«شترمرغ» روایتی از انسان مدرن و درگیر هیاهوی کلمات

«شترمرغ» مانند اکثر نمایشهای ابزورد در روایتپردازی از یک الگوی دایرهواری تبعیت میکند ولیکن از همان جایی که بازیاش را شروع کرده، نمیخواهد قصهاش را به پایان برساند. یعنی زیست اجتماعی کاراکتر مارگارت که زن است را با تعیش سوسیالیستی کاراکتر مارکوس که مرد است جابهجا میکند و به نحوی مقر آنها را که شناسه و شناسنامه آنها بوده است را با یکدیگر جابهجا میکند ولو اینکه خلاف قانون بازی...
خبرگزاری میزان - تئاتر ابزورد، تئاتری است که هم خاصیت تراژیک به خود میگیرد و هم ماهیتی کمدی دارد. تئاتری که در ظاهر هم زبان و لحن سادهای دارد و هم در ذات و عمقش با استفاده از تشبیهات و استعارات پیچیدگی سخنش را حفظ کرده است. در تئاتر ابزورد، انسان معناباخته و مفهوم زده در تلاش است که رابطه تماما بیرونی شدهاش با کائنات را از نو و به صورت درونیتر از نو تعریف کند و به ژرفهای خویشتن خویش دست یابد.
تئاتر ابزورد را گاهی آنتی تئاتر میخوانند زیرا گذران روزمرگیهای آدمهای جهان نمایشی در آن بسان اکثر سبکهای نمایشی، نه تابع زمان رئالیستی است و نه مطیع مکانی مشخص و مرئی! همه عناصر تئاتری در آن به گونهای بازخوانی میگردند که واقعگرایی را به سمت کنایهگویی و نمادگرایی سوق میدهد.
تئاتر ابزورد با آنکه حال و هوایی انتزاعی و تجریدی دارد، چهرهای عاری شده از وابستگیهای مادی نیز از خود نشان میدهد. یعنی در بلندای مناقشه عزلتنشینی کاراکترهایش، همچنان نگاه اگزیستانسیالیسمیاش را نسبت به تقدم آنها بر سرنوشتش حفظ داشته است، حتی اگر آن کاراکتر نسبت به سرگذشتش بیاراده بوده باشد.
نمایش «شترمرغ» به نویسندگی و کارگردانی «محمد لهراسبی» نمایش ابزوردی است که با آنکه در پس دیالوگهایش نمودی از غیرمنطقی بودن و بیمعنا بودن کاراکترها جلوه میکند، مفاهیم و مدلولهای بیشماری موج میزند که با محرک شوککنندگی قصد دارند کاراکترهای تحدید شده و تهدید شدهاش را احیاء کند.
- بیشتر بخوانید:
- برای مشاهده آخرین اخبار از تئاتر ایران اینجا کلیک کنید
نمایش «شترمرغ» ترسیمگری جهانی است که در آن پرسوناژها ملعبه و آلت دست نظام دیکتاتورانهای شدهاند که همه هست و نیست و بهطور کل هستن و بودن آنها به شکل همیشگی با اراده او اداره یا ساقط میگردد. از این رو مساله جبر و اختیار و پرداخت آن جزو مسائلی است که نمایش از آن غافل نشده است. همین موضوع در استفاده از ریموتی در دست کاراکتر مارکوس (با بازی بهنام شرفی) یا استفاده از کارت زرد و قرمز، به عنوان کسی که از بالادست جیره و مواجب میگیرد به شکلی مشهود ابراز داشته میشود. ریموتی که نقشه کنترلکنندگی بر سایر کاراکترها دارد و به نوعی آزادی بیان را از آنها با صامت نگه داشتن ایشان سلب کرده است. حتی نمایش در پایانبندیاش و هنگام رورانس مخاطب را نیز مستقیما در اتمسفر حاکم شده نمایش شرکت میدهد و او را دعوت به سکوت میکند.
نمایش میخواهد در بازی از پیش تعیین شده و قوانین از پیش نوشته شدهاش، خاصیت تعمیم دهندگی و تکثیرشدگی را به شکل یکسان بین کاراکترها تقس کند و در چنین فضایی آدمهای یکسان شده براساس نقشپذیری مدام و پیوستهشان حق حیات در مکانهای مقدر شده را دارند. نظام سلسله مراتبی آمرانه تعریف شده نمایش «شتر مرغ» حتی در نحوه آرایش و جامههای بر تن کاراکترهایش دخل و تصرف میکند و فراتر از نگاه جنسیتی، به غیر از شخصیت بطلمیوس که خود را مرکز کیهانی بازی شطرنجی قلمداد میکند و کت و شلواری فاخرانه بر تن دارد، بر شخصیت مارکوس کت و تنپوشی آغشته به طرح زمینه بازی پوشانده است. نمایش نشان میدهد که قاعده بازی در زمین بازی نه مردمسالارانه است و نه جانشین پرور. در نتیجه به حذف فیزیکی اشخاصی چون دیوید اقدام میکنند که وارد بازیهای سوال و جوابی دیالکتیکوار و البته توتالیتاریسم سایر اشخاص نمیشوند.
در نمایش «شتر مرغ» کاراکتر «دیوید» (با بازی افشین حسنلو) در تلاش است که مثل سایر پرسوناژها به صورت تیپ باقی نماند و دست به خلق شخصیتی جدید و به صورت بیواسطه از وجود کاراکتر بطلمیوس (با بازی مهران امام بخش) بزند. این کاراکتر دیگر نمیخواهد بازیچه عشرتطلبی نظام استبدادی گردد. در نتیجه میل افراطی سایر افراد به جمعپذیری را پس میزند و با به کارگیری ناخودآگاهش، به فردیت مستقل نائل میگردد. نمایش با آنکه لحن کمدی دارد و لحظههای آن مملو از شوخیهای کلامی است، اما با زبان تمثیل به سرگشتگی و کلافگی انسانهایی میپردازد که در ناکجاآبادی هویت خود را گم کردهاند.
نمایش «شتر مرغ» نشان میدهد که تابع کلام و زبان عرف نیست و همه هم و غمش را به کار میگیرد تا از واژه روتین شده «همیشه» هیچ و پوچ بسازد. از این رو صحبتهای متعارف و رایج بین افراد با ریتم تکرار به قدری رد و بدل میگردد که واژهها نه تنها به سخره گرفته میشوند که به مرور باطل میگردند. از جایی به بعد تئاتر «شترمرغ» جایگاهی برای سخنوریهای روشنگر و شفافساز کاراکتر «دیوید» که حتی مخاطبی چون «مارگارت» (با بازی مهلقا باقری) را به تفکر وا میدارد، ارزش قائل میگردد، زیرا بیان او همراستا با گفتارهای از پیش تعیین شده و برخوانی شده نیست!
«شترمرغ» مانند اکثر نمایشهای ابزورد در روایتپردازی از یک الگوی دایرهواری تبعیت میکند ولیکن از همان جایی که بازیاش را شروع کرده، نمیخواهد قصهاش را به پایان برساند. یعنی زیست اجتماعی کاراکتر مارگارت که زن است را با تعیش سوسیالیستی کاراکتر مارکوس که مرد است جابهجا میکند و به نحوی مقر آنها را که شناسه و شناسنامه آنها بوده است را با یکدیگر جابهجا میکند ولو اینکه خلاف قانون بازی باشد. تنها پرسوناژی که داد جدا شدن از وجود قسمت شده را سر میدهد «دیوید» است که نمیخواهد منش عوامانهای به خود داشته باشد.
او تنها کاراکتری میگردد که در پی شخصیوارگیاش است و زندگینامهاش را از بازی یکنواخت شده خارج میگرداند. او نمیخواهد که همزمان چنین مارگارت و چنان مارکوس گردد و قیاس شدگیاش را در ماهیت قطعی شده رد میکند و نمیپذیرد.
بنابراین نمایش «شتر مرغ» هر چند که کلام جدیاش را حفظ میکند اما گفتوگوهایی را شامل میشود که در عین هوشمندانگی، بسیار نشانهشناسانه هستند؛ چه میخواهد مساله چرخه ممات و حیات افراد باشد و چه میخواهد بازتعریف کلمه شترمرغ به قول دیوید باشد که نه شتر است و نه مرغ و هم شتر است و هم مرغ! این کنایه گویی به جایی از نمایش برمیگردد که همه کاراکترها در بازی روزمرهشان هم میخواهند خود باشند و هم دیگری و هم نمیدانند که چگونه خود باشند و هم چگونه دیگری! این هویتزدگی از آنها، انسانهای چندشخصیتی میسازد که نمیدانند چگونه چیستیشان را در جهان بازی تغییر دهند.
در نتیجه تقابل دو جهان مسخ شده و بیمنطق کاراکترهای مارگارت و مارکوس با جهانی که برای دیوید در آن بارقههای امید تابیده شده است، مرزبندیهای تعلقات مادی و آزادیخواهی افراد را مشخص و روبهروی هم قرار میدهد و از ناآگاهی و آگاهی افراد مکانی پوچ شده و گروتسک میسازد.

