روزنامهنگار شیرازی سوخت یا سوزانده شد؟
تهران - ایرنا - مرگ «امیرمختار کریمپورشیرازی» روزنامهنگار ملیگرای دوران مصدق، از اتفاقات تلخ تاریخ مطبوعات معاصر است. روزنامهنگاری که از یک سو به صراحت قلم و از طرف دیگر به تندروی شهره است.
به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا؛ 24 اسفند سالمرگ امیرمختار کریمپور شیرازی صاحب امتیاز روزنامه شورش است. روزنامه ای که در سال های 1329 تا 1332 دربار شاهنشاهی را به شدت آزار داد. آنچه در پی میآید نگاهی به فعالیت و درگذشت نویسنده مذکور است.
روایت شعبون بی مخ
«این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره میگیرن و در لشکر 2 زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش میداد و سر و صدا میکرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان میآوردنش بیرون. سربازا یه پالون میذاشتن روش. یه سیخونکم بهش میزدن. یه نفرم سوارش میکردن. بعد تو زندان انفرادی بود. گویا تو همون زندون از بین میبرنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش میریزن و آتیشش میزنن»
این روایت شعبان جعفری یا همان شعبون بی مخ سردسته اراذل و اوباش کودتای 28 مرداد 1332 درباره نحوه مرگ امیرمختار کریمپورشیرازیمدیر و نویسنده هفته نامه شورش است.
شورش را شاید بتوان تندترین نشریه دوران ملی شدن صنعت نفت و نخست وزیری دکتر محمدمصدق دانست. شورش طرفدار پر و پا قرص محمدمصدق بود.
کریمپور برای سرمقاله شماره نخست شورش این تیتر را زد: من ملت ایران را به شورش و انقلاب خونین دعوت می کنم. این دعوت به انقلاب و شورش خونین در شماره های بعدی نشریه کریم پور هم ادامه پیدا کرد.
او در همین شماره نوشت: با کمال صراحت و مردانگی آشکارا و علنی فریاد میزنم: ای مردم، اگر طالب سعادت خویش و خوشی ایران و ایرانیان هستید، چاره منحصر به فرد، فقط یک شورش و انقلاب خونین است. در صورتی که از مرگ سرخ بترسید، با روی سیاه و در برابر کاخهای سفید سر به فلک کشیده، از گرسنگی و بدبختی خواهید مرد. باید بین مرگ شرافتمندانه و زندگی ننگین یکی را انتخاب کنید. من که مرگ شرافتمندانه را هزار بار به زندگی ننگین ترجیح میدهم و حاضر نیستم در بستر مذلت و پستی جان خود را حرام کنم. اگر شما هم از مردی و مردانگی و غیرت نشان دارید، بسمالله، بفرمایید، این گوی و این میدان، وگرنه بمانید و به نام زندگی، این قدر در این منجلاب مانند کرم بلولید تا با پستی و حقارت، از گرسنگی جانتان بالا بیاید.
شعبان بی مخ (دوم از چپ) و نوچه هایش در روز کودتای 28 مرداد مقابل خانه مصدقکریمپور که بود؟
امیرمختار کریمپور شیرازی فرزند امیرقدمعلی و صنم؛ پدر و مادری خوش نام، در سال 1299 روستای مجدآباد از توابع فسای شیراز به دنیا آمد. دودمان او به کریم خان زند می رسد.
خانواده او که توانایی پرداخت هزینه تحصیل اش را نداشتند ناچار امیرمختار را به مدرسه نظام فرستادند. اما امیرمختار مدتی بعد از این مدرسه بیرون آمد و وارد دانشکده حقوق و موفق به دریافت مدرک کارشناسی این رشته شد.
او ابتدا به حزب توده پیوست اما از آن بیرون آمد و به جبهه ملی که تازه در حال تشکیل بود ملحق شد.
ابراهیم صفایی مورخ می گوید: جوان بلندقد، لاغراندام، سیه چرده و جسور در سال 1327 برای تحصیل از شیراز به تهران آمده بود. او در سال 1328 پس از دانشجویی براثر سختی معیشت و تنگدستی به خدمت یک شرکت بیمه درآمد ولی خدمت او دیری نپایید و در سال 1329 به خدمتش پایان دادند. این همزمان با دوره نخست وزیری رزم آرا بود.حاجعلی رزم آرا دو روز از وقت خود را در هفته به دیدار با مردم و پذیرایی از ارباب حاجت اختصاص داده بود و هر کس می توانست بدون هیچ گونه مانعی با نخست وزیر دیدار کند. کریم پور هم یک روز برای شکایت از روزگار خود نزد نخست وزیر رفت و تقاضا کرد اجازه انتشار یک هفته نامه را به او بدهند. رزم آرا هم او را به سرهنگ مهتدی مشاور و محرم و سرپرست تبلیغات خود معرفی کرد و او هم از دکتر شمس الدین جزایری وزیر فرهنگ خواست امتیاز هفته نامه ای را به کریمپور دهد. سرهنگ مهتدی از محل اعتبارات نخست وزیری به او کمک کرد و به همین دلیل هفته نامه شورش با مقاله های تند و آتشین و نوشته های پرخاشجویانه به خصوص نسبت به دربار، قدم به عرصه وجود نهاد.
کریمپور شیرازیصفایی معتقد است در واقع این رزم آرا بود که کریمپور را زیر حمایت خود گرفت و به او کمک کرد تا روزنامه نگاری کند. همانند دکتر حسین فاطمی، کریمپور در حمله بدون ملاحظه به دربار شاه و به خصوص اشرف، دلیر و شجاع بود. از جمله این که او را به جای والاحضرت، والاهرزه می نوشت. اما انصاف باید داد که از نظر استحکام نگارش و استدلال، کریمپور نسبت به فاطمی بسیار نازل تر بود.
طبق ادعای صفایی؛ پس از ترور حاجعلی رزم آرا بود که کریمپور به سمت جبهه ملی و دکتر مصدق تغییر جهت و قلم و توان خود را صرف جبهه ملی کرد تا از نظر مالی تامین شده باشد.
صفایی همچنین نوشته است چون نشریه او و نشریه شورش در یک چاپخانه و در یک روز هفته منتشر می شد او و کریمپور هفته ای دو شب تا صبح با هم در چاپخانه می ماندند.
دعوت علنی به انقلابی خونین
در سال 1329 مجوز روزنامه شورش را گرفت. او شورش را فرصتی برای مبارزه با ظلم و فقری دانست که از کودکی بر زندگی او سایه انداخته بود.
قلم روان، تند و تیز و صریح او به زودی نام شورش را به عنوان نشریه ای پرمخاطب در آورد. شورش نشریه ای بود که مردم را یاد نشریه مرد امروز از محمد مسعود می انداخت. نشریه ای که انتقاداتش از دربار پهلوی فقط با ترور مدیرمسئولش محمدمسعود پایان یافته بود.
کریم پور در صفحه اول شورش در زیر عکس خودش، که قلم در دست دارد و با قداره بندان و قَمه کشها می جنگد، این کلام را نوشت: ما سوگند خورده ایم که تا پای جان از حقوق این گرسنگان و برهنگان در مقابله با سرنیزه و قلدری، بی باکانه، دفاع کنیم.
حملات تند او به دربار محمدرضا شاه پهلوی و به ویژه خواهر دوقلوی او اشرف؛ باعث کینه شدید دربار از او شد.
او در شماره سوم شورش نوشت: من با وجدان خود قرار و مدارهایی گذاشته ام، من وظیفه دارم تمام لانه های زنبور را هر چقدر می خواهد خطرناک باشد ویران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم. من کاملاً در طی انتشار این سه شماره ی شورش خطر را پیش بینی و احساس می کنم و ناچار در مقدمه، شهادتین خود را ادا کرده ام.
او نوشت: من نمی دانم مادر و خواهران و برادران شاه دیگر از جان مردم مفلوک و گرسنه و بی چیز چه می خواهند؟ سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکیدند، مردم بیگناه و شریف را در سیاهچال های زندان انداختند، املاک و اموال مردم را به زور از آنان گرفتند، ناموس دختران و زنان ملت را به زور لکه دار و آلوده ساختند، تمام دارایی و پول ملت را به بانکهای خارجی سپردند. شاه، شعبان بی مخ، عشقی، پری غفاری و دزدان دیگر از مردم محروم و گرسنه ایران چه می خواهند؟ و چنین سرود: هزار مرتبه جای دریغ و آوخ هست / که شاه حامی چاقوکشان بی مخ هست.
حمله به خواهر شاه
شیرازی در سال 1331 اشرف را هم مستقیم خطاب قرار داد و نوشت: مردم می گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حیثیت یک ملت کهنسال بازی کند؟! مردم می گویند این پولهایی را که اشرف به نام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل، تراخمی و بی سواد این مملکت فقیر و بدبخت می گیرد به چه مصرفی می رساند؟! مردم می گویند چرا خواهر شاه در امور قضائیه، مقننه و اجرائی این مملکت دخالت نا مشروع می کند؟! چرا خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقیف ملک افضلی جنایتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعویض بازپرس را می دهد؟!
چرا باید یک نفر مفتخور نالایق بنام همسری خواهر شاه دربار سلطنتی یک مملکت تاریخی را ملعبه عیاشی و خوش گذرانی خود قرار دهد؟! شاه اگر با طرد اشرف، فاطمه و احمد شفیق عرب و هیلر آمریکایی افکار عمومی را تسکین ندهد، عاصیان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسیده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ایران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانید با آتش و قهر و نفرت مردم.
انتشار این مطلب چنان دربار را به خشم آورد که بی درنگ دستور به توقیف شورش را داد.
کریمپور مطالب تندی را علیه اشرف پهلوی می نوشتطبق نوشته امیر مختار او در روزهای توقیف شورش یادداشتی تهدید آمیز را دریافت کرد:
"ای مدیر روزنامه شورش! بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی بر نداری، عاقبت وخیمی در پیش داری، دیدی که چگونه محمد مسعود می خواست علیه ما مبارزه کند، به حیات او خاتمه دادیم و باز هم می گوئیم، اگر دست از مبارزه با ما بر نداری در همین روزها منتظر سرنوشت مسعود باش.
کریمپور پس از انتشار مجدد شورش، این یادداشت را به طور کامل در نشریه اش منتشر کرد.
گوش کریمپور به این تهدیدها بدهکار نبود. او با سرایش یک شعر، مردم را دعوت به انقلاب کرد:
انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلی
انجمن بایست کردن در سرای انقلاب
ترس دولت، ملت بیچاره را از پا فکند
نقشهای باید کشیدن از برای انقلاب
داروی صبر و شکیبایی نمی بخشد اثر
درد ما را نیست درمان جز دوای انقلاب
کاخ این خونخوارگان را واژگون بایست کرد
ریختن باید زنو از خون بنای انقلاب
برخلاف ادعای مطرح شده در نامه تهدیدآمیزی که دست کریمپور رسید، محمد مسعود توسط خسرو روزبه از شاخه نظامی حزب توده ترور شدمصدق و کریمپور
حسین شاه حسینی از اعضای نهضت ملی و عضو هیات امنای قلعه احمدآباد در مورد کریم پور شیرازی مینویسد: مصدق واقعاً عارفانه او را دوست داشت. در 26 مرداد 32 به لحاظ مقالات تندی که علیه شاه نوشته بود، دولت دستور توقیف شورش را داده بود ولی ذرهای علاقه و ارادتش نسبت به او کاسته نشد.
محمد علی سفری مورخ می نویسد: شورش در دوران حکومت ملی دکتر مصدق، در واقع افشاگر بسیاری از توطئه های ضد مردمی درباریان و کارشکنان نهضت ملی بود و کریمپور براستی جان خودش را بر سر افشای توطئه گران گذاشت.
حسین صحت از روزنامه نگاران دهه سی به بعد، در مورد میزان علاقه کریم پور شیرازی به دکتر مصدق گفته است: یک بار هنگام نطق دکتر مصدق در مجلس شورای ملی در برابر مخالفان، کریمپور خود از جایگاه مطبوعات (خبرنگاران) در بالکن مجلس با فریاد زنده باد مصدق به تالار مجلس و میان نمایندگان پرت کرد.
کودتا
کریم پور شیرازی در روزهایی که به کودتای 28 مرداد انجامید و بسیاری از هواخواهان مصدق دور او را خالی کردند این بیت را سرود:
دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد
که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست
کریم پور شیرازی در روز 28 مرداد 32 در دفتر شورش در خیابان اِکباتان نشسته بود که به او خبر دادند شعبان جعفری (شعبان بی مخ) برای آتش زدن دفتر شورش با اوباشان همراهش یورش آورده است. کریمپور بام به بام از محل دفتر شورش دور شد و در خیابان «چراغ برق» از بام فرود آمد و سوار اتوبوس شد و به سمت شمیران حرکت کرد و خود را به محل امنی رساند. مدتی در قم با لباس طلبگی و با نام مستعار آشیخ علی در یک مقبره خانوادگی پنهانی زندگی کرد و سپس به تهران بازگشت.
اراذل و اوباش مدافع سلطنت در 28 مرداد 1332فرمانداری نظامی تهران در روز 8 شهریور32 در اعلامیه یی از مردم تهران خواسته بود 7 تن از یاران دکتر مصدق را که مخفیانه زندگی می کردند به این فرمانداری معرفی کنند. از جمله آنها دکتر حسین فاطمی (وزیر سابق امورخارجه) خلیل ملکی (رهبر گروه سیاسی نیروی سوم) و کریم پور شیرازی بودند.
او پس از کودتای بیست و هشت مرداد 32 و برقراری حکومت نظامی، زندگی مخفی خود را آغاز کرد ولی چون با سازمان و یا حزبی که بتواند او را حفظ کند و احیانا در صورت لزوم به خارج از کشور منتقل کند، رابطه ای نداشت، این بود که نتوانست بیش از 2یا 3 ماه خود را از دید ماموران فرمانداری نظامی حفظ کند. عاقبت در 26 مهرماه 1332 ماموران محل اختفای او را یافتند و او را به زندان لشگر دو زرهی انداختند.
شکنجه کریم پور
در مورد نحوه شکنجه کریم پور داستان هایی وجود دارد.
گفته می شود میزان شکنجههایی که بر وی اعمال گردید از آنچه بر تمام زندانیان دیگر رفت شدیدتر و دردناکتر بود تا جاییکه در مدت 6 ماه موهایش سفید شد. یکی از شکنجههای رایج گذاشتن پالان خر بر روی وی توسط سربازان و وادار کردن او به راه رفتن و ادرار کردن بر روی وی بود.
حسین صحت می گوید: در ملاقات هایی که در زندان با او داشتم تعریف کرد که او را برای بازجویی به دادرسی ارتش می برند. سرلشکر آزموده که در آن زمان دادستان ارتش بود به جای تحقیق او را کتک می زد. کریمپور بسیار از عاقبت خود نگران بود و می گفت: این نظامیان عاقبت مرا می کشند و اعلام می کنند چون قصد فرار داشته ام به من تیراندازی کرده اند.
گفته می شود یک روز از محوطه زندان صدایی بلند شد که فریاد می زد: بی شرف ها، بی وجدان ها از جان من چه می خواهید؟ اگر گناه من طرفداری از مصدق است که زنده باد مصدق!
در یکی از شکنجه ها بر اثر تقلای زیاد تشنه شد و آب خواست. ماموران به جای آب به او ادرار داده بودند. این رنج های روانی و و بدنی باعث بیماری کریمپور شد. کریمپور هرچه از بیماری خود گفت کسی اعتنایی نکرد. عاقبت کریمپور به جان آمد و تهدید کرد که رگ خود را با تیغ صورت تراشی خواهد زد. پس از مدتی او را به زندان انفرادی بردند. سپس او را به زندان لشکر دوم زرهی بردند.
روایت های متفاوت از مرگ کریمپور
بعضی از ملیگراهای طرفدار او می گویند: 23 اسفند1332 کریمپور را از زندان بیرون کشیدند، به دستور اشرف پیکرش را آلوده به نفت کردند. مدتی او را به توهین و تمسخر گرفتند. پالانی بر کول وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش، جشن منحوسشان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می دوید و فریاد می زد. شعله های آتش همه بدن او را فرا گرفته بود و تماشاگران قهقهه سر داده بودند. فردای آن روز او را در حالی که دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود، به بیمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فریاد زد: والاحضرت اشرف مرا کشت! اما دکتر ایادی پزشک مخصوص با تمسخر گفت: دیوانه است، هذیان می گوید.
در کتاب این سه زن از مسعود بهنود آمده است: اشرف پهلوی همراه سرهنگ زیبایی و گروهبان ساقی در دفتر زندان بود که کریم پور را آوردند. او سیلی محکمی از اشرف دریافت کرد. زبانش باز شد. در لباس ژولیده زندان با آن خانم عطرزده و شیک معارضه می کرد. او را آتش زدند و مستحق گلوله ندانستند.
حسین مکی نماینده تهران در دوره هفدهم مجلس شورای ملی که قبل و بعد از کودتا با شاه و دربار رابطه داشت در خاطرات خود می گوید: شهرت دارد که کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش را که در لشکر دو زرهی زندانی بوده نخست به چوبه ای بسته اند و با تلمبه امشی بنزین بر او پاشیده و آتش زده اند و سپس با شلیک گلوله ای به مغزش او را کشته اند و با آنکه مردم دل خوشی از او نداشتند مع هذا طرز قتل و چگونگی چندش اور آن تولید تنفر کرده است و می گویند اعلیحضرت خواسته است از او انتقام بگیرد.
عکس جسد کریمپور شیرازیروایت رسمی از مرگ کریمپور اما همان خبری است که فرماندار نظامی تهران در اختیار رسانه ها قرار داده و تاکید کرده بود حق ندارند چیز دیگری بنویسند.
روزنامه کیهان شماره 3235 نوشت: امروز مقامات انتظامی اطلاع دادند که دیشب کریمپور شیرازی که در مرکز 2 زرهی در مجاور زندان آقای دکتر محمد مصدق بازداشت می باشد، قصد فرار داشت و خود را آتش زد. وی را که بیش از دوسوم بدنش سوخته بود امروز صبح به بیمارستان شماره یک ارتش برده شد و در اتاقی که مجاور دکتر فاطمی، که از دیشب به آنجا منتقل شده، بستری نمودند. مقارن ساعت 9 دیشب، کریمپور پیراهن خود را درآورده و آن را به نفت بخاری، آلوده کرده است و در اولین لحظه که نگهبان در اتاق را گشود کهنه را به وسیله کبریت آتش زد و به طرف نگهبان پرتاب و سپس اقدام به فرار کرد ولی بر اثر دستپاچه شدن نگهبان، کهنه که به کلاه کاسک او گیر کرده بود به صورت کریم پور افتاد و در حالی که یک قسمت از بدنش مشتعل بود پا به فرار گذاشت. در حال فرار ماموران چند تیر به طرف او شلیک کردند که به وی اصابت نکرد و بالاخره در 200 قدمی زندان دستگیر شد. تمام لباس و قسمتی از بدن و موهای سر و ابروی وی به کلی سوخته بود. ساعت 10 صبح امروز به بیمارستان ارتش منتقل شد. خبرنگاران شنیدند که موقع انتقال می گوید: آخ از زندگی سیرم. کریم پور در بیمارستان شماره یک ارتش در اتاق مجاور دکتر فاطمی بستری شد. پزشکان می گویند حال عمومی کریم پور رضایت بخش نیست.
روزنامه اطلاعات شماره 8336 در صفحه اول می نویسد: دیشب کریم پور شیرازی از پادگان قصر تصمیم به فرار گرفت ولی موفق نشد. وی می خواست سرباز محافظ خود را آتش بزند ولی چون موفق نشد. خود را آتش زد.
اطلاعات که ادامه این خبر را در صفحه دهم خود پیگیری کرده بود خبر داد که پیکر سوخته کریم پور جهت مداوا به بیمارستان شماره یک ارتش برده شده است.
روزنامه اطلاعات در شماره 8337 در صفحه اول و چهارم خود و کیهان شماره 3236 در صفحات اول و هشتم خود ضمن درج خبر مفصل عیادت سرتیپ دکتر ایادی و دکتر نجف زاده جراح بیمارستان از او و تلاش برای بهبودی اش، نوشتند که به دلیل سوختگی شدید بدن او که شبیه به یک تکه گوشت بریان شده بوده تلاش ها نتیجه نداد و در ساعات 4 و نیم بعدازظهر دیروز (24 اسفند) آخرین لحظات زندگی را سپری کرد و در حالی که تیمسار سرتیپ آزموده دادستان ارتش تیمسار سرتیپ دکتر نجف زاده تیمسار سرتیپ دکتر ایادی تیمسار سرتیپ خدیو و دکتر میرحقانی از پزشکی قانونی بر بالین او بودند، بدرود حیات گفت. دکتر میرحقانی جواز دفن را به نام امیرمختار کریم پور شیرازی صادر کرد. جنازه دیشب به مسجد بیمارستان انتقال داده شد و ساعت 4 صبح امروز (سه شنبه، 25 اسفند) به وسیله آمبولانس ارتش برای خاک سپاری به گورستان مسگرآباد برده شد.
کریمپور از نگاه دیگران
محمدرضا شفیعی کدکنی استاد سرشناس ادبیات می گوید: در میهن ما، انسان های بزرگی زیسته اند که هر یک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان، با قلم و اندیشه به پیکار استبداد رفته و در آتش نامردمی ها سوخته اند. یکی از آنها امیر مختار کریم پور شیرازی، شاعر و مدیر شجاع و مبارز روزنامه شورش بود که جان خود را در 33 سالگی در پای قلم و آرمانش از دست داد.
لطف الله میثمی مدیرمسئول نشریه چشم انداز ایران درباره کریم پور می گوید: در آن آشفتهبازار، همه حرمتها شکسته شده بود و بازار تهمت و افتراء و هتاکی در محافل و تظاهرات در روزنامه به حدی رواج داشت که نمونه آن روزنامه شورش به مدیریت کریمپور شیرازی با توهینهای فراوان به مرحوم آیتالله کاشانی بود. روزنامه شورش کاشانی را جاسوس انگلیس میخواند و در هر شماره پرچم انگلیس را روی عمامه ایشان به تصویر میکشید و مبتذلتر آنکه تصویر چند زن را بر روی عبای ایشان نقش میکرد که نه تنها از نظر سیاسی بلکه از نظر اخلاقی، شأن آن سید بزرگوار را پائین بیاورد.
لطف الله میثمی اتهام جاسوس بودن آیت الله کاشانی توسط شورش را کاری نادرست می داندعلی اکبر قاضی زاده هم در کتاب جان باختگان روزنامه نگار می نویسد: کریم پور را نمی توان نویسنده ای قوی دست، شاعری توانا یا روزنامه نگاری موفق دانست. سبک نویسندگی او تند، پرخاشجو و بی پروا و قدرت شاعری او متوسط بود. اما آن چه او را معروف کرد اول دلاوری او در حضور در میانه همه معرکه های پرمخاطره سیاسی از جمله مجلس و تظاهرات و دوم بی پروایی او در درافتادن با دربار، درباریان و فساد و سوم قتل فجیع و تکان دهنده او بود.
منابع:
- زندگی و مبارزات کریم پور شیرازی علی اکبر درویشیان
- جان باختگان روزنامه نگار - علی اکبرقاضی زاده
- خاطرات شعبان جعفری - هما سرشار
- این سه زن - مسعود بهنود