«دشت خاموش»؛ مبارزه با استعمار یا انتشار نگاه سیاه به ایران در جامعه جهانی؟!
آقاخان، کارفرمای یک کورهپزخانه است که یک روز دستور میدهد همه کارگران جمع شوند تا به آنها از وضعیت خراب کورهپزی و بیپولی و نهایتا تعطیلی کارشان صحبت کند. کارگرانی از همه جای ایران در این کوره پزخانه کار میکنند؛ مشهدی، ترک و کرد. لطفالله، کسی است که 40 سال آنجا کار میکند و از همه چیز خبر دارد، اما خودش هیچ گذشته، حال و آیندهای ندارد. سرور، زن بیوهای که صیغه آقاخان است و انگار از او یک پسر 10، 12 ساله دارد که چون ازدواجی ثبت نشده، فرزند حاصل از آن نمیتواند شناسنامه داشته باشد و نمیتواند به مدرسه برود. کارگران درد دلهایی دارند. لطفالله آنها را متقاعد میکند با آقاخان صحبت کنند. میپذیرند. آقاخان آنها را راضی میکند و قول مساعد برای برطرف کردن مشکلاتشان میدهد، چون «آقاخان» است و همه جا دوست و آشنا دارد. در نهایت کورهپزخانه تعطیل میشود و کارگران به جای حقوق چندین و چند ماهه خود فقط طلب خود را بر کاغذ مینویسند و به آقاخان میدهند تا شاید یک روز پرداخت شود. این خلاصه داستان فیلم «دشت خاموش» ساخته احمد بهرامی است که به عنوان نماینده سینمای ایران در بخش افقهای هفتادوهفتمین جشنواره فیلم ونیز توانست برنده جایزه بهترین فیلم این بخش و جایزه انجمن ملی اعتماد ملی ایتالیا را به دست آورد. این فیلم همچنین برنده جایزه فیپرشی، جایزه ویژه انجمن منتقدان جهان شد.
به نظر میرسد ناگفته پیداست چرا فیلم توانسته این جوایز را از جشنوارههای بینالمللی کسب کند. چون جهانی را به تصویر کشیده که تصویر تمام نمایی از ایران ناتوان، رنجور، شکستخورده و بیهویتی است که نه گذشتهای دارد نه حال و آیندهای. کورهپزخانه که 40 سال است برپاست میتواند نماد ایران بعد از انقلاب اسلامی باشد. کورهپزخانهای در دل کویر که هیچ سازه و هیچ تمدنی جز برج کورهپزخانه و اتاقکهایی برای زندگی کارگران و البته دفتر کار کارفرما که بهتر از بقیه فضاهای فیلم است، ندارد. هر کارگری که به دیدار آقاخان میرود و مشکلاتش را میگوید، به اتاقش برمیگردد و با بقیه اعضای خانواده اندک غذایی میخورد، برای بقیه از وعده و وعید آقاخان میگوید و بعد از غذا، در گوشه اتاق دراز میکشد و یک ملحفه سفید هم به روی خود میکشد. فیلم یک ترجیعبند دارد و آن جلسه آقاخان با کارگران است که خبر از تعطیلی کورهپزخانه میدهد.
این ترجیعبند یا این جلسه بین دیدارهای کارگران با آقاخان تقطیع شده و به مرور کامل میشود. و هر بار دوربین بر یکی از کارگران فوکوس میکند، همان کارگری که قرار است در سکانس بعد به دفتر آقاخان برود و راضی و امیدوار برگردد. احمد بهرامی در گفتوگویی درباره پیام فیلمش از استعمار و مبارزه با استعمار یاد کرده و تاکید کرده این فیلم سیاهنمایی از ایران نیست و در همه جای جهان استعمار وجود دارد. اما میخواهم بپرسم از کدام مبارزه با استعمار حرف میزنید آقای کارگردان؟ از مبارزه با استعمار حرف میزنید یا از پذیرش و تسلیم در برابر آن؟ کارگرانی که بعد از صحبت با آقاخان راضی به اتاقشان برمیگردند و ملفحه سفید نشانه مرگ را بر سر میکشند در حال مبارزه با استعمار هستند؟ یا وقتی بیچون و چرا کاغذ طلبشان از او را مینویسند و به لطفالله میدهند و بیسر و صدا زندگیشان را بر کولشان میگذارند و به ناکجا آباد میروند دارند با استعمار آقاخان مبارزه میکنند؟ یا لطفالله که شاید تنها آرزویش به دست آوردن سرور بوده اما وقتی مطمئن میشود آقاخان قوی و قدر قدرت قبل از او دل سرور را برده و خود را در کورهپزخانه زنده به گور میکند در حال مبارزه و به دست آوردن هویت و امید و آرزوست؟ از انتخاب سیاه و سفید بودن فیلم که هیچ خدمتی به محتوا نمیکند جز سیاهتر نشان دادن آن حرفی نمیزنیم. از کادر مربع هم چیزی نمیگوییم، از حرکتهای طولانی و پلانهای کند و کشدار که هیچ خدمتی به درک بهتر فیلم نمیکنند هم چیزی نمیگویم. فقط حیرتزده محتوای آن هستم. نه از کارگردان، بلکه از اداره نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که به این فیلم اجازه اکران دادند. آیا واقعا ناظران، نمادها و نشانههای ضمنی فیلم را درنیافتند؟ معنی 40 سال بیهویتی را درک نکردند؟ معنی مرد بیگذشته و آیندهای که 40 سال در یک جا درجا زده را نفهمیدند؟ معنی وجود نوجوان بدون شناسنامه و بدون هویت به مثابه نوجوانان بیهویت، بیسواد و بیآینده امروز نگرفتند؟ مارکسیستهای مکتب فرانکفورت خصوصا والتر بنیامین معتقدند که تکنولوژی به ضرر هنر والا عمل کرده و فرهنگ و عطر و بوی اثر هنری را از بین برده است و در این نظر بیشتر به هنرهای زیبا همچون نقاشی و مجسمهسازی نظر دارند که مثلا چاپ یک نقاشی هرگز عطر و بو و تاثیر نقاشی اصل را ندارد. اما همین تکنولوژی بسیار به دیدگاه مارکسیستها مبنی بر وجه آگاهیدهنده بودن اثر هنری به قشر استعمارشده و استثمارشده کمک میکند. نمونه بسیار موفق آن همین سینماست.
یعنی تکنولوژی نه تنها عطر و بو و فرهنگ یک فیلم را از بین نمیبرد، بلکه به دلیل اینکه نسخههای تکثیرشده یک فیلم هیچ فرقی با هم ندارند میتواند فرهنگ هم ایجاد کند، میتواند شناخت و آگاهی هم به مخاطبش بدهد و اتفاقا از نظر مارکسیستها، این آگاهی همان چیزی است که طبقه کارگر به آن نیاز دارد تا بر علیه استثمار برآشوبد. حالا وقتی کارگردان محترم از پیام فیلمش مبنی بر مبارزه با استعمار حرف میزند میخواهم بپرسم فیلم شما چه آگاهی به مخاطب (جهانی) استعمارزده میدهد جز پذیرش بیچون و چرای آن؟
اصلا چرا جغرافیای فیلم شما که معتقدید استعمار در همه جای جهان وجود دارد، کورهپزخانهای در ایران است؟ میرفتید فیلمتان را در همان ایتالیایی میساختید که به شما جایزه اعتماد ملی ایتالیا داد.
میرفتید فیلمتان را در ناکجاآباد میساختید و بر هیچ کدام از شخصیتهایتان اسم نمیگذاشتید تا بیهویتی و بیآرزویی و تسلیم محض در برابر استعمار تعمیمیافته جهانی را به تصویر میکشیدید؟ چرا ایران؟ چرا 40 سال؟ چرا...؟
آیا از این تکنولوژی مدرن، سینما در جهت انتشار نگاه سیاه خود نسبت به زادگاه و سرزمینتان به جامعه جهانی بهره نبردید؟ جوایز مبارکتان باشد، موفق شدید!!!