روایت تکان دهنده بیکسی در داستان توکیو
«داستان توکیو / Tokyo Story» یکی از بهترین آثار سینمای ژاپن و جزو برترین آثار تاریخ سینما محسوب می شود؛ روایتی تاثیرگذار در داستان که به خوبی به فرم تبدیل شده و تماشاگر را به رغم داستان ظاهرا ساده و تکراریاش با خود همراه میسازد و تحت تاثیر قرار میدهد.
«داستان توکیو / Tokyo Story» یکی از بهترین آثار سینمای ژاپن و جزو برترین آثار تاریخ سینما محسوب می شود؛ روایتی تاثیرگذار در داستان که به خوبی به فرم تبدیل شده و تماشاگر را به رغم داستان ظاهرا ساده و تکراریاش با خود همراه میسازد و تحت تاثیر قرار میدهد.
به گزارش «تابناک»؛ فیلم «داستان توکیو» ساخته «یاسوجیرو اوزو» علاوه بر اینکه اثر با کیفیت بسیار بالایی ساخته شده و بسیار هم تاثیرگذار است، داستانی ساده را روایت میکند که در سطوح مختلفی با افراد ارتباط برقرار میکند. شخصیتها به حدی واقعی و موقعیتها به حدی قابل باورند که میتوان در ژاپن پس از جنگ جهانی از دید «اوزو» گم شد و نفهمید که دو ساعت مدت زمان اثر چگونه گذشته است. در دورانی که فیلمها میخواهند بزرگتر و بیشتر باشند، رویکرد ضد - بزرگی «داستان توکیو» قدرت خود را از «کوچک بودنش» میگیرد.
به هنگام تماشای «داستان توکیو»، به یاد آهنگ سال 1974 آقای «هری چاپین» یعنی «گربه در مهد است» میافتادم. علیالخصوص این عبارت که بسیار مرتبط به نظر میرسد: «من از آن زمان گذشته، مدتهای طولانی است که بازنشست شده ام و پسرم هم از اینجا رفته است. همین اخیرا بود که با او تماس گرفتم گفتم که اگر مشکلی نداری دوست دارم ببینمت. گفت که من هم تمایل دارم پدر، اگر بتوانم وقت کافی پیدا کنم. شغلم خیلی درگیرکننده است و بچهها هم آنفولانزا گرفتهاند. اما خب صحبت کردن با تو دلگرمکننده است، پدر. صحبت کردن با تو قطعا دلگرم کننده بوده.»
«چاپین» آن حرفها را 20 سال پس از آن به زبان راند که «اوزو» و نویسندهی همکارش یعنی «کوگو نودا» متن «داستان توکیو» را روی کاغذ نوشتند اما در عین حال معنای حرف آنها یکی است؛ فرزندانی که والدین را رها میکنند، چرخهای از زندگی که به حدی عادی شده است که به ندرت دربارهی آن فکر میکنیم. اما وقتی در معرض بازنمایی قرار میگیرد، چیزی بسیار تیز و تلخ دربارهی تجزیه ساختار خانوادهها میبینیم که معمولا تا مدتهای طولانی پس از اتفاق افتادنش درک نمیشود.
«داستان توکیو» را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول که به صورت بسیار جزئی با الهام از «راه را برای فردا هموار کن / Make Way for Tomorrow» «لئو مککاری» الهام گرفته شده است، تاملات بین والدینی پا به سن گذاشته و فرزندان هم اکنون بالغشدهی آنها را به تصویر میکشد. زوج مسن - «شوکیچی هیرایاما» (یکی از همکاران بسیار طولانیمدت «اوزو» یعنی «چیشو ریو») و همسرش یعنی «تومی» (شیکو هیگاشیاما) - به توکیو میرسند تا مدتی را با بزرگترین پسر خود «کویچی» (سو یامامورا) و دخترشان «شیگه» (هاروکو سوگیمورا) و همچنین عروس بیوهشان «نوریکو» (ستسوکو هارا) بگذرانند.
اما «کویچی» و «شیگه» چنان درگیر زندگی شخصی خود هستند که عملا به ندرت زمانی برای گذراندن با پدر و مادر خود دارند و به همین خاطر وظایف دیدن مکانهای تاریخی شهر به عهده «نوریکو» میافتد، که صدالبته او از این اتفاق بسیار خوشحال است. پس از مرگ همسرش، او زندگی آرامی در تنهایی خود سپری کرده است و به همین خاطر وقت گذاشتن برای پدر و مادرشوهرش را اتفاقی خرسند میداند.
بخش دوم «داستان توکیو» بر تاثیر مرگ «تومی» روی دیگر اعضای خانواده تمرکز دارد. در طی سفر بازگشت از توکیو به اونومیچی، «تومی» مریض میشود. هنگامی که او به خانه میرسد مریضی به شدت جدیتر و سختتر شده است. باقی خانواده هم از این موضوع مطلع میشوند. «کویچی»، «شیگه»، و «نوریکو» با قطار راهی آنجا میشوند تا به پدر و خواهر کوچکترشان یعنی «کیوکو» (کیوکو کاگاوا) در دعاهای شبانه بر کنار بالین مریض بپیوندند. پسر دیگر خانواده یعنی «کیزو» (شیرو اوساکا) هم مدت کوتاهی پس از مرگ مادرش از راه میرسد.
باقی «داستان توکیو» بررسی این است که مرگ «تومی» چگونه روی اعضای باقیماندهی این خانواده تاثیر میگذارد؛ حزن کوتاه اما عمیقی که «کوییچی»، «شیگه» و «کیزو» میکشند، احساسات عمیقتری که «نوریکو» و «کیوکو» حس میکنند و در نهایت هم تنهایی که زندگی «شوکیچی» را تغییر میدهد.
«داستان توکیو» مجموعهای کامل است که بر تمام اعضای خانواده تمرکز میکند. هر کدام از آنها نقشی در درام کلی اثر دارند اما هیچ یک نقش محوریتری از «نوریکو» بر دوش نداشته؛ تنها شخصیت اصلی که ارتباط خویشاوندی خونی با دیگر شخصیتها ندارد. به خاطر علاقهای که او به خانوادهی همسرش خود نشان میدهد، میتوان او را به عنوان سخاوتمندترین فرد در بین جوانترها در نظر گرفت؛ چیزی که او به شدت آن را انکار میکند، مخصوصا وقتی که «شوکیچی» از او به خاطر همراهی در سفر توکیو و پس از مرگ همسرش تشکر میکند.
«نوریکو» در مکالمهای با «کیوکو» که در آن از خودخواهی خواهرها و برادرهایش گفته بود، استدلالی متضاد آن ارائه میکند؛ اینکه «کویچی» و «شیگه» زندگی و خانوادههای خودشان را دارند و اولین تعهد این دو فرد به آنهاست.
سبک کاریزماتیک «اوزو» - ترکیبی خاص از فیلمسازی که برای هر کسی که آثار او را مطالعه کرده باشد آشناست - را به وضوح میتوان در طی «داستان توکیو» مشاهده کرد و به خوبی هم نشام میدهد که اثر چرا تا این اندازه قدرتمند است. «اوزو» علاقهای ندارد که خودش را وارد داستان بکند. او از نماهای ثابت و ساده و بدون جلوههای کارگردانی خاص استفاده میکند تا توانایی بیننده در درک شخصیتها را به بالاترین حد ممکن ببرد. در اکثر سکانسها میتوان دید که دوربین در جایگاهی ثابت قرار گرفته که تقریبا 60 سانت بالاتر از سطح زمین است. در نتیجهی آن شخصیت معمولا در حال نگاه کردن از پایین به شخصیتها است، مگر اینکه آنها نشسته باشند.
«اوزو» به جای حرکت دادن دوربین (چیزی که تنها یک بار در «داستان توکیو» اتفاق میافتد، آن هم در سکانسی که «شوکیچی» و «تومی» در حال حرکت از روی پلی هستند) نما را متوقف میکند و دوربین را به نقطهی دیگری میبرد. بسیاری از سکانسها با تصاویری از فضاهای خالی شروع میشوند و پایان مییابند. وقتی که کارگردان قصد گرفتن نمای کلوز آپ از شخصیتها دارد، معمولا بازیگران مستقیم داخل دوربین را نگاه میکنند، به جای اینکه به سمتی دیگر باشند.
ملودرام واضح و آشکار را نمیتوان نشان «اوزو» دانست. در حقیقت او تلاش زیادی میکند تا از آن دوری بکند. رویدادهای کلیدی که ممکن است پیشزمینهی یک فیلم هالیوودی باشند معمولا در خارج از رویدادهای اصلی اثر اتفاق میافتند و ما از طریق دیالوگها با آنها آشنا میشویم (در «داستان توکیو» برای مثال، بیماری «تومی» که هر لحظه بدتر میشود را ما از طریق فرزندان او میفهمیم که نامههایی در مورد آن دریافت میکنند).
دوربین همیشه فاصلهی مشخصی بین بیننده و شخصیتها نگه میدارد. نمیشود گفت که تاثیر احساسی در اینجا وجود ندارد اما به هیچوجه از نوع تاثیر زیاد از حد و بعضا سوءاستفادهگری نیست که بسیاری از آثار آمریکایی درگیر آنند. این تاثیر بسیار جزئیتر است و به همین خاطر هم بازتاب آن بسیار عمیقتر خواهد بود. این نوع رویکرد نه تنها بر حس در لحظه تمرکز دارد بلکه روی مضامین و ایدههایی که توسط روایت بحث شده است هم تاکید میکند.
هرچند «داستان توکیو» در اکران اولیهش در ژاپن با بازخورد خوبی مواجه شد، تا زمان مرگ «اوزو» در غرب به آن توجهی نشده بود. به همین خاطر او آنقدر زنده نماند تا نامش را در کنار هموطن پرافتخارش یعنی «آکیرا کوروساوا» بر سر زبان غربیها ببیند. به صورت بسیار کنایهآمیزی هم اولین و مهمترین دلیل بسیاری از ناشران غربی برای رد کردن اثر «بیش از حد ژاپنی» بودن آن اعلام شده.
در واقعیت اما با توجه به مضامین قابل ارتباط جهانی آن، «داستان توکیو» هر چیزی است، جز «بیش از حد ژاپنی». داستان توکیو در کنار آثاری مثل «اواخر بهار / Late Spring»، «اوایل تابستان / Early Summer»، «یک بعدازظهر پاییزی / An Autumn Afternoon» و «علفهای شناور Floating Weeds» جزو به یادماندنیترین آثار «اوزو» محسوب میشود. این اثر شناختهشدهترین فیلم او و جواهر اصلی تاج مجموعهی کاری او محسوب میشود.
خانوادههایی که جدا میشوند، فرزندانی که از والدین خود دور میشوند و... را میتوان مضامین اصلی شاهکاری دانست که یک نابغه در 134 دقیقه به تصویر کشیده است. «داستان توکیو» همان اندازه که سفری در جهت کشف کردن است که فرصتی برای بازتاب دادن. شخصیتهای این فیلم به هیچوجه غریبه نیستند. آنها والدین ما، فرزندان ما و خود ما هستند.