" شدم راننده جنگ" روایتی از رشادت های رزمندگان آذربایجان است
تبریز - ایرنا - کتاب " شدم راننده جنگ " روایتی زیبا و دلنشین از رشادت ها، فداکاری ها و غیرت رزمندگان عاشورایی خطه آذربایجان در هشت سال جنگ تحمیلی است.
کتاب "شدم راننده جنگ"، روایت خاطرات زنده یاد حاج علی اکبر دانشور از تاریخ پشتیبانی 8 سال دفاع مقدس است که به قلم رضا قلیزاده علیار در 684 صفحه به همت حوزه هنری آذربایجان شرقی امسال چاپ و در آن 80 ساعت مصاحبه نویسنده با راوی مکتوب شده است.
این کتاب در 33 فصل، مقدمه، تصاویر و اسناد منتشر شده است که دوران کودکی روای در شهر سردرود، از توابع تبریز و حضور در جبهه ها را شامل می شود و تیترهایی همچون کوچه باغ های سرودرود، شیدایی ققنوس ها، در حلقه یاران، سردشت 59، سوسنگرد شهر عاشقان شهادت، تیپ عاشورا و عملیات بیت المقدس، سرزمین مین ها، دشت شقایق ها، فکه تا جزیره مجنون، مشق کربلا در شلمچه، از دزفول تا دوپاز، تاسیس دانشگاه امام حسین و شوق پرجم را در بر می گیرد.
در بخشی از این کتاب درباره شهید حسن باقری افشرد، از فرماندهان رده بالای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از اسطوره های دوران دفاع مقدس از خطه آذربایجان، آمده است: حیاط گلف، یکی با صدای بلند ترکی حرف می زد. روحیه گرفتم، انگار دنبا را به ما دادند؛ او هم مثل ما فرم سپاه به تن داشت. موهای بلند و فر مانندش آشفته و به هم ریخته بود. ظاهرا" مدت ها بود سلمانی نرفته و سرش را شانه نکرده بود اما چهره مصمم و بشاشی داشت. اصلا" فکر نمی کردم آنجا غیر از ما کسی ترکی بلد باشد. نمی شناختمش. پرس و جو کردم. گفتند: از فرماندهان جبهه های جنوب است، نامش هم "حسن باقری".
روای به عملیات بدر و شهادت مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا نیز اشاره کرده و می نویسد: خش خش بی سیم ها لحظه ای قطع نمی شد. فرماندهان گوش به زنگ بودند و وضعیت منطقه نبرد را جویا می شدند. عراقی ها سعی داشتند جاده خندق را قطع کنند. در این لحظات پرتب و تاب به یکباره خبر شهادت آقامهدی باکری را از بی سیم های منطقه نبرد بدر شنیدیم؛ زانوهایم سست شد. در بی سیم چه گفتند دقیق یادم نیست، همهمه زیاد بود و از همدیگر می پرسیدند: چطور شهید شده؟
"آقامهدی در میان فرماندهان رده بالای جنگ جایگاه رفیعی داشت و نمی شد از جریان شهادتش به راحتی گذشت. در بی سیم به محسن رضایی می گفتند: احمد کاظمی رفته بود کنار دجله که آقامهدی را برگرداند. حالا که شنیده شهید شده، بست نشسته و عقب بر نمی گردد. آقا محسن گفت: یکی دو نفر بروند و دست و پای احمد را ببندند و بیاورند".
در صفحات پایانی این کتاب به بازنشستگی روای اشاره شده و آمده است: سال 1388 موعد بازنشستگی ام بود. نیروی انسانی سپاه می گفت قبل از بازنشسته شدن باید وضعیت درجه ام مشخص شود. فرماندهی آماد و پشتیبانی سپاه که از 10 سال پیش برایم درجه سرداری درخواست کرده بود، گفته بودند گردش کار بدهید تا ترفیع شوید. کار طولانی و زمان بر بود، نخواستم. در سپاه هیچ وقت دنبال درجه و مدرک نبودم و با احتساب 30 درصد جانبازی ام، درجه سرهنگی با 121 ماه ارشدیت اعطا شد.
مطالعه کتاب "شدم راننده جنگ" می تواند بازگوکننده بخش مهمی از تاریخ 8 ساله دفاع مقدس درباره نحوه حضور رزمندگان آذربایجانی و لشکر 31 عاشورا باشد و خاطرات آن دوران باشکوه را زنده کند.
*س_برچسبها_س*