چهارشنبه 17 بهمن 1403

شب افسرده کابل

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
شب افسرده کابل

تهران - ایرنا - روزنامه اطلاعات در مطلبی آورد: در این ایام که هیاهوی اخبار جهان، به‌ویژه آمریکا، گوش‌ها را پر کرده است؛ مسلمانان، به کابل خون می‌گریند. بهترین فرزانگان، جوانان دانشور و دانشجویان نخبه که به هزار امید و آرزو، از بگرام و بلخ و هرات و مزار و دیگر مناطق افغانستان راهی کابل شده و در کنکور افغانستان پذیرش شده بودند، ناگهان به خون غلطیدند.

روزنامه اطلاعات 20 آبان یادداشتی به قلم سیدمسعود رضوی منتشر کرد و نوشت: بی‌گناه به رگبار مسلسل و گلوله‌های آتشین بسته شدند تا جان فرسوده و سیاه متعصبان آرام شود و آتش جهل مقدس و خرافه و خشونت همچنان شعله‌ور باشد! صدای شهید بلخی را از اعماق قرون، سال‌ها پیش از استاد رودکی می‌شنوم که سرود:

به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم

به آتش حسراتم فکند خواهندی

دستم به نوشتن نمی‌رود! به کدامین گناه کشته شدند؟ مگر علم و دانایی جرم است؟ مگر خواندن و فهمیدن جرم است؟ مگر طبابت و فناوری خلاف شرع است؟ مگر عشق و ادبیات جرم است؟

اینها کیستند که نه به خدا و نه به خلق خدا پاسخی نمی‌دهند و در برکه‌های عفن و تیر اهریمنی، نام خداوند را بر زبان می‌آورند؟ جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی یا شاید پدرش کمال‌الدین اسماعیل خلاق المعانی، سرودی دارد که فقط برازند این قوم و این شیوه و این جهل و این تباهی‌هاست:

الفرار ای عاقلان، زین وحشت آباد، الفرار

الحذار ای غافلان، زین دیو مردم الحذار

ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول

زین هواهای عفن، زین آبهای ناگوار

به سال‌ها پیش بازمی‌گردم. پیر فرزانه‌ای از افغانستان را می‌شناختم که در جوانی معلم و پژوهنده‌ای محترم بوده، اما در ایام جنگ‌های داخلی، خاصه وقتی که گلبدین حکمتیار و حزب اسلامی به دولت مستقر برهان‌الدین ربانی در کابل حمله‌ور شده بودند و بر سر مردم بی‌گناه آتش می‌ریختند، از استاد بستان هراتی برای اولین بار، مطالبی دربار طالب‌ها و ماهیت و عقایدشان شنیدم. آنچه او گفت را بازنویسی کردم و در جراید منتشر شد. بعدها دریافتم چقدر دقیق و درست بوده، آن درک و تحلیل و توصیف‌های پیر خردمند هرات! اما آنچه نتوانستم بنویسم، غم او بود در رثای پسرش که قرار بود در هلال‌احمر کابل صاحب شغلی شود که دوا به مردم دهد و درد بستاند. همان موقع این ابیات را جایی نوشتم:

رستم دل به کجا شد که چنین زال گریست؟

دل، پریشید رودابه به زابل، گریان!

همه جا، بوی غم و حسرت و آه است و فسون

دل، غمین در شب افسرد کابل، گریان!

اسم پسرش برهان بود، و استاد بستان اگرچه در غم شهادت مظلومان پسر می‌گریست، گاه لبخندی هم می‌زد که: شکر خدای را، که عروسش پریشان و نوه‌اش شیروان در هرات بودند و آسیب ندیده‌اند. رفت که آنها را بیاورد و در اتاق کوچک پایین مجتمع مسکونی، مقام امن و زندگی بی‌تشویشی بدانها بخشد؛ اما هرگز بازنگشت. به کجا رفت؟ به کجا بازگردد؟

ای دل، ای سهراب در خون ناپدید

بازگرد از خاطر گرد آفرید...

برهان به کدام گناه کشته شد و پریشان و شیروان چه‌ها کشیده‌اند و کجایند که هیچ‌کس آنها را نمی‌بیند و هیچ دستی به یاری و شفقت، دستان مظلومشان را نمی‌گیرد؟

کجایی ای ز فراق تو، جام جان چاک؟

به جان رسید، به جان تو، این دل غمناک!

تو، سرو باغ بهشتی، چه می‌کنی در گل؟

تو، عین آب حیاتی، چه می‌کنی در خاک؟

باری، این روزها که ماجرای کابل و حمله به دانشجویان را مرور می‌کردم، مثل دیگران، دلم سوخت و جگرم چاک شد از آن عبارت شگفت که مهر و مظلومیت و صفا و غریبی را یکجا در سه کلمه خلاصه کرد و تاریخ افغانستان، بل تاریخ خراسان بزرگ، یکسره همین سه واژه است:

جان پدر کجاستی؟

برای من این سه کلمه داغ بود و حسرت، اشک بود و آه، غصه‌های دیرین بود بر قصه‌های همسان مظلومان که در برابر لشکر سترگ جاهلیت مقدس، فریاد می‌زنند: هل من ناصر ینصرنی!؟ پس چرا بگرییم و شیون کنیم. آنان که چشم بر ورود عبدالله عزام و ترکه‌اش بستند، سپس انبوه اسلحه و آموزش را به خلفش اسامه‌بن‌لادن دادند، بعد طالبان را تجهیز کردند، گروه‌های همسان، لشکر جهنگوی، گروه زرقاوی، داعش و ابوبکر بغدادی... اینک بار دیگر به رسمیت شناخته شده و با نمایندگان رئیس‌جمهوری سابق آمریکا، وزیر خارج ایالات متحده آمریکا، پمپئو، معاهد صلح امضا می‌کند و دولت گرفتار و تحت فشار اشرف غنی را وارد دور باطل آزادسازی 5000 تروریست طالب و داعش و القاعده می‌کند، به شرط آنکه سرباز آمریکایی دیگر کشته نشود، بلکه به جایش دانشجوی افغان در خون تپیده، به حسرت، به انتظار، در خوابگاه و محوط دانشگاه تازه شکفته و نوپای کابل، بمیرند و پدران هراس خورده؛ پیام دهند که: جان پدر کجاستی!؟

رهایتان نخواهیم کرد که شرف و نجابت را به صحرای عدم بردید و ننگ و نفرت را چراغ خانه‌تان کرده‌اید. همان‌طور که داعش در مرزهای دور متوقف شدند تا دانشگاه تهران و سراسر ایران، امن و آرام باشد، اینان را نیز باید در همان نطفه‌هاشان، در مغاره‌ها و در پیچ و خم بادیه‌ها و اعماق دره‌های ژرف افغانستان نابود کرد تا لختی مرهم به دل‌های داغدار نهاده شود و هیچگاه نه برادران و خواهران ما را در کابل به خون درکشند و نه هوس کنند با ما درافتند، یا رجزخوانی کنند. ما پیشتر گفته‌ایم:

یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ

یا او سر ما به دار سازد آونگ

القصه در این زمان پر نیرنگ

یک کشته به نام، به ز صد مرده به ننگ

منبع: روزنامه اطلاعات *س_برچسب‌ها_س*