شنبه 3 آذر 1403

خداحافظ جلالِ فداکار!

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
خداحافظ جلالِ فداکار!

صدای گریه و زاری مردم بالا می‌گیرد، از اینجای مسیر تابوت جلال را به دوش می‌گیرند و جمعیت پیکر او را بر روی دست پیش می‌برد. دیگر زمان خداحافظی با این قهرمان فداکار است.

به گزارش مشرق، سراسیمه خودم را به مسجد انقلاب رساندم. صدای مداح محله را پرکرده بود و مردم زیادی در انتظار آمدن پیکر آقا جلال بودند. حال و هوای همه متفاوت بود، هرکس در گوشه‌ای ایستاده بود و آرام‌آرام اشک می‌ریخت.

جمعیت در غم فرورفته بود که آمبولانس آقا جلال رسید. همه به‌طرف آمبولانس رفتند و پیکر بی‌جان این قهرمان را به ماشین مخصوصی که تاکنون چندین شهید را با آن تشییع کرده بودند، منتقل کردند.

مراسم تشییع هیچ تفاوتی با مراسمات تشییع شهدا ندارد، چون همه ما آقا جلال را شهید در راه نجات هم نوع می‌دانیم. آقا جلال دیگر یک قهرمان ملی است و این روزها کل کشور از او حرف می‌زنند.

ماشین حامل پیکر خادم فداکار حرکت می‌کند و جمعیت زیادی از مردم او را بدرقه می‌کنند. مداح می‌خواند: «شهید یعنی گره کوری رو از کار کسی وا بکنی». راست می‌گوید، این بهترین تعریفی از شهادت در شرایط الان کشوری است که درگیر جنگ نیست و قهرمانانش تعریف جدیدی از شهادت را رقم زده‌اند.

«شهید یعنی شبیه امام حسین تو سختی غوغا بکنی». آری، آقا جلال غوغا کرده است، درست در کنار امامش، عشق زندگی‌اش، اباعبدالله، دست در دست فرشتگان گذاشته و برای نجات زائران امام، غوغا به پا کرده است.

صدای گریه و زاری مردم بالا می‌گیرد، از اینجای مسیر تابوت جلال را به دوش می‌گیرند و جمعیت پیکر او را بر روی دست پیش می‌برد.

صدای مداح و گریه مردم، با هم آمیخته می‌شود و روضه‌ای مجسم می‌آفریند.

نیما، پسر آقا جلال زیر تابوت پدر را گرفته و از غم دوری پدر هوار می‌کشد. برادرانش با دستانی بی‌رمق و چشمانی خیس و قدم‌هایی لرزان پابه‌پای نیما در کنار تابوت می‌آیند.

احسان، دوست صمیمی آقا جلال که تا طبقه سوم هتل آتش‌گرفته همراه او بوده، بی‌تابی‌اش جور دیگری است. او انگار خودش را جامانده از رفیق می‌داند. احسان آخرین نفری است که کنار جلال بوده و همین آتش غم را در دلش بیشتر شعله‌ور می‌کند. دلتنگ است، دلتنگ رفیق صمیمی و مهربانش!

اما امان از دل همسر و مادر آقا جلال! من همیشه گفتم، در تشییع شهید، مظلوم‌ترین شخص مادر و همسر آنهاست. تابوت جگرگوشه و عزیزش بر روی دستان مردان راهی می‌شود و فقط نگاهی از دور نصیب آنهاست!

خبری از نیوشا، دختر آقا جلال نیست، فکر می‌کنم طفلی دیگر جانی برای دیدن پدر در تابوت نداشته...

به انتهای مسیر می‌رسیم، مداح اعلام می‌کند تا مردم آماده اقامه نماز میت شوند، نماینده ولی‌فقیه توضیحاتی می‌دهد و پس از چند ثانیه نماز را شروع می‌کند. به «اللهُمَ اِنَا لَانَعلَمُ مِنهُ اِلا خَیراً» که می‌رسد، دوباره صدای گریه‌ها بلند می‌شود، آخر آقا جلال آن‌قدر مهربان و خوش‌اخلاق بوده که همه از او خوب می‌گفتند. همه از او راضی بودند و تنها چیزی که حالا از آقا جلال می‌خواستند، شفاعت بود!

البته جز این هم انتظار نمی‌رود، همان اول مراسم مداح هم خوانده بود «هر کسی شهید زندگی کنه، شهید میشه آخرش»!

نماز تمام می‌شود، پیکر را دوباره به آمبولانس برمی‌گردانند تا به محل دفن، در جوار امامزاده عباس ببرند.

همگی راهی امامزاده می‌شویم. من و همکارانم زودتر از همه به آنجا می‌رسیم، بعد از چند دقیقه پیکر شهید همراه پسر و بردار و رفیق صمیمی‌اش می‌رسند. مردم هنوز در راه‌اند و فرصت خوبی برای آنهاست تا با جلال خلوت کنند.

نیما، تابوت پدر را در آغوش می‌گیرد و صدای گریه‌اش بلند می‌شود. ناله‌هایش قلب همه‌مان را آب می‌کند.

کم‌کم مردم می‌رسند. پیکر آقا جلال را پس از گرداندن دور ضریح امامزاده به سمت منزل ابدی‌اش می‌برند.

پیکر را درون قبر می‌گذراند و شروع به خواندن تلقین می‌کنند، اسمَع افهَم...

اینجا دیگر منزل آخر است، وقت خداحافظی و دیدار آخر است. دور مزار را خلوت می‌کنند تا خانواده‌اش برای آخرین بار با قهرمان خود خداحافظی کنند.

البته داستان آقا جلال فرق می‌کند، او شاید جسم‌ش دیگر در میان ما نباشد اما از خود میراثی از شجاعت، مردانگی و از خودگذشتگی به‌جای گذاشته است که تا ابد در یاد همه مردم زنده است.

همان‌طور که خداوند مهربان هم فرموده است: هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگان‌اند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

خداحافظ جلالِ فداکار! 2
خداحافظ جلالِ فداکار! 3
خداحافظ جلالِ فداکار! 4