راهکار ساده امام کاظم (ع) برای رسوایی هارون
مبلغ نوشت: هارون اعتراض کرد که: «چگونه در جلو من پیامبر را پدر خطاب میکنی؟» حضرت استدلال کرد: «اگر هماکنون پیامبر سر از خاک بردارد و دخترت را از تو خواستگاری کند، آیا قبول میکنی؟» هارون غافل از جنبه فقهی مسئله گفت: «با کمال افتخار قبول میکنم.» امام فرمود: «اما من نمیتوانم دخترم را به او بدهم؛ چرا که من نوه او هستم و دخترم نوه دختری پیامبر میشود و کسی نمیتواند با نوه خودش ازدواج...
به گزارش «مبلغ»- حضرت امام موسی بن جعفر الکاظم (ع) به روایتی 20 ذیحجه سال 128ق به دنیا آمد و پس از شهادت پدر بزرگوارش، حدود سیوپنج سال عهدهدار امامت شد و نقش بسیار مؤثری در گسترش معارف راستین اسلامی ایفا کرد که در نتیجه چندین بار دستگیر و زندانی شد و نهایتاً در سال 183ق، در 55 سالگی، به دستور هارون به شهادت رسید. آنچه در پی میآید، حاصل گفتگو با یکی از استادان حوزه علمیه قم و کارشناسان تاریخ اسلام در همین باره است.
امام موسی بن جعفر (ع) مدت 20 سال از زندگانی پدر بزرگوارش امام صادق (ع) را درک کرد و در آخرین بخش از زندگانی پدر، شاهد برخورد حکامی بود که تا دیروز نسبت به آنچه بر آل علی (ع) رفته و رنج و کشتارهایی که بر آنها روا شده بود، تظاهر به همدردی میکردند؛ اما پس از استقرار، برخوردشان با امام صادق (ع) که تنها به دفاع از اسلام و نشر تعالیم کمر همت بسته بود و نیز با علویانی که طاقت تحمل ستم و طغیانشان را نداشتند، کاملا دگرگون شد. امام پدرش را دیده بود که همواره در رویارویی با منصور و تهدیدهای وی قرار داشت. این مراقبتها به حدی بود که امام صادق (ع) ناگزیر شد حتی در مورد امامت پس از خویش، موضوع را از شیعیان نیز پنهان دارد و جز گروه اندکی از یاران خاص خود که به رازداری و برحذر بودن از جاسوسان منصور و اطرافیانش سفارش شده بودند، کسی را در جریان آن قرار نداد.
حضرت کاظم (ع) امامت خود را بدین گونه آغاز کرد و فضای سراپا کینه و دشمنی با اهل بیت (ع)، به مدت سی و پنج سال به درازا کشید. حضرت همواره مراقب بود و موضوع جز از نزدیکان انگشتشماری که دشواری اوضاع را درک میکردند و میدانستند که چگونه باید مردم را به وی فراخوانند، از دیگران پنهان بود. دورانی که امام در آن میزیست، مصادف با نخستین مرحله ستمگری حکام عباسی بود. آنها تا چندی پس از آنکه زمام حکومت را به نام بنیهاشم در دست گرفتند، با مردم و بهخصوص با علویان برخورد نسبتاً ملایمی داشتند؛ اما به محض اینکه در حکومت استقرار یافتند و پایههای سلطنت خود را مستحکم کردند و از طرف دیگر با بروز قیامهای پراکنده که به طرفداری از علویان پدید آمد و آنها را سخت نگران کرد، بنا را بر ستمگری گذاشتند و مخالفان خود را زیر شدیدترین فشارها قرار دادند. آنها حتی نزدیکترین دوستان خود (یعنی عبدالله بن علی عباسی) را به خاطر تلاشهای پنهانی برای به دست آوردن جانشینی سفاح کشتند. به همین ترتیب ابوسلمی خلال و ابومسلم خراسانی را نیز از سر راه برداشتند.
منصور عباسی شمار فراوانی از علویان را به شهادت رساند و عده زیادی از آنها نیز در زندانهای او از دنیا رفتند. این اعمال فشار از زمان امام صادق (ع) آغاز شد و تا زمان امام رضا (ع) که دوره خلافت مأمون بود، با شدت هر چه بیشتر ادامه یافت. مردم در زمان مأمون اندکی احساس امنیت سیاسی کردند؛ ولی دیری نپایید که دستگاه خلافت بدرفتاری و اعمال فشار را دوباره از سر گرفت. فشار سیاسی عباسیان در دورهای آغاز شد که پیش از آن امام باقر (ع) و امام صادق (ع) با تربیت شاگردان فراوان، بنیه علمی و حدیثی شیعه را تقویت کرده و جنبشی عظیم در میان شیعه پدید آورده بودند و امام کاظم (ع) پس از این دوره، در مرکز این فشارها قرار گرفت. در عین حال وظیفه حضرت این بود که در این حرکت علمی، توازن و تعادل فکری را میان شیعیان برقرار کند. طبعاً عباسیان نمیتوانستند تشکلی به نام شیعه را به رهبری امام بپذیرند و این مهمترین عاملی بود که آنها را واداشت تا امام را تحت فشار قرار دهند. امام کاظم (ع) در سال 148ق، امامت را عهدهدار شد و منصور عباسی در سال 158ق در مکه مرد و جانشینش در سال 169ق فرزندش مهدی عباسی بود.
عباسیان حدیث «لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، لطول الله ذلک الیوم حتی یبعث رجلا صالحا من اهل بیتی، یملأ الارض قسطاً و عدلاً کما مُلئت جوراً و ظلما» (اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند آن را چندان طولانی میسازد تا مرد صالحی از خاندانم را برانگیزد که زمین را از عدل و داد پر کند، همانگونه که از بیداد و ستم پر شده بود) را تحریف کردند تا بر محمد بن عبدالله (نفس زکیه) تطبیق کند و گفتند که پیامبر (ص) فرموده: «اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی». این جمله را اضافه کردند که: «او همنام من است و پدرش همنام پدرم است». پس نام امام زمان، محمد بن عبدالله خواهد بود! این اولین تحریفی است که بر این حدیث نبوی که شیعه و سنی نقل کردهاند، انجام شد. منصور دوانیقی خلیفه عباسی به طمع اینکه چون خودش عبدالله است، نام فرزندش را محمد گذارد که البته بعدها به نام مهدی شناخته شد تا در واقع حدیث نبوی را در یک سعی و تلاش مذبوحانه بر فرزندش تطبیق کند! این تحریفها سوابق و اندیشههایی را در پی داشت تا سال 169ق مهدی عباسی خلافت کرد و پس از آن، یک سال هادی عباسی خلافت کرد و بعد هارونالرشید به خلافت رسید و امام موسی بن جعفر (ع) در سال 183ق شهید شد و در تمام این سالها رهبری شیعیان امامی را عهدهدار بود.
تلاشهای پنهانی
عصر امام کاظم (ع) دوران بسیار سختی بر مؤمنان بود و در این دوران حرکتهای اعتراضآمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت که از مهمترین آنها قیام حسین بن علی (مشهور به «شهید فَخ») در زمان حکومت هادی عباسی و نیز جنبش یحیی و ادریس فرزندان عبدالله در زمان هارون بود. مهمترین رقیب عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود که حکومت، آنها را سخت تحت نظارت خود بگیرد. کتب تاریخ و حدیث برخوردهای متعدد خلفای عباسی با امام کاظم (ع) را نقل کردند که عمدهترینش برخوردهای هارون است. در عین حال باید توجه داشت که امامان همگی بر لزوم رعایت تقیه پافشاری میکردند و میکوشیدند تا تشکل شیعه و رهبری آنها را به طور پنهانی اداره کنند. طبعاً این وضعیت سبب میشد تا تاریخ نتواند ارزشیابی دقیقی از حرکات سیاسی آنها داشته باشد؛ با این حال نتیجه این تلاشهای زیاد همان استوار ماندن دین است که نمیتوانست بدون چنین کوششهایی پا بر جا بماند و رهبری این حرکت و ظرافتی که در هدایت آن به کار برده شد، عامل مهم استواری شیعه در تاریخ است.
دوران امامت حضرت کاظم (ع) از سال 148 تا 183ق، یکی از مهمترین مقاطع زندگی ائمه است که دو تن از مقتدرترین سلاطین بنیعباس (یعنی منصور و هارون) و دو تن از جبارترین آنها (یعنی مهدی و هادی) در آن حکومت میکردند. برخی از قیامها و شورشها در خراسان، عراق، دیلمان و شام و... سرکوب گردیده و در ناحیه شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامی، فتوحات تازه و اموال بسیار به دست آمده، بر قدرت و استحکام تخت عباسیان افزوده بود.
جریانهای فکری و عقیدتی در این دوران برخی به اوج رسیده و برخی زاده شده و فضای ذهنی را از تعارضات انباشته بود و حربهای در دست قدرتمندان و آفتی در هوشیاری اسلامی و سیاسی مردم گشته و میدان را بر عَلمداران صحنه معارف اصیل اسلامی و صاحبان دعوت علوی تنگ و دشوار ساخته بود.
اینجا به یکی از بارزترین صحنههایی اشاره میکنم که امام کاظم (ع) لازم دید مشت فریبکاری هارون را در برابر مسلمانان باز کند: خلیفه همراه با اطرافیان به زیارت مزار حضرت رسول (ص) که آمد، اینگونه به ایشان خطاب کرد: «السلام علیک یا ابن العم» (پسرعمو! سلام بر تو). قصد داشت به مردم بفهماند که خلفای بنیامیه و بنیمروان نسبتی با پیامبر (ص) نداشتند؛ ولی ما عباسیان از نزدیکان حضرت هستیم و در واقع مشروعیت خلافت بنیعباس از جمله خود را حتی در برابر علویان، از جمله امام موسی بن جعفر (ع) با این جمله به رخ مردم بکشد که من پسرعموی پیامبرم، من نوه عباس هستم که عموی پیامبر (ص) بود. حضرت موسی بن جعفر (ع) دید اینجا از مواردی است که برای بازکردن مشت فریبکاری هارون، لازم است اقدامی کند و لذا پیش آمد و خطاب به پیامبر (ص) کرد: «السلام علیک یا ابَ: سلام بر تو ای پدر!»
هارون اعتراض کرد که: «چگونه در جلو من پیامبر را پدر خطاب میکنی؟» حضرت استدلال کرد: «اگر هماکنون پیامبر سر از خاک بردارد و دخترت را از تو خواستگاری کند، آیا قبول میکنی؟» هارون غافل از جنبه فقهی مسئله گفت: «با کمال افتخار قبول میکنم.» امام فرمود: «اما من نمیتوانم دخترم را به او بدهم؛ چرا که من نوه او هستم و دخترم نوه دختری پیامبر میشود و کسی نمیتواند با نوه خودش ازدواج کند.» البته مشروعیت جانشینی پیامبر بر این پایهها استوار نیست؛ اما اگر بنا باشد مشروعیت ادعای خلافت و جانشینی پیامبر (ص) بر قرابت و نزدیکی خانوادگی استوار باشد، ما از تو نزدیکتر هستیم. حضرت با چنین مسئله فقهی سادهای، نزدیکتر بودن خودش را ثابت کرد.
باری، امام زندانی شد و سندی بن شاهک از عمال هارون، زندانبان حضرت بود که بر او سخت میگرفت؛ اما همین دوران زندانی بودن امام، موجب هدایت فرزندان او شد، به طوری که حسین بن سندی بن شاهک شاعر معروفی شد که ابیات فراوانی در مدح اهل بیت سروده که نامش در کتب رجال آمده و از جمله ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب آل ابیطالب» شعرهای متعددی به عربی از زبان حسین بن سندی بن شاهک در مدح ائمه نقل کرده است که این نتیجه زندان چندساله امام موسی کاظم (ع) در بند هارون بود.
آن حضرت با چند دانه خرما و در زیر بار سنگین غل و زنجیر که به دست و پایش بسته بودند، به شهادت رسید و زمانی که پیکرش را از زندان بیرون آوردند، شعار دادند: «وی امام رافضیان است» تا شخصیت ایشان را تحتالشعاع قرار دهند. اگر شیعیان جمعیتی نبودند که دستگاه خلافت عباسی از آنها هراسان باشد، به هیچ وجه پیکر مطهر امام را در برابر 150 نفر از سرشناسان و نامداران بغداد قرار نمیدادند و آنها را شاهد نمیگرفتند که حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. این ناشی از خوف آنها بود و خوفشان دلالت بر کثرت پایه اجتماعی شیعیان در قلمرو تحت خلافت عباسیان بهخصوص در بغداد داشت. امام را در کاظمین کنونی دفن کردند و زندگی سراپا جهاد حضرت به این ترتیب به پایان رسید.
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1787473