داستان مباهله چیست؟
مباهله واقعه شگفت انگیزی است که در اهمیت کمتر از غدیر نیست زیرا مباهله زیربنای غدیر است و پیش از غدیر خدای بسم الله الرحمن الرحیم (فَمَن حَاجَکَ فِیهِ مِن بَعدِ مَا جَاءَکَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعَالَوا نَدعُ أَبنَاءَنَا وَأَبنَاءَکُم وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُم وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُم ثُمَ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَتَ اللَهِ عَلَی الکَاذِبِینَ) (سوره آلعمران - آیه 61)
طلیعه طلایینِ روز بیست و چهارم ذیالحجه، همان صبحی است که پیامبر عزیزمان (ص) رسولِ مِهر و لبخند، پا به میدانِ نبرد با بزرگان مسیحیت نهادند... آمدند تا با یکدیگر «مباهَلَه» کنند؛ یعنی هر دو طرف دعا کنند و از خدای یکتا بخواهند تا هرکس حق است دعایش اجابت شود و هر که ناراست و کژاندیش و دروغ پیشه است، رسوا شود و عذابِ عظیمِ الهی بَر او فرو ریزد.
بیگمان یکی از حوادثِ برجسته تاریخ اسلام که هشتاد و چند آیه از سوره آلعمران، پیرامون آن نازل شده است، ماجرای «مباهَلَه» است.
واقعه شگفتانگیزی که در اهمیت، اگر هم سطح با حماسه پرشُکوه «غدیر» نباشد، از آن، کم اهمیتتر نیست. زیرا «مباهَلَه» زیربنایِ «غدیر» است و پیش از جریان غدیر، خدای سبحان در قرآن، به روشنی، وجود مبارکِ امیرمؤمنان «علی بن ابیطالب علیهالسلام» را به منزله «نَفس و خودِ» پیامبر (ص) یاد کرده است، و این عطیه الهی و فضیلت عظمی را به آن حضرت اختصاص داده است. «پس هر که در این باره [که عیسی پسر خدا نیست] پس از علم و دانشی که به تو رسیده [باز] با تو محاجه و ستیزه کند، بگو: بیایید؛ ما پسرانمان و شما هم پسرانتان، و ما زنانمان و شما هم زنانتان، و ما جانهایمان و شما هم جانهایتان را بیاورید، سپس مباهَلَه کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم». پیامبر اسلام (ص) پس از فتح مکه، در شوالِ سال نُهم هجرت، به فرمان خداوند، دستور تنظیمِ نامهای برای دعوتِ نجرانیها به اسلام را صادر فرمودند. مخاطب پیامبر (ص) عالمانِ بزرگی بودند که یک حکومت دینی مسیحی را اداره میکردند.
اُسقف [= کشیش] اعظم با مطالعه نامه، تصمیم به مشورت میگیرد. پس از تبادل نظر، مجلسِ بسیار بزرگی در کلیسای اعظم برپا شد.
ابتدا اُسقف اعظم، نامه پیامبر (ص) را برای مردم قرائت کرد تا نظرات خود را اعلام کنند. یکی از علمای بزرگ مسیحی به نام «حارثه» تحقیق درباره حقانیت پیامبر (ص) را مطرح نمود. اُسقف اعظم فرمان داد تا فرازهایی از صحیفه آدم، صحیفه ابراهیم، صحیفه شیث علیهمالسلام، تورات و اِنجیل که در آنها ذکر محمد و آلِ محمد علیهمالسلام به صراحت آمده بود، برای جمعیتِ حاضر در کلیسا خوانده شود.
با قرائت صُحُف و کُتبِ انبیای پیشین، بر همه روشن شد که به تصریحِ آن متون، پیامبر (ص) از نسل ابراهیم و اسماعیل علیهمالسلام است، و نسلِ وی، از دخترِ اوست و آن که خاتَم پیامبران است نامش «محمد» و نام دیگر او «احمد» است. دین او جهانی است و اختصاصی به فرزندانِ اسماعیل ندارد؛ و آنکه منجی بشریت است، و جهان را پُر از «عدالت» میکند، آخرین فرزند و دوازدهمین جانشین از نسلِ اوست.
پس از قرائتِ این متون، شُبهافکنان و مُنکِران مغلوب شدند ولی باز هم تسلیم نشدند. آنگاه به سرپرستی اُسقف اعظم به مدینه آمدند تا از نزدیک پیامبرِ خاتم (ص) را ببینند و رفتار و گفتار او را با اوصافی که در کتابهایشان یافته بودند، بسنجند. اما تا سه روز، نَه رسول خدا (ص) درباره موضوع اصلی با آنان سخن فرمود و نَه آنان با رسول خدا (ص) گفتوگویی کردند.
در روز سوم، رسول خدا (ص) ایشان را به اسلام دعوت کرد. اما آنها ضمن اعتراف به تطبیق خصوصیاتِ آن حضرت با ویژگیهایِ مذکور در اِنجیل، به بهانه «انکارِ الوهیت عیسی» از پذیرش دینِ اسلام خودداری کردند.
پیامبر (ص) در این باره با آنان مناظره فرمود. اما منکِران باز هم بَراهینِ روشنِ آن حضرت را نپذیرفتند و پیشنهاد مباهَلَه را مطرح ساختند. در این هنگامه، خدای متعال، «آیه مباهَلَه» را بر پیامبر (ص) فرو فرستاد. رسول خدا نیز آنچه را که بر او نازل شده بود، بر آنان قرائت کرد و فرمود: «خداوند به من فرمان داده است که اگر بر سخن خود پای فشردید، درخواستتان را اجابت کنم و با شما مباهَلَه نمایم».
دو تَن از مسیحیان نجران که بیش از همه به حقیقت واقف بودند و از مباهَلَه وحشت داشتند، به همراهانِ خود گفتند: «اگر با اصحاب و قوم خود به مباهَلَه با ما آمد، با او مباهَلَه میکنیم، زیرا این دلیل است که او پیامبر نیست. اما اگر فقط با اهلبیتش به مباهَلَه بیاید با او مباهَلَه نمیکنیم؛ چرا که او اهلبیتش را در معرضِ خطر قرار نمیدهد مگر آنکه از راستگو بودنِ خود مطمئن باشد». این سخن، مورد تأیید اُسقف اعظم قرار گرفت.