دنبال کردن رد بیانتهای خون در «آدم برفی»
ساخته توماس آلفردسون، روایتی پرتعلیق از جنایتی تکان دهنده و سریالی است که باید توسط پلیسی که خودش وضعیت طبیعی ندارد، پی گرفته شود؛ داستانی پرکشش با کاراکترهایی خاکستری و تعلیقی به اندازه که تماشاگر را بیش از اندازه درگیر میکند.
فیلم سینمایی «آدم برفی» ساخته توماس آلفردسون روایتی پرتعلیق از جنایتی تکان دهنده و سریالی است که باید توسط پلیسی که خودش وضعیت طبیعی ندارد، پی گرفته شود؛ داستانی پرکشش با کاراکترهایی خاکستری و تعلیقی به اندازه که تماشاگر را بیش از اندازه درگیر میکند.
به گزارش «تابناک»؛ فیلم سینمایی «آدم برفی / The Snowman» به کارگردانی توماس آلفردسون محصول سال 2017 است. این اثر جنایی و دلهره آور درباره یک کارآگاه دائمالخمر نروژی است که شروع به تحقیق برای پیدا کردن بزرگترین قاتل سریالی کشور میکند، اما مصرف بیش از حد باعث ایجاد خلل در روند پیگیری پرونده میشود.
یکی از شگفت انگیزترین ضایعات قابل تصور در رابطه با یک استعداد، این تطبیق غیرقابل باور رمانهای جنایی «جو نسبو» (Jo Nesbo) با آثار کنونی است، آثار نسبی که عمدتا غیرمنتظره است و درست زمانی که اتفاقات معنادار پیش میروند، شاهد آنیم که توسط یکسری از کلیشههای خنده دار بد ربوده شده است.
این قضیه شامل اما نه آنکه صرفا به آن محدود شود «قاتلی که خود صحبت می کند» (به طوری که در آن یک جنایتکار، قهرمان را با اسلحه ای نگه می دارد و جزئیات برنامه خود را برایش به تفصیل شرح می دهد.) و واقعه ناگوار غیرقابل پیشگیری که در آن یک تدبیر اغراق آمیز داستان را حل می کند نیز میشود. اگر آدم برفی چنین ریتمی نداشته باشد، ممکن است تصور شود که همه چیز صرفا مانند یک هجو سرهم شده است - هرچند ناخوشایند و بسیار طولانی.
روایت داستان به گونهای است که گویی در یک هزارتو برای یافتن مسیر به دنبال خرده نانها می گردیم. به گفته کارگردان تامس آلفردسون (Tomas Alfredson)، برنامه تولید به اندازه ای محدود بود که قسمت های اصلی فیلمنامه نادیده گرفته می شد و ادیتورهای کمی وجود داشت (کلر سیمپسون و همکاری که سابقه همکاری با اسکورسیزی را داشته، تلیما شوونمرکر) که می توانستند در چنین وضعی روایت مستقیم داستان را از خطر نابودی نجات دهند. مشکلات روایت، فراتر از حفره های موجود در پلات است.
داستان بدون معنی یا هماهنگی با یکدیگر در زمان عقب و جلو میرود. به نظر میرسد که صحنههای کلیدی گم شده اند و ابهام فراوان است، اما نه از نوع خوب آن. کتابی که فیلم براساس آن ساخته شده، گویی خرد و دوباره سرهم شده است. سرنوشت یکی از شخصیتها به طور اساسی تغییر کرده و بخشی از عاشقانه فیلم نیز به کلی حذف شده است. تقریبا به نظر میرسد که فیلم با خلاصهای یک صفحهای از کتاب تولید شده و فیلمسازان هر چه در پروسه تولید جلو رفته اند، بیشتر از متن کتاب فاصله گرفته و همه چیز را از خودشان درآورده اند.
پایان بسیار وحشتناک است، به طوری که باعث باز ماندن فک من شد. حتی فیلم های سطح B سعی می کنند از این نوع چیزها جلوگیری کنند. در ابتدا ما صحنه ای داریم که در آن قاتل انگیزه اش را توضیح می دهد تا مخاطب آن را درک کند. سپس صحنه مبارزه ای بسیار پرهرج و مرجی داریم که تقریبا غیرممکن است که متوجه شویم چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
روش دیگری برای توصیف آن وجود ندارد. حتی اگر باقی فیلم کامل می بود، قطعا پایان بندی ناخوشایندش، آن را فلج کرد. با این حال، با در نظر گرفتن اینکه اکثریت آدم برفی چه قدر بد است، این فقط یکی دیگر از دلایلی است که چرا می بایست از تولید آن اجتناب شود. (انتهای فیلم شباهتی بسیار اندک به چیزی دارد که در کتاب اتفاق می افتد - که فیلمنامه نویس آن را از کلیتی استخراج کرده که تنها خود می تواند به چرایی آن پاسخ دهد.)
مسیر روایت اصلی به دنبال ذات اصلی خود خط سیر رمان را دنبال می کند. کارآگاه هری هول (Michael Fassbender)، رهبر یک گروه جوخه برجسته دستگیری قاتلین در اسلو، تحقیقات را در مورد یکسری از قتل هایی که همگی در یک چیز مشترک اند را شروع می کنند، درحالی که همه زیر نگاه مراقب آدم برفی قرار دارند. هری با کمک یک کارمند جدید، کاترین برت (Rebecca Ferguson)، که محققی امیدوار کننده با گذشتهای نامعلوم است، سرنخ هایی را دنبال می کند که به یک تاجر برجسته ای به نام آرو استاپ (JK Simmons) و دکترش / جاکش اش ایدار ولتلسن (David Dencik) ختم میشوند.
هر چه هری به حقیقت نزدیکتر میشود، سرنخ های گمراه کننده بیشتری پیدا میکند و چندین بار متوجه میشود که دنبال مسیر اشتباه بوده است. در همین حال، هری جدای از فضای کار خود با زندگی شخصی اش روبه رو میشود که شرایط رضایت بخشی ندارد، رابطه نصف و نیمهای که با همسر سابقش رائل فاکس (Charlotte Gainsbourg) و وظایفی که در قبال پسرش دارد؛ پسری که هری را در قامت یک پدر معرفی می کند.
در یک نقطه، فیلم آدم برفی به عنوان یک پروژه معتبر شناخته میشود. رمان «نسبو» تحسین شده است، و هنگامی که حقوق ساخت فیلم برای اولین بار گرفته شد، مارتین اسکورسیزی به عنوان کارگردان انتخاب شده بود. (اسکورسیزی همچنان به عنوان تهیه کننده اجرایی در طول پروژه باقی ماند).
بازیگران با استعداد مانند مایکل فاسبندر، ربکا فرگوسن، شارلوت گینزبورگ و ج. ک. سیمونز (Michael Fassbender, Rebecca Ferguson, Charlotte Gainsbourg, and J.K. Simmons) نیز در فیلم حضور دارند. جایگزین اسکورسیزی (Scorsese)، توماس آلفردسون (Tomas Alfredson)، دارای رزومهای قابل قبول است که شامل فیلم هایی هم چون «بگذار فرد درست وارد شود»(Let the Right One in) و «بندزن خیاط سرباز جاسوس»(Tinker Tailor Soldier Spy) می شود.
به هر حال، محصول نهایی به طور قابل توجهی پایین تر از مجموع قطعات آن است. مثل فیلم «تب گل لاله»(Tulip Fever)، این فیلم نیز دارای روند تولیدی است که به طرز فاجعه آمیزی اشتباه است، به جهات مختلفی که هیچ چیز نمیتواند آن را حل کند.