پنج‌شنبه 8 آذر 1403

جاه طلبی سم مندس با نمایش مهارت خلق فرم در 1917

وب‌گاه تابناک مشاهده در مرجع

سینمایی «1917» به کارگردانی سم مندس یکی از مهم‌ترین فیلم‌های جنگی سال‌های اخیر به ویژه در فرم است؛ اثری جاه طلبانه که اگرچه فرم و مضمون آن در دقایق طولانی تکراری است اما با مهارت بالایی ساخته شده و همین کیفیت در خلق فرم، مورد توجه طیف وسیعی از منتقدان قرار گرفته است.

فیلم سینمایی «1917» به کارگردانی سم مندس یکی از مهم‌ترین فیلم‌های جنگی سال‌های اخیر به ویژه در فرم است؛ اثری جاه طلبانه که اگرچه فرم و مضمون آن در دقایق طولانی تکراری است اما با مهارت بالایی ساخته شده و همین کیفیت در خلق فرم، مورد توجه طیف وسیعی از منتقدان قرار گرفته است.

به گزارش «تابناک»؛ فیلم سینمایی «1917» به کارگردانی سم مندس نامزد اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی 2020، روایتی از بهار سال 1917، در اوج جنگ جهانی اول در شمال فرانسه است؛ جایی که به دو سرباز جوان به نام‌های اسکافیلد و بلیک مأموریت غیرممکن رساندن پیغامی مهم به یک گردان 1600 نفری انگلیسی برای جلوگیری از ورود آن‌ها به کمین مرگبار دشمن داده می‌شود.

وقتی که صحبت از جنگ‌های قرن بیستمی می‌شود، جنگ جهانی اول یا جنگی که آن را با اسامی‌ای مثل «جنگ بزرگ»، «جنگی برای پایان دادن به تمامی جنگ‌ها» می‌شناسیم حضور خیلی ضعیفی در آثار سینمایی داشته است. به استثنای «در جبهه غرب خبری نیست / All Quiet in the Western Front» فیلم‌های چندان بزرگی درباره‌ی ماشین بزرگ جنگ جهانی اول ساخته نشده است.

کارگردان و نویسنده این اثر یعنی آقای «سم مندز / Sam Mendez» با ساخت فیلم «1917» تلاش کرده است تا این شرایط را تغییر بدهد و در این راه هم با ساخت اثری شگفت‌زده‌کننده، مبهوت‌کننده و کم‌نظیر موفقیت کسب کرده است. سبکی که آقای «مندز» تصمیم گرفته تا 1917 را در آن بسازد - تقریبا یک نمای بدون قطع - تماشاگر را به داخل اکشن اثر می‌کشد و او را درگیر جزئیات دقیق می‌کند آن هم بدون اینکه مشکلات مرتبط با رویکرد اول شخص را تجربه بکند.

جنگ پشت سنگرها مربوط به دورانی از تاریخ می‌شود که تانک‌ها و هواپیماها وسایل اضافی و فرعی‌تر محسوب می‌شدند و بدنه‌ی اصلی همچنان نبرد تکاوری بود. اسب‌ها بیشتر از وسایل نقلیه موتوری رایج بودند. تا به این روز هیچ فیلمی نتوانسته بود که وحشت جنگ پشت سنگری را به خوبی «1917» به تصویر بکشد. این اثر توانسته تا به خوبی چنین حسی را به مخاطب منتقل کند و آن هم نه با نشان دادن صحنه‌های نبرد بلکه تمرکز بر روی پیامدهای این کشت و کشتار وحشیانه که در طی آن هزاران هزار نفر در اروپای غربی در داخل حیاط‌های کوچک خانه‌ها دفن می‌شدند.

ما اجساد انسان‌هایی را می‌بینیم که بعضا قطعه قطعه شده اند، همچنین باقی‌مانده‌ی خشک شده‌ی حیوانات و آدم‌هایی که تبدیل به لاشه‌ی خوراکی‌ای برای موش‌ها و دیگر موجودات شده اند. در همه جا گل و لای وجود دارد که بسیاری از این خاکروبه‌های آغشته شده با خون سربازان چیزهای غیر قابل تصوری را در زیر خود دفن می‌کنند. سربازان با چنان ترسی از مرگ مواجه می‌شوند که از روی اجساد همرزمان سابق خود عبور می‌کنند و به چیز دیگری توجه ندارند.

داستان ساده است و روایت آن هم به صورت یک سفر جاده‌ای، البته از دل یک جهنم کابوس‌وار انجام می‌شود. تاریخ روایت اثر روز ششم ماه آپریل سال 1917 میلادی است و دو گروهان سرباز ارتش بریتانیا در آستانه‌ی قدم گذاشتن در تله‌ای هستند که تلفات آن بیش از 1600 نفر برآورد می‌شود.

نیروهای شناسایی هوایی تایید کرده اند که عقب‌نشینی آلمان‌ها یک تله است اما بدون وجود راه ارتباطی با نیروهای خط مقدم، فرماندهان متحدین تصمیم می‌گیرند که دو سرباز را به داخل سرزمین بی‌طرف و داخل مرز نیروهای دشمن بفرستند تا جلوی حمله‌ی نیروهای خودی را بگیرند. این دو سرباز «بلیک» (دین چارلز چپمن) و «اسکافیلد» (جورج مک‌کی) اند؛ اولی به این خاطر انتخاب می‌شود که برادرش سرجوخه‌ای در بین همان افراد در تله گیر افتاده است و دلیل انتخاب فرد دوم هم بخت بدش است.

به استثنای یک سکانس، تمام فیلم در لحظه اتفاق می‌افتد. شروع آن جایی است که دو سرباز بخت‌برگشته مسیر خود از داخل سنگرهای خودی به سوی سرزمین بی‌طرف باز می‌کنند. پس از آن هم به سوی سرزمین‌های ترک‌شده‌ی آلمان‌ها و فراتر از آن خواهند رفت. نیم‌ساعت ابتدایی اثر بدون صدا است و هیچ چیزی در مسیر نبرد و اکشن اثر قرار نمی‌گیرد. «مندز» به ما اجازه می‌دهد تا ترس این سربازان را همانطوری که هست درک بکنیم؛ زشتی واقعی نبرد پشت سنگری و هزینه‌ی آن به لحاظ زندگی انسانی. در نهایت ما به شلیک‌ها و تعقیب و گریزها و بخش‌های دیگری که یک فیلم جنگی عادی را تشکیل می‌دهند می‌رسیم، اما این لحظات اصلا شبیه به فیلم‌های جنگی عادی دیگر نیستند. یک نوع حس ناامیدی در پس تمام این لحظات همراه شخصیت‌ها و هر مقابله‌ای که با مسائل مختلف دارند وجود دارد، مثل دیدن بسیار سریع افرادی که هیچ‌وقت دیگر در زندگی‌شان نخواهند دید، دنبال ماموریت غیرممکن رسیدن به خط مقدم بودن قبل از اینکه تله گریبان نیروهای خود را بگیرد و...

آقای «مندز» برای نقش‌های اصلی این اثر به سراغ دو چهره‌ی جوان رفته است به این خاطر که او می‌داند آشنا بودن بینندگان با چهره‌ی شخصیت‌های اصلی می‌تواند بر روی تجربه‌ی آن‌ها از این اثر تاثیر بگذارد. «دین چارلز چپمن» (که اصلا شبیه به وقتی نیست که نقش شاه «تامن» در «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) را بازی کرد) و جورج مک‌کی (که اخیرا نقش «هملت» را در فیلم «اوفلیا» (Ophelia) بازی کرد) بازیگران کمتر شناخته‌شده ای اند که بازی‌های بسیار خوبی از خود در این اثر نشان داده اند، آن هم در حالی که کیفیت اثر بستگی خیلی زیادی به کیفیت بازی آن‌ها داشته است.

احساسات و واکنش‌های آن‌ها چیزی است که آقای «مندز» از آن استفاده می‌کند تا فیلم خود را بفروشد، فیلمی که صرفا بر اساس یک داستان واقعی تنها ساخته نشده است بلکه مجموعه‌ای از تمام آن‌ها است. بازیگرهای شناخته‌شده‌تر نقش‌های محدودی دارند که بیشتر شبیه حضور افتخاری می‌ماند؛ بزرگانی مثل «کالین فرث»، «بندیکت کامبربچ»، «مارک استرانگ»، «ریچارد مدرن» و در نهایت هم «اندرو اسکات».

وقتی که «آلفرد هیچکاک» فیلم «طناب» (Rope) را در سال 1948 ساخت، او تبدیل به اولین فیلمسازی شد که اقدام به ساخت اثری رویاگونه و گول‌زننده به صورت تک‌برداشتی کرد. در طی سالیان دراز سینما کارگردانان متفاوتی اقدام به ساخت اثری با این رویکرد داشته اند (شناخته شده‌تر از همه می‌توان به «مرد پرنده‌ای» (Birdman) ساخته‌ی «الخاندرو جی اینیاریتو» اشاره کرد که جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم را هم برد) اما می‌خواهم بگویم که به نظرم فیلم «1917» بهترین استفاده را از این مبحث کرده است؛ فیلم توانسته تا این مبحث را از یک حقه‌ی ساده‌ی سینمایی تبدیل به بخش جدا‌نشدنی‌ای از تار و پود اثر بکند.

عنصر «شما در داخل اثر هستید» تعلیق و حس عجیبی را به اثر که همین حالا هم خودش تعلیق فراوانی دارد اضافه می‌کند. استفاده‌ی به جا از حالت توهم که از ابزارهای دیجیتالی برای ترکیب کردن سکانس‌ها استفاده می‌کند توانسته تا حس تنش خاصی را خلق بکند که سبک فیلم‌سازی سنتی نمی‌توانست آن را به تصویر بکشد. همچنین این سبک نیازمند برنامه ریزی بسیار دقیق‌تری هم است چرا که گاها چندین دوربین، زاویه و نما مورد استفاده قرار می‌گیرند. به عنوان بیننده شما می‌توان قدردان این سبک باشید بدون اینکه از داستان اثر به بیرون پرتاب شوید.

این فیلم مثل «نجات سرباز رایان» (Saving Private Ryan) برای «مندز» است، البته با یک جنگ متفاوت. درست مثل «استیون اسپیلبرگ» او از یک ماموریت در داخل جنگ استفاده کرده تا روایتش را شکل بدهد و به دوربین هم اجازه داده تا وقعیت جنگ (تا یک نسخه‌ی رمانتیک شده از آن) را به بینندگان نشان بدهد. شاید سکانس عبور شخصیت‌ها از سرزمین بدون صاحب در این فیلم به نسبت سکانس‌های ساحل اوماها در فیلم «نجات سرباز رایان» دست کم گرفته شده باشند اما در زمینه‌ی تصویر کردن زشتی‌های جنگ به همان اندازه بی‌نظیرند.

«مندز» در ساخت این فیلم چندین همکار قدیمی خود را دوباره استخدام کرده است. «راجر دیکنز» در بخش فیلمبرداری و «توماس نیومن» در بخش موسیقی متن سابقه‌ی طولانی همکاری با این کارگردان را دارند و همین مسئله هم باعث شده تا نتیجه‌ی کار در اینجا بسیار خوب بشود. روانی حرکات دوربین آقای «دیکنز» باعث شده تا فیلم حس خفقان نداشته باشد (جز مواقعی که قصد فیلم ایجاد همچین حسی است) و موسیقی «نیومن» هم هیچ وقت اغراق‌آمیز نمی‌شود. طراحی صحنه‌ها به لحاظ دوره‌ی تاریکی دقیق است، ما هیچ‌وقت شک نمی‌کنیم که در حال تماشای یک دوره‌ی تاریخی از 100 سال گذشته هستیم.

فیلم‌های جنگی معمولا دوران خوبی را در گیشه سپری نمی‌کنند. حتی اگر این فیلم‌ها بسیار هم الهام‌بخش باشند اما باز هم تجربه‌ی خیلی بزرگی محسوب نمی‌شوند. «مندز» با کوچک نگه‌داشتن ابعاد فیلم «1917» و تمرکز بر روی دو شخصیت و تنها ماموریت آن‌ها توانسته تا توجه بیننده را به روایت خود جلب بکند. فیلم یک پایان، یک میانه و یک انتها دارد. اثر هیچ‌وقت قوانین خود را نمی‌شکند و هدف خود را از جلوی چشمش برنمی‌دارد. ذات نحوه‌ی ارائه‌ی اثر ممکن است بیننده را محدود کند اما فیلم به عنوان یکی از برجسته‌ترین آثار سینمایی امسال خودش را مطرح می‌کند. در نظر گرفته شدن آن در زمان اعلام اسامی نامزدهای جایزه‌ی اسکار قطعی است.