پنج‌شنبه 6 شهریور 1404

فراز و فرود فلسفه‌ی علوم اجتماعی در ایران

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
فراز و فرود فلسفه‌ی علوم اجتماعی در ایران

زمانی که جامعه‌شناسی وارد ایران شد، دانشی را با خود آورد که ادبیات و مفاهیم آن در بستر فرهنگی دیگری شکل گرفته بود. به همین دلیل، هم مبانی آن بیگانه با زمینه‌های فکری ایران بود و هم موضوعات مطرح‌شده در آن با مسائل جامعه ایران هم‌خوانی نداشت.

- اخبار ویژه نامه‌ها -

به گزارش گروه حوزه و روحانیت خبرگزاری تسنیم، حیات بشری و بایسته‌های اجتماعی آن، همواره علامت سؤال بزرگ اندیشمندان علوم مختلف بوده و تلاش برای بهتر زیستن گونه بشری، دغدغه اندیشمندان بزرگ غربی و شرقی بوده است. زیستی که پیچیدگی‌های آن حد و مرزی ندارد و همین امر موجب ایجاد علوم جدید برای مطالعه روابط گسترده گونه انسانی شده است.

علم مطالعات اجتماعی به‌صورت رسمی در قرن نوزدهم به وجود آمد و منشأ تحولات عظیم اجتماعی آن زمان شد. علم مذکور در بدو ورود به ایران در سال 1337، به دنبال چرایی عدم توسعه ایران، در کنار سازمان برنامه و بودجه قرار گرفت؛ البته بستن مسیر نفوذ بلوک شرق به جامعه ایران و جلوگیری از انقلاب کمونیستی نیز یکی از مهم‌ترین دلایل ورود این علم به کشور در آن برهه تاریخی بود.

پس از انقلاب اسلامی، اندیشمندان اجتماعی و فلسفی کشور با تأکید بر فاصله زیاد علوم اجتماعی غربی با فرهنگ و جامعه اسلامی، به دنبال تغییر مسیر این علم و اسلامیزه کردن آن بودند که تا حدودی نیز موفق شدند و بعدها رشته فلسفه علوم اجتماعی در دانشگاه باقرالعلوم به وجود آمد.

مجله خردورزی به‌منظور بررسی علوم اجتماعی در ایران و چگونگی شکل‌گیری فلسفه علوم اجتماعی در کشور، گفت‌وگویی را با دکتر حمید پارسانیا، عضو شورای‌عالی انقلاب فرهنگی، عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران و از اعضای اصلی تشکیل علم فلسفه علوم اجتماعی ترتیب داده است. وی در این گفت‌وگو، ضمن بررسی نحوه و دلیل ورود علوم اجتماعی به کشور، به توضیح فرازوفرود تشکیل فلسفه علوم اجتماعی پرداخته است.

روایت شما، به‌عنوان مؤسس رشته فلسفه علوم اجتماعی در دانشگاه باقرالعلوم و فراز و فرودش چیست؟

پیشینه بحث «دانش اجتماعی مسلمین» در واقع واکنشی بود نسبت به حوزه‌ای مطالعاتی با عنوان «تفکر اجتماعی مسلمین». تفکر اجتماعی مسلمین، در قالب عنوان‌هایی مانند «تاریخ تفکر اجتماعی مسلمین» یا «تاریخ اندیشه اجتماعی مسلمین» مطرح شد و پس از انقلاب فرهنگی، در قالب دو واحد درسی در رشته جامعه‌شناسی گنجانده شد. در واقع، انقلاب فرهنگی زمینه‌ساز افزوده شدن برخی واحدهای درسی به برنامه‌های دانشگاهی شد.

این واحدها شامل دو بخش بودند؛ بخشی از آنها در کنار سایر دروس عمومی، به‌عنوان واحدهای عمومی به تمام رشته‌ها اضافه شدند. یکی از وظایف اصلی نظام آموزش عالی، انتقال فرهنگ است و در این میان، واحدهای عمومی مسئولیت انتقال فرهنگ را بر عهده دارند. برای مثال، آموزش زبان یا تاریخ فرهنگ کشور، امتداد همان نظام آموزشی عمومی‌ای است که در دوران پیش‌از دانشگاه نیز وجود داشته و در آموزش عالی استمرار یافته است. در این راستا، حدود ده تا پانزده واحد مانند «معارف»، «تاریخ اسلام» و «اخلاق» به دروس رشته‌های مختلف اضافه شدند. افزون بر این، برای برخی رشته‌های علوم‌انسانی، واحدهای تخصصی‌تری نیز تعریف شد.

برای نمونه، درس‌هایی مانند «انسان در اسلام»، «تفکر اجتماعی اسلامی» یا «اندیشه اجتماعی مسلمین»، «منطق» و مانند آن، در برنامه درسی رشته جامعه‌شناسی گنجانده شدند؛ هرچند بعدها برخی از این واحدها حذف شدند. البته دو درس «تاریخ اندیشه اجتماعی مسلمین» و «تاریخ تفکر اجتماعی مسلمین» باقی مانده و ادامه یافتند. در دوره‌های تحصیلات تکمیلی (کارشناسی ارشد و دکتری)، هم‌زمان با این دو واحد، درس‌هایی با عنوان «اندیشه معاصر مسلمین» نیز به برنامه درسی اضافه شد.

حدود بیست سال پیش‌از وقوع انقلاب اسلامی، رشته جامعه‌شناسی وارد نظام آموزش عالی ایران شده بود. در آن زمان، تمرکز واحدهای درسی بر انتقال نظریه‌های جامعه‌شناسی مدرن بود. جامعه‌شناسی یکی از علوم جدید و مدرنی بود که در آن نظریات موجود تدریس و منتقل می‌شد، اما برای آنکه این رشته‌ها جنبه بومی پیدا کنند، باید دو اقدام اساسی صورت می‌گرفت:

نخست آنکه باید ابژه یا موضوع مطالعات خود را محیط پیرامون خود قرار می‌دادند. در مرحله دوم نیز می‌بایست با گذشته علمی جامعه‌ای که وارد آن شده بودند، ارتباط برقرار می‌کردند.

در مرحله نخست، لازم بود محیطی را که به آن وارد می‌شدند، به‌عنوان ابژه مطالعاتی خود قرار دهند. جالب است بدانید جامعه‌شناسی نیز به همین شیوه وارد ایران شد. ابتدا «مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» تأسیس شد و در کنار «سازمان برنامه‌وبودجه» به فعالیت پرداخت. محل ساختمان دانشکده آن نیز در مجاورت ساختمان سازمان برنامه و «دانشسرای عالی» سابق قرار داشت. قرار بود این مؤسسه، نهادی تحقیقاتی وابسته به سازمان برنامه‌وبودجه باشد. بعدها، این مؤسسه تحقیقاتی، جنبه‌ای آموزشی نیز یافت و به‌صورت دانشکده‌ای رسمی درآمد.

پیدایش جامعه‌شناسی در غرب نیز، چه از نظر موضوع و چه از نظر نظریه، حاصل زمینه‌های فکری، تاریخی و اندیشه‌ای جامعه مدرن غرب بود؛ جامعه‌ای که در آن تحولات فلسفی و معرفتی رخ داده بود. در این بستر، مفاهیمی چون «علم»، «غیرعلم» و «شبه علم» بازتعریف شدند. به طور خاص در قرن نوزدهم، جریان «تجربه‌گرایی» (Empiricism) و حس‌گرایی که از سوی اصحاب دائرهالمعارف در قرن هجدهم و نوزدهم در فرانسه ترویج می‌شد، شالوده این تحولات را پی‌ریزی کردند. در قرن نوزدهم، آگوست کنت، علم جامعه‌شناسی را با هویتی جدید معرفی کرد؛ این معرفی در راستای معنای نوینی بود که در آن دوران برای «علم» و «معرفت» ترسیم شده بود.

در واقع، خود علم از پشتوانه‌ای فلسفی و معرفت‌شناسی مدرن تغذیه می‌کرد و موضوعات مورد توجه آن، مسائلی بودند که در جامعه غربی پدید آمده بودند. برای آگوست کنت، مقولاتی همچون دین و اخلاق اهمیت داشتند؛ همین‌طور برای دورکیم. از سوی دیگر، به دلیل بحران‌های ناشی از تحولات فرهنگی پس از رنسانس، مرجعیت سنتی دین در غرب فروپاشیده بود و مرجعیت‌های جدیدی در حال شکل‌گیری بودند و مسائلی مانند صنعت، کار، شغل، جنگ، صلح و... در کانون توجه جامعه‌شناسان قرار داشتند. موضوع نظریه‌هایی که در جامعه‌شناسی شکل گرفتند، همگی ناظر به مسائل و بسترهای جامعه غربی بودند. البته در قرن‌های هجدهم و نوزدهم، به دلیل ورود غربی‌ها به سرزمین‌های غیرغربی، شناخت این جوامع نیز برایشان ضروری شده بود. اما این وظیفه نه بر عهده جامعه‌شناسان، بلکه بر دوش مردم‌شناسان و انسان‌شناسان بود. آنان وظیفه‌ای درباره تبیین تحولات اجتماعی این جوامع نداشتند؛ بلکه هدفشان شناخت فرهنگ‌های بومی بود تا بتوانند با تعامل و درک فرهنگی، رفتارهای موردنظرشان را در آن جوامع ایجاد کنند.

غربی‌ها تنها به دنبال بازار کار و مصرف نبودند؛ بلکه اهداف دیگری نیز دنبال می‌کردند. آنها می‌خواستند شیوه‌های مواجهه کشورهای دیگر با خود را بشناسند. به همین دلیل، مردم‌شناسان به مطالعه فرهنگ این کشورها می‌پرداختند. باید توجه داشت که دامنه موضوعات مورد بحث در مردم‌شناسی با مسائل جامعه‌شناسی متفاوت بود. فرایند بومی‌سازی جامعه‌شناسی در ایران نیز، در زمان ورود این علم، باید در دو سطح پیگیری می‌شد: از یک سو، در سطح مبانی نظری یا عقبه تئوریک و از سوی دیگر، در سطح موضوع و مسئله. زمانی که جامعه‌شناسی وارد ایران شد، دانشی را با خود آورد که ادبیات و مفاهیم آن در بستر فرهنگی دیگری شکل گرفته بود. به همین دلیل، هم مبانی آن بیگانه با زمینه‌های فکری ایران بود و هم موضوعات مطرح‌شده در آن با مسائل جامعه ایران هم‌خوانی نداشت.

البته بخشی از موضوعات این علم، به نحوی با ایران مرتبط بود. از حدود دهه 1340 (دهه شصت میلادی) به بعد، جامعه‌شناسان اروپایی نیز به کشورهای غیرغربی توجه نشان دادند. مسئله‌ای که برای آنها مطرح شد، توسعه‌نیافتگی این کشورها بود. آنها خود را جوامع توسعه‌یافته می‌دانستند و می‌کوشیدند چرایی عدم توسعه کشورهای غیرغربی را تحلیل کنند. جامعه‌شناسان غربی در پی تبیین و تئوریزه کردن توسعه‌نیافتگی بودند، نه صرفاً توصیف آن؛ زیرا توصیف از حوزه وظایف مردم‌شناسان به شمار می‌رفت. زمانی که این توصیف‌ها با وضعیت کشورهای غربی مقایسه می‌شد، فاصله زیادی نمایان می‌گردید. این نگاه‌ها، اغلب با رویکردی اروپا محور و تک‌خطی همراه بود. توسعه‌نیافتگی کشورهای غیرغربی به «تفاوت» یا «تأخر تاریخی» تعبیر می‌شد و پرسش اصلی این بود که چرا دیگر کشورها همچون غرب، توسعه نیافته‌اند؟

این پرسش، دو مسیر نظری را به خود دید:

مسیر نخست را بلوک شرق، با تأکید بر نظریه‌های مارکسیستی پیگیری می‌کرد. این نظریات جهان را به دو قطب تقسیم می‌کردند که یکی از آنها (کشورهای عقب‌مانده) نتیجه و محصول سلطه امپریالیسم سرمایه‌داری بود. در این چهارچوب، عقب‌ماندگی به کشورهای خارج از بلوک غرب تحمیل می‌شد.

در مقابل، نظریه‌های دیگری نیز از سوی جامعه‌شناسان اروپایی غیرمارکسیست مطرح می‌شد که با رویکرد مارکسیستی تفاوت داشتند. این تئوری‌ها نیز به تبیین توسعه‌نیافتگی می‌پرداختند؛ اما با بنیان‌های فکری متفاوت.

وقتی جامعه‌شناسی وارد ایران شد، همراه با سازمان برنامه‌وبودجه، موضوع اصلی آن، مسئله توسعه‌نیافتگی ایران و چگونگی توسعه آن بود. این مسئله، به‌ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 و در قالب اجرای «اصل چهارم ترومن»، برای غربی‌ها اهمیت بیشتری یافت. در این اصل، بر اساس نظریه‌های جامعه‌شناسی غربی، توسعه‌نیافتگی به‌عنوان مشکلی جدی تلقی شده بود.

این توجه، در بستر رقابت با بلوک شرق شدت گرفت؛ به دلیل اینکه کشورهای غیرغربی، به‌ویژه مستعمرات سابق، به‌سوی انقلاب‌هایی سوق داده می‌شدند که قرن بیستم را به قرن «انقلاب‌های رهایی‌بخش علیه استعمار» تبدیل کرد. جامعه‌شناسان غربی برای تئوریزه کردن این وضعیت، فعالیت‌های متعددی انجام دادند. برای ایران نیز برنامه‌هایی طراحی شده بود تا از طریق نوعی «تعدیل»، از نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی بلوک شرق در کشورهای غیرغربی جلوگیری شود؛ کشورهایی که در آن دوره، رویکردی انقلابی در برابر غرب اتخاذ کرده بودند. در این میان، غربی‌ها به دنبال راهکارهایی برای مقابله با مقاومت کشورهایی بودند که علیه استعمار قرن نوزدهم به‌پاخاسته بودند.

در همین راستا، برنامه‌هایی که ایالات متحده برای مواجهه با مسئله توسعه‌نیافتگی در نظر داشت، از طریق سازمان برنامه‌وبودجه در ایران پیگیری می‌شد. این برنامه‌های چندگانه که پیش‌از انقلاب اسلامی طرح‌ریزی شده بودند، در چهارچوب نظری و تئوریک حوزه‌های «توسعه‌یافتگی» و «توسعه‌نیافتگی» دنبال می‌شدند. به این ترتیب، جامعه‌شناسی نیز در حاشیه نظریه‌های موجودِ جامعه‌شناسی مدرن وارد ایران شد و مسئله اصلی آن، همان مسئله‌ای بود که جامعه‌شناسی مدرن به آن می‌پرداخت: مسئله توسعه. در ایران نیز، ایران به ابژه‌ای برای بررسی این مسئله تبدیل شد؛ ابژه‌ای که باید در قالب این نظریات مطالعه و تحلیل می‌شد. این را می‌توان نخستین گام در فرایند بومی‌سازی و ورود جامعه‌شناسی به ایران دانست. البته بهتر است این روند را در بستر برنامه‌های توسعه دنبال کرد؛ تا بررسی شود که این برنامه‌ها تا چه اندازه تحت‌تأثیر مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی بوده‌اند.

در این مؤسسه، در رشته‌های گوناگون، نسلی جوان که در نهادهای علمی جدید تربیت شده بودند و دغدغه‌هایی اجتماعی داشتند، با این ادبیات آشنا می‌شدند و به مسائل ایران می‌اندیشیدند. این نسل، نخستین کسانی بودند که کوشیدند با بهره‌گیری از این ادبیات، به حل مسائل اجتماعی ایران بپردازند. از سوی دیگر، تجربیات ارزشمندی نیز از این دوره به یادگار مانده است. افراد متعددی با این نسل جوان و پرشور همکاری داشتند؛ شخصیت‌هایی فرهیخته و شناخته‌شده‌ای مانند جلال آل‌احمد، صادق هدایت، احسان نراقی، ابوالحسن بنی‌صدر و دیگران. حتی رهبر معظم انقلاب نیز پژوهشی را برای حوزه علمیه مشهد به سفارش این مؤسسه انجام داده بودند. بعدها شهید مطهری در گفت‌وگویی با ایشان اشاره کردند که: «این مؤسسه نکات قابل تأملی دارد». نکته قابل توجه در آن پژوهش، آن بود که پیشرفت حوزه علمیه مشهد را در پرتو تعامل و همکاری با این مؤسسه توصیف کرده بود. در ادامه فعالیت‌های این مؤسسه، در سال 1337، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با هدف تداوم و توسعه کار آن نهاد تأسیس شد.

حدود بیست سال بعد، با پیروزی انقلاب اسلامی، در شورای‌عالی انقلاب فرهنگی این پرسش مطرح شد که آیا خود ما در حوزه‌های اجتماعی، نظریه‌هایی بومی و سابقه‌ای فکری و تاریخی داشته‌ایم یا نه؟ آیا جامعه اسلامی و مسلمانان، در گذشته با مسائل اجتماعی چگونه مواجه شده‌اند؟ در نتیجه، مقرر شد دو واحد درسی برای بررسی این مسئله تعریف شود تا برخورد تاریخی جامعه اسلامی با مسائل اجتماعی مورد مطالعه قرار گیرد. برای این واحدها، عنوان «تاریخ اندیشه اجتماعی» یا «تاریخ تفکر اجتماعی» انتخاب شد.