روز هفتم
رضایتبخشترین جنبه «در روز هفتم / En El Sptimo Dia / On the Seventh Day»، اولین فیلم بلند «جیم مک کی / Jim McKay» در دوازده سال اخیر، از آن جایی نشات میگیرد که این فیلم یک مقدمه ساده را با موضوعاتی مهم در میآمیزد. با به تصویر کشیدن یک هفته از زندگی یک مهاجر مکزیکی در بروکلین، این فیلم بار دیگر به آن سنت آثار نئورئالیست کلاسیک که در آن چالشهای زندگی روزمره در یک بازه زمانی که در طبقه سطح پایین جامعه وجود دارد و اغلب در سینمای بدنه نادیده گرفته میشود، بازگشته است. در همین حال، آن درام را به نحوی دوست داشتنی برای تماشاگران عرضه میکند، یک فیلم پرهیجان ورزشی در مورد شخصیتهایی که گیر اطرافیان افتادهاند و به خاطر یک روحیه همگانی و مشترک، متشنج میشوند.
خیلی طول نمیکشد که بدبختیهای «خوزه» (با بازی «فرناندو کاردونا» (Fernando Cardona)، که به مانند باقی بازیگران فیلم یک تازهوارد است) پایهگذاری شوند، او به عنوان یک پیک در یک رستوران مکزیکی در کارول گاردنز بروکلین کار میکند آن هم زمانی که او نمیتواند تیم فوتبالاش را برای قهرمانی در منطقه همسایه یعنی سانست پارک رهبری کند. بخش قابل توجهی از فیلم با پس زمینهای از خیابانهای بزرگ منطقه و ساختمانهای آجری همراه است، در حال یکه خوزه در شهر پرسه میزند و با افراد محلی مختلفی که محیط زندگی عجیب و غریب او را از نو برایش تعریف میکنند روبرو میشود. درست مانند فیلم «شان بیکر» (Sean Baker) در سال 2005 یعنی «بیرون ببر» (Take Out)، که مخمصههای یک پیک چینی را به تصویر کشیده بود، «در روز هفتم» تمرکزش روی خلق یک جهان درونی برای شخصیت اصلی بوده که در نهایت مسائل بغرنجی هم از آن تکوین مییابد.
ولی طبیعتا آن مسائل بغرنج به کانون توجهات میآیند. «خوزه» یک برنامه منظم را دنبال میکند، با دوستان مهاجرش از پوبلای مکزیک - بیشتر آنها در یک ساختمان شلوغ در کنار هم زندگی میکنند - و شغل سریعاش گذران زندگی میکند، و در رویای آوردن همسر باردارش به آمریکا است. ولی رئیس سفیدپوست و سختگیر او وقتی از خوزه درخواست میکند که در همان یکشنبهای که تیم فوتبال او قرار است در مسابقات پایانی یک تورنمنت شرکت کند، به اضافه کاری مشغول شود، برنامه روتین و منظم او را دچار پیچیدگیهای زیادی میکند. تا آن زمان یک هفته باقی مانده، و همان طور که عنوان فیلم به سمت آن مهلت پایانی شمارش را آغاز میکند، «خوزه» بین وفاداریهای شخصی و وفاداریهای حرفهای گیر میافتد، نمیداند که باید به کدام پایبند باشد و از کجا شروع کند. رئیس او هیچ رحم و مروتی از خود نشان نمیدهد، تیم او هم زیاد به فکر مشکلات شغلی او نیست، و خوزه فکر میکند که بین این دو طرف گیر افتاده است: او نمیخواهد دوستاناش را ناامید کند، ولی او این معضل فعلی را به عنوان یک راه ایدهآل برای گرفتن اوراق لازمه و آوردن همسرش به آمریکا در طی این پروسه میداند.
این رویه میتواند خیلی زود به ورطه سانتی مانتالیسم بیفتد، ولی مک کی آن قدری یک فیلمساز کارکشته است که نگذارد چنین چیزی رخ دهد. اگرچه او یک دهه گذشته تغییر مسیر داده بود و توجهاش معطوف به تلوزیون بود، ولی او کارنامهاش را با یک فیلم در مورد داستانهای نیویورکی یعنی «نغمه ما» (Our Song) آغاز کرده بود (که با هنرنمایی «کری واشنگتن» (Keri Washington) جوان در نقش یک نوجوان اهل کرون هایتس همراه بود) و فیلم «مردم هرروز» (Everyday People) برای شبکه اچ بی او. رویکرد حساب شده او برای توسعه داستان خوزه که بیشتر از آن که در مورد حرکات پرزرق و برق و بزرگ باشد در مورد چیزهایی دست کم گرفته شده است، و حتی بخش پایانی تعلیق آمیز فیلم که مهلت نهایی خوزه به پایان میرسد به مانند رشد طبیعی لحظاتی است که منجر به آن میشود.
اگر «در روز هفتم» شخصیتهایش را زیادی پر زرق و برق کرده بود یا آن که آنها را صرفا به تیپهایی از شخصیتهای طبقه متوسط که در حال تلاش برای بقا هستند تحلیل داده بود، شاید بیشتر مشخص میشد که این فیلم را یک سفیدپوست کارگردانی کرده است. ولی این پتانسیل برای زایش نگرانی کاملا به پس زمین اثر منتقل میشود چرا که کار «مک کی» در محدوده ستینگ کلی اثر باقی میماند، و هیچ وقت آن حس را منتقل نمیکند که شما به مانند یک غریبه هستید.
بیش از یک بار، او داستان را متوقف میکند تا به یک مشاهده غیرتعمدی اجازه رخ دادن دهد: وقتی «خوزه» با مشتریان بیاعصاب شروع به مجادله میکند، یا در وسط یک روز شلوغ توقف میکند تا یک وعده غذای ارزان تهیه کند، جزئیات کوچک نمایانگر یک تصویر بزرگتر از وجود زندگی شکننده در گوشههای یک جامعه شلوغ است. ولی چندین و چند لحظه گرمتر و خوشایندتر نیز وجود دارد که احتمال تبدیل فیلم به یک مهمانی غمگین را از بین ببرد، از غروبهای بانشاطی که اعضای تیم فوتبال با هم به گردش میروند گرفته تا چت ویدیویی احساسی «خوزه» با همسرش که در جایی دور به سر میبرد. این تنها سکانسی است که در آن مک کی بیخیال آن ستینگ بروکلینی فیلم میشود، به طور مختصر زن را در یک کافی نت نشان میدهد و به شکلی زودگذر به یاد میآورد که دنیایی بسیار بزرگتر و فراتر از حد دسترسی «خوزه» نیز وجود دارد.
«در هفتمین روز» پر شده از اشارات کوچکی که به حس جدایی «خوزه» و دیگر دوستان مهاجرش به علت محیط اطرافشان تجربه میکنند. او در یک دفتر کوچک، با یک منشی مکزیکی به اسپانیایی شروع به بذله گویی و صحبت میکند، ت اینکه متوجه میشود وقتی صاحب کاران او از کنارش عبور میکنند، او به انگلیسی صحبت میکند (ظاهرا این یک کار نمادین است). در محاورههای خصوصی، «خوزه» و رفقایش با اسپانیایی غلیظ و لهجه مکزیکی مرتبط با منطقه پوبلا، منطقه مادریشان صحبت میکنند، نشانهای بر ریشههای پیچیدهای که در دل هویت آنها وجود دارد، و این که چقدر متفاوت است با آن سرزمین رویایی و نجیبی که به سختی برای زنده ماندن در آن در تفلا هستند.
ولی آنها کنار هم تلاش میکنند، و «در روز هفتم» اساسا به این خاطر تا این حد موفق است که شخصیتهای سفیدپوست را - فرقی هم در مثبت و منفی بودن آنها نیست - صرفا به عنوان شخصیتهای مکمل به کار میگیرد. «خوزه» و رفقایش هرگز به صورت جزئی در اثر حضور ندارند چرا که فیلم به آنها اجازه میدهد تا صحنه را تسخیر کنند. روایت داستان به راهی تعلق دارد که آنها در آن پستی و بلندیهای کار در اقتصادی که نسبت به مسائل و معضلات آنها بیاعتناست را طی میکنند. آنها که از سوی کار در بازار پس زده شدهاند، راه خود را مییابند. این روحیه مبارزه طلب «خوزه» به نظر به خاطر اشتیاق او به گسترش ریشههای عمیق وجودیاش است، و بازیگر لال هرگز بهتر از این نتوانسته تا این مسئله بغرنج را در چهره شکست خوردهاش به نمایش بگذارد.
اگر «در روز هفتم» نقصی اساسی دارد، آن به خاطر ارزشهای تولیدی سطح پایین و برخی نقش آفرینیهای ضعیف است که منجر به پرت شدن حواس مخاطب از روایت محکم اثر میشود. داستان «خوزه» به طور واضحی باکیفیت است، ولی این فقط بخشی از جذابیت آن به شمار میرود. شاید یک ورژن فانتزی و استودیویی از این داستان ورزشی باانرژی در ابتدا و روی کاغذ جذاب به نظر برسد، ولی به جای آن، با یک فیلم با بودجه محدود طرف هستیم و این فیلم به آن نسخه شباهت دارد. به هر حال، در اکثر موارد، این نواقص به اصالت اثر اضافه میکند.
وقتی که فیلم به آن اوج زیبایش میرسد، نوبت به دیدن تاثیر آن جزئیات ریزی میرسد که قبلا به تصویر کشیده شده بود. وقتی که «خوزه» نهایتا باید بین علایق و اهدافش یکی را انتخاب کند، تیم او امیدوار است تا سرانجامی خوش داشته بادش. «خوزه روز ما را خواهد ساخت»، یکی از آنها به بقیه اطمینان میدهد. بدون لو دادن چیزی، باید گفت که غافلگیری «در روز هفتم» آن است که با چیزی که در این نوع فیلمها و با این شرایط به آن یک پایان خوش میگوییم گلاویز میشود، و به جای آن یک اعتدال خوشایند و معقول را برمیگزیند.
لحظه پایانی فیلم یکی از آن لحظات به شدت دست کم گرفته شده ولی استادانه است، جایی که دوربین روی یک خواننده ماریاچی که یک قطعه روحانگیز را در یک خیابان اجرا میکند تمرکز دارد، گویی که او برای جلب توجه با محیط شهری اطرافش در حال نبرد است. وقتی که «مک کی» فیلم را به پایان میرساند و تصویر به سیاهی میرود، مشخص نیست که خواننده موفقتر بوده یا شهر اطراف او.