روایتی از یک نیروی مولد در اقتصاد سیاسی ایران
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، راه افتادیم به سمت کارگاه تولید پرههای بادی 12تنی. هر پره در دو نیمه طولی، تولید و بعد به هم چسبانده میشود. الیاف فایبرگلاس و چوبهای بالسا در دو قالب به طول 50 متر پخته میشوند. بعد دو نیمه به هم جوش داده میشود و در آخر بتونه و نقاشی. دانش ساخت و طراحی پیچیدهای داشت. الحق در شکار دانش فنی مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحیترین حرف...
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، راه افتادیم به سمت کارگاه تولید پرههای بادی 12تنی. هر پره در دو نیمه طولی، تولید و بعد به هم چسبانده میشود. الیاف فایبرگلاس و چوبهای بالسا در دو قالب به طول 50 متر پخته میشوند. بعد دو نیمه به هم جوش داده میشود و در آخر بتونه و نقاشی. دانش ساخت و طراحی پیچیدهای داشت. الحق در شکار دانش فنی مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحیترین حرف درباره مپنا این است که بگوییم با انتقال تکنولوژی از زیمنس و آنسالدو مرحلهبهمرحله از مونتاژ به مهندسی معکوس و طراحی حرکت کرده است و، چون بازیگر انحصاری بوده و دولت از آن حمایت کرده توانسته رشد خوبی کند. واقعاً این گزاره کلیشهای چقدر میتواند روایت کند هزارویک شب تولد یک توربو ژنراتور را در سرزمین نیمروز؟ اشاره: وزارت صمت، در طول حیات یک دههای خود، مطابق با سنت وزارتخانههای والد (صنعت، معدن و تجارت) گرفتار مسائل روزمره بوده است. مسائلی که هیچگاه اجازه برنامهریزیهای بلندمدت ملی و راهبردی به مسئولان این سازمان عریض و طویل نمیداده است. امروز و در شرایطی که عباس علیآبادی مدیرعامل شرکت مپنا، از مجلس برای سکانداری وزارت صمت، رای اعتماد گرفت، بازخوانی هر چه بیشتر کاری که او و همکارانش در این شرکت انجام دادند، میتواند برای سیاستهای وزارت صمت، درسآموز باشد. چرا که مپنا، به راستی یکی از معدود نیروهای اقتصاد مدنی در ایران بود که توانست امتداد عزم سیاسی جمهوری اسلامی در صنایع دفاعی و هستهای را در سازوکارهای اقتصادی صنایع مدنی به ظهور برساند. متن پیش رو، روایتی از دکتر جواد وزیری، پژوهشگر حوزه سیاستگذاری علم و فناوری است که در بازدید از شرکت مپنا نوشته شده و پیشتر در شماره چهارم نشریه نوبنیاد در سال 1398 منتشر شده است.
بحثمان گل انداخته بود درباره بازدهی ایرانمال. از جلویش که رد شدیم تقریباً ساعت هشت و نیم صبح بود. چیزهایی را که درباره بانک آینده و ایرانمال شنیده بودم کنار هم میگذاشتم و با خودم کلنجار میرفتم تا سر در بیاورم از رمز و راز این سرمایه به گل نشسته در آخر خط. از قضا مکانش هم خیلی به جاست. دقیقاً آخر همت! ایران مال، آخر خط است، آخر خط یک مدل بیمار توسعه. بنبستی برای سرمایه و خمیرمایه ایرانی. استادنا میگفت از نگاه جماعت مالیچی، سود این کار در کپیتال گین آن است. به زبان خودمانی یعنی زمین بکر کوهپایه البرز را که میراث بین نسلی است لوطیخور میکنیم؛ بعد در آن ساختمانهای صغیر و کبیر با یک فانتزی ملالآور میکاریم؛ بعد مینشینیم تا روزگار بر قیمت بیفزاید؛ یعنی ما ایرانی جماعت پولهایمان را در بانک آینده سپردهگذاری کردهایم تا روزی بشود ایرانمال. بعد با فشار نقدینگی سودهای 25درصدی و 27درصدی که گرفتهایم، یعنی همان افزایش نقدینگی، قیمت را باد کردهایم و حالا خوشحالیم از این که مثلاً 200درصد بازدهی نصیبمان شده است و خوشحالتر از اینکه به زودی با جیبهای خالی میرویم به گشتوگذار در کار شو (show car) معلق و لامبورگینی آویزان. یعنی حاصل همه این تشریک مساعی شده است جولانگاهی برای برندهای خارجی.
به آخر جاده رسیدیم و سر گاری را کج کردیم به سمت اتوبان کرج. نرسیده به کرج، پیچیدیم به سمت فردیس. از کنار شهرکهای جورواجور منطقه که در گرگومیش شهرسازی ایرانی سر از خاک در آوردهاند عبور کردیم تا یکباره برجهای خنککننده نیروگاه قائم پیش چشممان سبز شد و دوباره سر از ایرانمال درآوردیم. ایرانمالی به وسعت حداقل صد هکتار. ایرانمالی که مالش انصافاً مال است.
**در ضلع جنوبی یک بلوار عریضوطویل و نیمهساخته به ترتیب شرکتهای مهم گروه در همسایگی هم چیده شدهاند. پارس، توگا، موادکاران، پرتو و مکو. درباره مپنا کم نمیدانستم. بالاخره سوژه جذاب رفقای مدیریت تکنولوژی است و من که کار و کسبم متن و مقاله است، بیخبر نیستم از نوشتهجات دوستان و مدایحی که سر دادهاند در باب کچآپ (همپایی) این شرکت و این صنعت. خودم هم قبلاً خط تولید و مونتاژ نوعی از توربین را در محله دیگر بازدید کرده بودم.
بازدید از شرکت پارس شروع شد. یک توضیح مختصر درباره جبهههای سهگانه کسبوکار مپنا - برق، ریل، نفت - داده شد. این سهگانه به نظرم ترکیب شگفتانگیزی است؛ به خصوص اگر سلاح را هم به این سه اضافه کنیم. دولت - ملت جمهوری اسلامی با مفصلبندی این «سه بعلاوه یک» میتواند تمدن خود را احیا کند. چنانچه هر دولت - ملت قدرتمندی طرحی اینچنینی برای خود داشته و دارد. یعنی میداند که شاکله خود را باید در تحصیل و ترکیب کدام گونههای صنعتی پیریزی کند. جالب اینکه از آغاز ورود ما به دنیای مدرن این 3+1 (برق و نفت و ریل + سلاح) ما را به خود دعوت کردند، اما ما آنچنان که باید به استقبال نرفتیم.
بعد از ارائه مختصر به سمت خط تولید ژنراتور راهنمایی شدیم. داده فراموشنشدنی برایم این بود که امروز ظرفیت نصبشده تولید برق 78 هزار مگاوات است که زحمت 50هزارمگاوات آن را مپنا کشیده است. حدود 30میلیارد دلار پروژه! زهی توفیق! در بخش حملونقل ریلی و توسعه میادین نفتی هنوز مانند برق توپ روی پای مپنا جفتوجور نشده است. نمیدانم مپنا با یک دست میتواند این همه هندوانه بردارد یا نه! شاید هنوز برای این توزیعشدگی کمی زود باشد!
ابتدا به هر کدام از اعضای تیم یک دستگاه ترجمه همزمان که در همایشها دیده بودیم دادند. نه برای ترجمه؛ برای شنیدن صدای راهنما در هیاهوی ماشینها. کار جالبی بود هم کمک میکرد که صدای راوی را در میان سر و صدا خوب بشنویم و هم اجازه میداد با خیال راحت اگر جایی لازم بود مکث کنیم و نگران فاصله با راهنما نباشیم.
کارگاه اول وظیفه مونتاژ ژنراتور را به عهده داشت. البته ماشینکاریهای سنگین و خاص هم در کارگاه صورت میگرفت. ورودی کارگاه یک ماشینتراش عجیب و غریب، در حال تراشیدن یک شفت پنج متری با قطری حدود یک متر برای ژنراتورهای بادی بود. چه شیارهای ظریفی بر جان پولاد آبدیده تنومند میانداخت چنگالهای ماشین. در مسیر میشد رشد جنینی حضرات روتور و استاتور را دید. وه که با چه مشقتی جناب روتور و استاتور منعقد میشوند و درهممیآمیزند تا قلب تپنده زندگی مدرن یعنی ژنراتور متولد شود.
کمی جلوتر سوله با یک پلکان مارپیچ و هولناک به طبقه پایین میرفت. نمیدانم این استخر بزرگ و عمیق وسط این سوله چه میکرد.ای کاش میپرسیدیم. به هر حال بخشی از کارگاه در عمق بود. از بالا خداقوتی به اپراتورها گفتیم و با لبخندی تحویلمان گرفتند. در سوله مجاور ژنراتورهای بادی که با پرههای بادی 50متری تغذیه میشوند و با وزنی حدود 100 تن روی برجهای 85متری میتپند قابل مشاهده بود. برج و ماشین و پرهها میشوند یک درخت چهارصد تنی غولآسا در یک مزرعه بادی مانند کهک، برای 2/5مگاوات برق ناقابل. وقتی به مسیر پرفرازونشیب تولد 2/5مگاوات از ظرفیت 78هزارمگاواتی تولید برق کشور نگاهی انداختم، با خودم گفتم ما چقدر برق را ساده میانگاریم و سرسری مصرف میکنیم. اما مردم بالادست آب را، برق را، گاز را میفهمند.
آخر کارگاه یک ژنراتور 160مگاواتی، زرهی خشن و کامل بر تن کرده، منتظر بوژی بود تا به نیروگاه محل خدمت اعزام شود. خودش و زرهاش میشدند 270تن. گرانسنگ و گرانبار. واقعاً جا دارد وصف «هِوی دیوتی» برای این غول مهربان. این واژه جذاب (Heavy Duty) که گاهی بر زبان راهنما جاری میشد به تجهیزی اطلاق میشود که خاص کار سنگین و غیرعادی است.
جناب ژنراتور مسافر مپنای شماره دو بود. مپنای شماره دو یعنی شرکت پیمانکاری که وظیفه طراحی و تأمین و احداث نیروگاه را در مناطق مختلف به عهده دارد. بعد از احداث نیروگاه نوبت مپنای سوم میرسد که کارش بهرهبرداری است یعنی تولید و توزیع برق. اینجا پایان زنجیره نیست. زنجیره تازه از اینجا آغاز میشود؛ به آن میگویند E2X. یعنی برق و هر چه دلت بخواهد. به غیر از مصرف مردم، اگر برق باشد مزیتهای صنعتی، خدماتی و کشاورزی زیادی خلق میشود؛ مثلاً میشود برق را تبدیل کرد به آب شیرین - از طریق آب شیرکن کنار دریای عمان - و آب شیرین را در رفسنجان تبدیل کرد به پسته. برق را میشود تبدیل کرد به فولاد، به آلومینیوم، به حمل مسافر و الخ.
در میان خودنمایی ماشینهای تراش عظیم و جرثقیلهای فوق سنگین یک چیز نگاهت را میربود. افرادی که خوب در نقشهایشان فرو رفته بودند و برخلاف تصور تعدادشان زیاد نبود. اپراتورها را میگویم. جماعت متفاوتی به نظر میرسیدند. بین فرد و نقش در مپنا فاصلهای نیست. میتوانستی اپراتور را حس کنی. معلوم بود که هوی دیوتی هستند. نکته جالبی که در این بازدید نسبت به موارد مشابه، برایم چشمگیر بود خلوتی کارگاهها بود. کسی را نمیدیدم بیکار بچرخد. یک جا حتی احساس کردم که کارگاه تعطیل است. تعداد افراد سایت را از راهنما پرسیدیم. پاسخ واقعاً جالب بود.
راه افتادیم به سمت کارگاه تولید پرههای بادی 12تنی. هر پره در دو نیمه طولی، تولید و بعد به هم چسبانده میشود. الیاف فایبرگلاس و چوبهای بالسا در دو قالب به طول 50 متر پخته میشوند. بعد دو نیمه به هم جوش داده میشود و در آخر بتونه و نقاشی. دانش ساخت و طراحی پیچیدهای داشت. الحق در شکار دانش فنی مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحیترین حرف درباره مپنا این است که بگوییم با انتقال تکنولوژی از زیمنس و آنسالدو مرحلهبهمرحله از مونتاژ به مهندسی معکوس و طراحی حرکت کرده است و، چون بازیگر انحصاری بوده و دولت از آن حمایت کرده توانسته رشد خوبی کند. واقعاً این گزاره کلیشهای چقدر میتواند روایت کند هزارویک شب تولد یک توربو ژنراتور را در سرزمین نیمروز [1]؟ به نظر حقیر برای اینکه مپنا را بفهمی باید اپراتورهایش را بفهمی نه مدلهای انتقال و مدیریت تکنولوژی را که دوستان ما به آن علاقه وقت کم بود و دیدنی بسیار. شرکت پارس را به مقصد شرکت مکو ترک کردیم. مأموریت مکو ساخت سیستمهای کنترلی توربین و ژنراتور و تابلو برق است. سیستم کنترل یعنی مغز سامانههای پیچیده توربو ژنراتور. در مقایسه با آی کیو بچههای برق این سیستمها خیلی پیچیده نیست. تا آنجا که من میدانم برقیها سیستمهای ناوبری بسیار پیچیدهتری در کشور توسعه دادهاند. حاجآقا میگوید یکی از علتهای اساسی سرآمدی وزارت نیرو با بقیه وزارتخانهها مهندسان برق و مدل ذهنی آنهاست.
مدل کسبوکار مکو با شرکت پارس تفاوتی نداشت. اجزا و قطعات از شبکه همکاران تأمین میشد. بعد مونتاژ و تست. دستگاه پانچ در یک اتاق تمیز در حال چاپ بورد بود. لیسانس زیمنس دانش فنی را فراهم کرده بود، اما طراحی بومی تابلوها بر اساس استاندارد داخلی مپنا در حال شکلگیری بود.
در گوشهای از شرکت پروژه برقسوز کردن پژو 405 در جریان بود. با نصب موتورهای براشلس در چرخهای عقب و پر کردن صندوق عقب از باتری. کارشناس مربوطه میگفت «هر شش ماه باتری یک نسل جلو میرود. اگر از باتریِ امروز استفاده کنیم یک سوم صندوق پر میشود!» و این یعنی طوفانی در راه است. طوفانی که ژئوپولتیک انرژی را سخت متأثر میکند و ما از آن غافلیم. بیراه نیست که تسلا یکی از دستورکارهای اصلی اوباما و ترامپ بود و هست. خیلی حسرت خوردم به خاطر فرصتهای از دست رفته. چه میشد اگر به جای این همه سر و صدا درباره فناوریهای کذا و کذا تمرکز کرده بودیم روی باتری؟
توگا آخرین منزلی است از این دهکده خوشآب ورنگ که توفیق گشتوگذارش نصیبمان میشود. توگا یعنی توربین گاز، یعنی چرخ زندگی؛ موتوری است که مضافالیههای زیادی دارد. توربوژنراتور، توربوجت، توربو کمپرسور، توربو پمپ و...
ارزش راهبردیاش کمتر از سانتریفیوژ نیست. پره و هوا به شکلی باورنکردنی در هم میچرخند و میپیچند و میفشرند. اما پره و ما ادراک ما پره؟ به ظاهر کار دستگاههای سی ان سی است، اما به واقع هنر دست و اندیشه است. بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد...
انواع و ابعاد مختلف دارد با فناوری گوناگون. پرههای عقب باید در چند هزار درجه گرما و فشار بیامان بچرخند. مپنا فناوری جدیدی برای تولید آنها به دست آورده که به آن سینگل کریستال میگویند. یعنی با رشد یک کریستال پره تولید میشود.
دو مسیر را خلاف جهت طی کردیم. یعنی از کل به جزء. ابتدای سوله سامانه کامل قابل مشاهده بود. جلوتر که رفتیم زیرسیستمها و پرههای ریزودرشت قابل رویت بودند. هیچوقت این همه ماشینکاری پیچیده و متنوع را یکجا ندیده بودم. مپنا دنیای ماشینکاری پیشرفته و سنگین است. برای مونتاژ توربین یک دستگاه کشش سنگین وجود داشت که 12متر شفت را با چند 10 هزار نیوتن میکشید تا 6میلیمتر کش بیاید. این 6میلیمتر امکان میداد تا بتوان دیسکها را کنار هم فیکس کرد.
به سوله آخر رسیدیم. محل استقرار یک ابزار و دانش کلیدی برای دستیابی به توربین. یک کلبه شیروانی بزرگ داخل سوله بود. بعد از نصب پرهها روی شفت، آن را با موتورهای الکتریکی پرقدرت، درون کلبه میچرخانند تا 10 هزار دور در دقیقه. همزمان از طریق پمپهای قوی در آن خلأ ایجاد میکنند تا هوایی در کار نباشد که اگر باشد توربین پرواز میکند. همه این دم و دستگاه برای بالانسکردن پرههاست. توگا تیر آخر را بر قلبم زد. با خودم گفتم کی شود که بگویند از این کارگاه صنایع دستی، موتوری بیرون آمده که زیر بالهایمان را میگیرد و در سقف سی هزار پا میگذارد.
خدا کند روزی برسد که ما دریابیم چرخ زندگی و چرخه تولید توربین باهم میچرخد. امروز که این گزارش را مینویسم - دقیقاً همین امروز - مطلع شدم که زیمنس یک قرارداد 14میلیارد دلاری با عراق برای احداث نیروگاه بسته است. البته بیمهری به بازار مپنا در داخل غمانگیزتر است. باورش سخت است؛ ما با وجود مپنا از صندوق توسعه ملی 2/1 میلیارد دلار پول برداشتهایم و از ایتالیا توربین وارد کردهایم!
در طول این سفر کوتاه حظ گوش کمتر از حظ چشم و دل نبود. کلامی که در گوشمان طنینانداز بود راویان فوقالعادهای داشت که توانایی روایتگریشان چشمگیر بود. این توانایی اتفاقی نبود. همیشه قدرت در دست و در زبان است. در واقع راویان همان مدیران میانی مپنا بودند که باحوصله و آرامش برایت میدان و ماجرا را شرح میدادند.
*بعد از ناهار سرو ته کردیم به سمت تهران، اما نه از مسیر ایرانمال؛ چون مال باید به آدم تعلق و شخصیت بدهد نه آنکه او را معلق و سرگشته کند. ما بر مال بنا میشویم و قوام پیدا میکنیم و به همین خاطر مراقبت از مال دستور الهی است. لا تؤتوا السفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاماً.
مپنا و ایرانمال هر دو زخمهایی هستند؛ زخمهایی بر دستان ما؛ زخمهایی بر بازوان ما؛ زخمهایی بر جان ما. زخمهایی تازه که باید آنها را چاره کنیم، اما نمیتوانیم آنها را به خوبی ببینیم. به قول حاجآقا «پیچیدگی مرکب» دارند این زخمهای مزمن؛ یعنی درد آشکار ندارند. یکی زیباست و دیگری زشت؛ شبیه دمل. بر تنت چسبیده، اما متعلق به تو نیست.