سه‌شنبه 6 آذر 1403

دموکراسی بی همه چیز!

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
دموکراسی بی همه چیز!

مجتبی محمودی مهماندوست /

فیلم «بی همه» چیز محسن قرایی، درباره دموکراسی است؛ از فریبنده ترین مفاهیم قرن که سابقه اش در قرآن به نمرودی می‌رسد که ادعای خدایی می‌کرد اما موقع به آتش افکندن ابراهیم به ناگاه دموکرات شد و گفت: "مردم ابراهیم به بت‌های شما توهین کرده است" یعنی او که تا قبل از آن خودش را خدا می‌دانست و خدایان چوبی و سنگی را برای استحمار مردم ساخته بود در یک آن، آوای "آی مردم" سر داد تا قدرت مردم را در مقابل استدلال ابراهیم قرار دهد و آنها را برای سوزاندن ابراهیم بت‌شکن تحریک و قانع کند! حکایت بی همه چیز هم که برگرفته از نمایشنامه ملاقات بانوی سالخورده "دورنمات" است، به نوعی بی ارتباط با این ماجرا نیست مردمی که تا یکی دو روز قبل بر سر شخصیت اصلی فیلم با بازی خوب پرویز‌پرستویی قسم می‌خورند ناگاه تطمیع و اغوا می شوند و قهرمان فیلم، زیر بیرق سکه های لیلایی که حالا شده لیلی خانوم میشود بی همه چیز و سرش تا بالای دار میرود!. فیلم به شدت نمادگراست از قطار در شب و دوچرخه و زاغ سفیر مرگ و ملخی که اسیر مورچگان است تا شیشه عطر خاک گرفته ای که خبر از زدودن غبار خاطرات دارد همگی نشانه هستند به خصوص خون به ناحق ریخته شده گاوی که گلوگیر امیر می شود که وقتی قول شرفش رفت سرش هم باید برود!. تاثیرگذارترین سکانس فیلم آنجاست که مردم با اشک و زاری پای برگه مرگ قهرمان سابق فیلم یعنی امیر را انگشت می زنند و اعضای شورای انصاف (که به قاعده "برعکس نهند نام زنگی کافور!" بویی از انصاف نبردند) و دهدار و ژنرال روستا همگی پشت این رای های راس های انسان نما پنهان می شوند! و درآخر می شود آنچه نباید و نشاید! جالب اینکه در فیلم کودکی از میان اکثریت توده وجود دارد که با زبان بی زبانی و معصومیت فطری اش، فریاد می زند پادشاه لخت است. بی همه چیز، لجنزار درون امیر را زیرورو می‌کند و ناجوانمردی گذشته و خودخواهی امروزش را که برای نجات جان خودش حاضر به معامله دخترش می‌شود را نشان می‌دهد و همزمان ذات پنهان "حاکمیت اکثریت" را نشان می دهد که در واقع، دموکراسی راه حل اداره جامعه و عبور از منازعات است نه لزوما راه حق! چنانچه در این فیلم رفتار پوپولیستی (عوام گرایانه) لیلی خانوم در بستر استضعاف فکری و اقتصادی مردم، رای اکثریت توده را به آنجا می کشاند که "حقیقت" قربانی منفعت و مصلحت ظاهری جامعه شود. این فیلم افزون بر اینکه ضدقهرمان است، به درستی ضد دموکراسی لیبرالی وارداتی از غرب است و به نوعی رویکرد سیاه کاپیتالیسم (سرمایه سالاری) را هم به روی صحنه می آورد و نشان می دهد که چگونه اقبال جامعه جاهل روستای بی همه چیز به قهرمانشان با وعده سه هزار تومانی لیلی خانم، وارونه می شود. این فیلم با وجود پرداختهای آسیب شناسانه سیاسی و اجتماعی که در جای خود مغتنم است اما متاسفانه ضدروستا و حتی در تقابل با سنت عمل می کند که در لایه پنهانش فرهنگ روستا را عوامانه و روستائیان را مرعوب زرق و برق مدرن می نمایاند چنانکه حتی از طبیعت زیبای این روستا که در صحنه ای مشخص می‌شود در جوار جنگل است هم چیزی دیده نمی شود تا لااقل کمی از بار سیاه بی‌وفایی مردم بکاهد. یک روستاست و یک گورستان متروکه کوچک و معدنی که کار نمی‌کند و انگار صمیمت و روحیه زلال مردم سختکوش روستایی هم تحت تاثیر ایده و بلکه ایدئولوژی نویسنده گم شده و روستاییان باصفا تقریبا همگی در حد عوام و تیپ‌های انسانی عصر حجر ظاهر می‌شوند. اگر از گریم و بازی موفق باران‌کوثری و طراحی لباسهای باورپذیر اثر بگذریم تقریباً هیچ چهره شاخص و نکته مثبتی در این روستا نیست. کینه و تنفر میان دو برادر، وجود فرد قدرت طلبی که می‌خواهد به نخست وزیری برسد، داستان عشق میان امیر و خانواده اش و دخترش با معلم دیگر روستا هیچکدام در این فیلم چندان واقعی بنظر نمی رسند و همگی انگار کارتونی و کاریکاتوری شده اند. اما از همه اینها که بگذریم بی همه چیز هیچ چیز که نداشته باشد لااقل این حسن را دارد که با خانواده قابل دیدن است. حرکات دوربین، خسته کننده نیست و توی ذوق نمی‌زند و خوشبختانه پایان شاهنامه در فیلم کلیشه ای و مانند همیشه فرجام خوش و خرم، ندارد که همگی راضی و راهی بهشت باشند. این فیلم را در تاریخ معاصر ایران شاید بتوان مصداق دوران مشروطه و شعار زنده‌باد و مرده‌باد مردم برای مصدق و کاشانی یافت که استعمار و استحمار را احیا و حیاتی مجدد بخشید. همچنین حکایت سرانجام قدرتمندان پریده بر کرسی قدرت و حتی سلبریتی های مشهور این روزها هم مشابه همین ماجراست که از فرط دیده شدن گاه بسیار فربه می شوند و بر صدر و سردست می نشینند و گاه چنان بر فرش کوبیده می شوند که عرش خدا به صدا در می آید و "یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت!"