصصانِ بخشهای خصوصی و عمومی با یکدیگر به اجماعی معتبر برسند. ولی این گزارش، با تأکید بر خطرات یک صنعت که بهخوبی سازماندهی شده است، و با پیشنهاد اینکه روی بستههای سیگار هشدار سلامت درج شود، راه را برای ایده جدیدی از حکومت باز کرد، حکومتی که فضای بیشتری را در اختیار چیزی میگذارد که کنشگران شهروندی به آن «منافع عمومی» میگویند.
مفهوم منافع عمومی در سنت جمهوریخواهانه قرن نوزدهم و جریان پیشروِ قبل از جنگ جهانی اول ریشه دارد. بازگشت آن در دهه 1960 بازتاب شکاکیت روزافرون به این موضوع بود که اکثریتِ سازماننیافته تحت سلطه اقلیت سازمانیافته هستند. تحقیقات رالف نیدر6 این احساس خطر را تشدید کرد.
او، بهطور مثال، نشان داد خودرویی همچون شورولت کُروِر «در هر سرعتی ناامن است» و جنرال موتورز آن را نه مسئله سلامت عمومی، بلکه مسئله روابط عمومی میدانست. کارهای نیدر جرقهای برای شکلگیری جنبشی شد که، در آن، شهروند کنشگر و مصرفکننده ناراضی گرد هم آمدند، کسانی که، بهجای قانونگذاری، به دنبال شکایت بودند.
وکلای زبل و ستیزهجویی همچون ویکتور یاناکون - که اولین دعوی را علیه تولیدکنندگان دِدِتِ به راه انداخت- و جان بنزهَف -که اولین حق نشر را برای یک کد رایانهای بدست آورد - در شکلگیری جنبش محافظت از مصرفکنندگان کمک کردند، جنبشی که برآمده از محیطزیستگرایی و نگرانی راجع به ایمنی محصولات بود. به گفته میلوف، راهبرد آنها را میتوان در این «شعار ستیزهجویانه و پرمغز» خلاصه کرد: «از حرامزادهها شکایت کن». رویکرد اقامه دعوی نشاندهنده ناامیدی از دولت مشارکتی بود، دولتی که به سازمانهای فدرال و اعضای کنگره اجازه میداد به خدمت صنایعی درآیند که میبایست بر آنها نظارت میکردند.
شکایت آخرین دستاویز مصرفکنندگانِ سازماننیافته بود و از افول فرهنگ مدنی، در آمریکای اواخر قرن بیستم، حکایت میکرد. وکلای منافع عمومی که از دو بخش از سه بخش حکومت فدرال ناامید شده بودند، به بقای نظام قضایی مردمی دل بسته بودند، امیدی روزافزون اما شکننده.
با وجود عطش بنزهف برای اقامه دعوی، بزرگترین پیروزی او یادداشتی بود که در سال 1967 برای کمیسیون ارتباطات فدرال نوشت و استدلال کرد که آموزه جدید عدالتِ7 آنها بدین معناست که مدتزمان پخش تبلیغات ضدسیگار باید به اندازه آگهیهای سیگار باشد. کمیسیون ارتباطات فدرال 7-0 با این نظر موافقت کرد.
هدف از آموزه عدالت ایجاد رضایت آگاهانه بود. کودکان باید در برابر تبلیغات سیگار مقاوم میشدند تا در بزرگسالی آگاهانه تصمیم بگیرند که آن را مصرف کنند یا نه و مثل قربانی به مسلخ برده نشوند. تبلیغات سیگار، در ساعات پربیننده، میتوانست لذتهای زندگی یک فرد سیگاری را به نمایش بگذارد، ولی به همان مدت میبایست تلخی مرگ او را هم نشان میداد. با این کار مصرف سیگار، دیگر هیچوقت، جاذبه قبل را پیدا نمیکرد.
سرانجام، نبرد علیه دخانیات، با تمرکز بر جماعت غیرسیگاری، توانست راه خود را پیدا کند. مثل سایر گروههای هویتی که در حال رشد بودند، غیرسیگاریها هم یک هویت جمعی مربوط به مصرفکنندگان را شکل میدادند. آنها هم متمول، سازمانیافته، تحصیلکرده و سفیدپوست بودند.
تلاش آنها برای اینکه جنبش خود را شبیه تلاش سیاهپوستان برای برابری کنند و، به این ترتیب، حالت قربانی به خود بگیرند مضحک بود. در آن زمان، هنوز خطرات دود غیرمستقیم سیگار شناختهشده نبود، بنابراین انگیزه برای دفاع از حقوق غیرسیگاریها نه علمی، بلکه مدنی بود - به گفته میلوف «[برخاسته از] این نگاه که فضای عمومی نیز یکی از امکانات رفاهیِ مصرفی است». غیرسیگاریها میخواستند از فضای ناملایم رستورانها، هواپیماها و ایستگاههای اتوبوس دودآلود خلاص شوند، حتی اگر به نظر سیگاریها این مشکل مهمی نبود.
جنبش ضدسیگار در محیط کار برگ برنده مهمتری داشت: «هزینه اجتماعیِ» سیگارکشیدن، که کنشگران توانستند آن را کمیسازی کنند. تحول مهم زمانی اتفاق افتاد که یکی از کارکنان شرکت تلفن نیوجرسی بل، به نام دانا شیمپ، اقامه دعوی کرد. او در محل کار دودآلودش دچار سردرد و راش پوستی میشد. او در سال 1975، به نمایندگی از غیرسیگاریها، شکایت خود را با هدف دسترسی به محیط کارِ بدون سیگار ثبت کرد و در درخواستش به «فاکتورهای هزینهای» سیگارکشیدن در محل کار اشاره کرد.
نیوجرسی بل، حتی اگر نمیخواست به نفع غیرسیگاریها عمل کند، میبایست به نفع حساب بانکی خود عمل میکرد، و این کار را کرد. شیمپ و گروهی که تشکیل داد - همکاران بهبود محیطی - با توجه به یافتههای تازه محققان، بر خطرات استنشاق دود غیرمستقیم سیگار در محیط کار تأکید کردند، ولی استدلال اصلیشان این ادعا بود که «سیگارکشیدن، و در بیشتر موارد، سیگاریها هزینه زیادی دارند». و این همسو بود با موج جدیدی از مشاورههای مدیریتی که بر محیط کاری چابکتر و تمیزتر تأکید میکرد.
به نظر میرسید دادهها از این طرح حمایت میکند. ارزیابی کار و زمان8 در یک کارخانه تولید ابزار استخر در کلینتون نیوجرسی نشان داد بازدهی کارکنان سیگاری بین 2 تا 10 درصد کمتر از غیرسیگاریهاست. گروه شیمپ تخمین زد سالانه 399 میلیون روزِ کاری بهخاطر سیگارکشیدن تلف میشود.
مشاوران مدیریت به این نتیجه رسیدند راه «بالابردن یکشبه بازدهی» ساده است: زمان استراحت برای سیگارکشیدن و معاشرتِ بیفایده را حذف کنید. یکی از بزرگان مدیریت، به نام ویلیام وایس، دراینباره گفته است «اگر هنوز اجازه سیگارکشیدن میدادیم، هر دو و نیم نفر به اندازه یک نفر کار میکردند».
علت موفقیت جنبش ضدسیگار صرفاً این نبود که آدمهای معمولی بهدنبال حقشان بودند و میخواستند در محیطهای عمومی هوای پاک تنفس کنند -گرچه این هم مهم و لازم بود. علت موفقیت این بود که منافع این جنبش با منافع کسانی مشترک بود که به دنبال انضباط کاریِ سفتوسختتر و تعریف کارگران بهمثابه «سرمایه انسانی» بودند.
درنهایت، غیرسیگاریِ ایدهآل با خویشتنِ نئولیبرال ادغام شد، کسی که بهدقت وضعیت سلامت خود و، بهطور ضمنی، اصول اخلاقیاش را رصد میکرد. میلوف مینویسد «سیاستِ ارزیابی بدنی با قضاوت بازارمحور درباره بدنِ سیاسی همخوان بود».
عملکرد حکومت بهطور فزایندهای سوژه شاخصها و تکنیکهای بازاری، مثل تحلیل هزینه فایده، ضروریات بودجه متوازن، آزمون وسع، و موانع تجاری کمتر بود. این کاملاً با دولت مشارکتی تفاوت داشت. دولت مشارکتی بسیاری از آمریکاییها را از تاختوتاز سرمایه تنظیمنشده و قدرت شرکتها در امان نگه داشته بود، هرچند نه بهطور کامل.
در دهه 1980، وقتی خطرات مواجهه با دود سیگار انکارناپذیر شد، اوضاع برای سیگاریها بدتر شد. مطالعهای در ژاپن نشان داد نرخ مرگومیر همسران سیگاریها که خودشان سیگار نمیکشیدند دو برابر بیشتر از همسران افراد غیرسیگاری بود، و هرچه میزان مصرف بالاتر میرفت بیماری همسران هم شدیدتر میشد. در یکی از گزارشهای بهداری کل ارتش آمریکا در سال 1986، بر خطر مواجهه با دود سیگار تأکید شد، هرچند در مورد شدت خطر ابهام وجود داشت.
جامعه جدیدی در حال شکلگیری بود که ضدسیگارها آن را سالمتر و عادلانه تر، و مشاوران مدیریت آن را پربازدهتر، کارآمدتر و عاقلانهتر میدانستند. ولی به نظر اتحادیهها -که، علیرغم خواست بیشتر اعضایشان، هنوز سعی میکردند وقت استراحت برای سیگارکشیدن را حفظ کنند - جامعه جدید مظهر تسلیم حق قانونی کارگران در برابر مدیران بود.
کارگران اتحادیهها، همانند کشاورزان، از منتفعان دولت مشارکتی بودند. اکنون هردوی این ذینفعان، کشاورزی و کارگری، به فراموشی سپرده شده بودند. میلوف مینویسد «از خاکستر شرکتگراییِ9 دخانیات برداشت جدید و هزینهمحوری از شهروندیِ شرافتمندانه ظهور کرد که، در آن، آمریکاییها براساس کمرنگبودن ردپایشان در دفتر هزینههای عمومی قضاوت میشدند». در دنیای سیاسی جدید، خود کشاورزان و سیگاریها مسئول سلامت و موفقیت اقتصادیشان بودند. کنگره بهتدریج یارانه دخانیات را کم و در سال 2004 آن را به طور کامل قطع کرد.
پایان این برنامه برای بخشهای مختلف صنعت معانی گوناگونی داشت. برای کشاورزان، همسایهها و خانوادههایشان به معنی خروج سرمایه از شهرهای ساکت جنوب آمریکا بود. فروشندگان کود، کارگران انبار و باربریها همگی باخته بودند. این برنامه محلی برای هزینهکرد مالیاتها در نظر گرفته بود و به دولت و حکومتهای محلی اجازه تأمین خدمات، مدرسهها، کلیساها و بیمارستانها را داده بود. وقتش بود که برای کسب حمایت به جای دیگری چشم دوخته شود. ولی پایان این برنامه فرصت شروع تازهای را به شرکتهای سیگارسازی داد.
آنها، در یک اقدام نئولیبرالی کلاسیک، تولید توتون را به کشورهایی همچون برزیل برونسپاری کردند که هزینه کارگری کمتری داشتند. کشاورزان آمریکایی، همانند کارگران کارخانههای آمریکایی، بسیار گران بودند. ولی هنوز بازاری جهانی برای سیگار وجود داشت.
میلوف مینویسد «دنیای بدون دود، علیرغم هوای پاکش، جایی خشن و انگزننده است که، در آن، مرگ فردی سیگاری با این واکنش - که گاهی بیادبانه و با صدای بلند بیان میشود - مواجه میگردد که چه انتظار دیگری داشت؟». کمتر سؤالی میتواند به این خوبی جهانبینی نئولیبرال را فاش کند. این جهانبینی «مراقبت از خود» و «ابراز شهروندی» را وظیفهای تقریباً مقدس میداند.
پینوشتها: این مطلب را جکسون لیرز نوشته و در تاریخ 18 فوریه 2021 با عنوان «Pinhookers and Pets» در وبسایت لندنریویوآوبوکس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 11 خرداد 1401 با عنوان «تاریخ سیاسی سیگار» و ترجمه محمدحسن شریفیان منتشر کرده است. جکسون لیرز (Jackson Lears) در دانشگاه راتگرز تدریس میکند و سردبیر نشریه رِریتان است. او مشغول به نوشتن تاریخچهای از ارواح حیوانی10 در آمریکاست.
[1] Cigarette: A Political History [2] Associational state [3] قوانینی که طی قرن نوزدهم و بیستم میلادی در ایالات متحده رواج داشت و به موجب آن در ایالتهای جنوبی، در اماکن عمومی، جداییِ نژادی برقرار بود [مترجم]. [4] American Tobacco Company [5] Gauloises [6] Ralph Nader [7] new Fairness Doctrine [8] Time and motion study [9] corporatism [10] اصطلاحی که جان مینارد کینز برای اشاره به عوامل روانشناختی تأثیرگذار بر تصمیمات اقتصادی افراد به کار میبرد [مترجم].
تماشاخانه