عاشقانه زیستن در جهان اعداد
پیش کش به تمامی غیور بانوان دانشگاهی ایران و دختر بلند آوازه مان که جبر با نامش عجین گردید. وقتی اراده ها استوار باشد و عزم ها جزم، دستهای خالی اما واهمه ای نخواهد داشت برای ساختن فردا و قدمها خسته نخواهد شد برای عبور از سنگلاخ ها... و مریم همان بود اراده ای محض که هرگز اجازه نداد هیچ جبری، بر مقصود جبرش سد شود. مسلط تر از آن بود که جبرهای روزگار معادلات جبری اش را بر هم بزند و X های حقارت، Y قانون حیاتش را به بازی محقرانه کشد. اهرمهای فشار، اگرچه مسیرهای پیشرفت را دشوار می نمود اما محور اراده مریم استوار تر از آن که بگریزد از طوفانها... شاید جبر را تنها راه مقابله با جبر می دانست... مریم به راستی زن ریاضی بود، شاید جهان ریاضیات برای او طراحی شده بود که اینگونه میشکفت در میان معادله های دشواری که خط قرمز عبور هم جهانیان ریاضی اش بود. در جهانی که متفاوت بودن معیاری برای شاخص بودن و شاخص بودن معیاری برای دیده شدن و اینها خود بهانه ای برای حرکت از بودن به شدن هایی بسیار بعید تر از شرافت، اما مریم متفاوت بودن را به گونه ای دیگر ترسیم کرد تا در میان همه متفاوتها، متفاوت تر از همه باشد. بی آنکه برای متفاوت بودنش، معادله عاشقانه ای را برهمزند و تسلیم مجازها شود... رقایت شاید برای او که عاشق زیستن در جهان اعداد بود، بی معنا ترین واژه ای که هرگز نتواتست برای لحظه ای قدم به جهان درون مریم گذارد و لحظه ای حظ جهان جبر او را بیالاید... با همان بی نهایتی که جهان اعداد داشت، اندیشه او نیز از بیکرانگی ها برخوردار و اینها بود که مریم را با تمام مریم های دنیا متفاوت میکرد و از او زنی ساخت شایسته اولین هایی که برترین های بودنش را نشان میداد... بیست و دومین بهشت اردیبهشت، ستاره ای در مدار منظومه ریاضی جهان، پا به عرصه گیتی نهاد. چه کسی باورها داشت، کودکی غنوده در آغوش مادر، روزی جهانی را برانگیزد تا پیش قامت بلند افتخارات او بایستند و سر به تکریم فرود آورند. کاش گاهی میشد نخستین بار که دستهایش با قلم آشنا شد و اول بار که قدمهای کودکی اش را به دنیای ریاضیات گذاشت، حس و حال کودکی را ترسیم کتد که بیش از بازی با عروسکهایش، دنیای خیال را با اعدادی می پروراند که حتی ترتیبش را دقیق نمی دانست.... شاید چنان شعله های عشقی لازم بود تا حصارجغرافیا، قفسی برای عقاب اندیشه او نگردد و سیمرغ عاشقانه هایشان را از بلندای دماوند تا قاف فیلدز و او سبکبال تر از حریر خیال، آرزوهای در خاک نهفته هم دانشگاهی هایش که در دره های زال در سکوت آخرین شبهای زمستان پر کشیدند و بهارهای زمین را در حسرت نگاهشان گذاشتتد را در استنفورد بر کرسی درس می نشاند. دوستانی که نه حجم مکعبهای ریاضی گنجایش ذهن پویایشان داشت و نه دایره نیلی فلک لیاقت بودنشان و اینگونه بوده که حیات باقی را به منزلگاه فانی برگزیدند و درفش آرمانهایش به دست مریم سپردند تا هفده سال چون گوهری که از کان معرفت برون آید آنسوتر از مرزهای آریا، نام ایران را با مریم جاودانه کند. * مدیر کانون فرهنگی هنری صبا