فریدون مشیری؛ شاعر زندگی
شعر او اگر هم شیپور نبود لالایی هم نبود و چون در ستایش زندگی و زیبایی است و با این نگاه در این روزها و در آبان 1401 خورشیدی هم خواندنی و شنیدنی است
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - شاید برخی گمان کنند در این روزهای خاص یاد کردن از شاعری که به سانتیمانتالیسم متهم میشد بیسلیقگی باشد ولی به دو سبب یادکرد فریدون مشیری در بیست و دومین سالگرد خاموشی او مناسبت دارد.
اول این که شاعر نمیمیرد و با شعر خود جاری است و همواره می توان یاد کرد چه رسد به این که سالروز کوچ او هم باشد. دوم هم این که مگر «زندگی» یکی از مطالبات نسل تازه نیست و مگر فریدون مشیری شاعر زندگی نبود؟
او دلبسته بهار بود. چندان که در آغاز هر سال و در موسم نوروز، این شعر او ورد زبان همگان میشود:
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، بارانخورده، پاک آسمانِ آبی و ابرِ سپید برگهای سبزِ بید عطرِ نرگس، رقصِ باد نغمه و بانگِ پرستوهای شاد خلوتِ گرم کبوترهای مست نرم نرمک، میرسد اینک بهار تا بدانجا که افسوس میخورد به حالمان اگراین فرصت را قدر نشناسیم:
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار... گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
با آن که فریدون مشیری به عنوان شاعری رمانتیک و لطیف، شناخته میشد اما یکی از سیاسیترین چهرهها این ابیات پایانی را تنها 7 ماه پس از درگذشت او در اجتماعی در امجدیه برای تشویق رأی دوباره به نماد امید دوم خرداد 76 خواند و از آن برنامه در بهار 1380 خورشیدی بیش از هر نکته همین اشعار که سعید حجاریانِ تازه برخاسته از بستر مرگ، با صدای بریده میخواند در یاد مانده است.
نکته اخیر بدان جهت یادآوری شد که فریدون مشیری همچون سهراب سپهری همواره با این اتهام روبهرو بوده که در گیرودار اوضاع زمانه به اتفاقات پیرامون بیتوجه بوده و به شعربماهو شعر توجه دارد حال آن که اتفاقا شعر او اگر هم شیپور نبود لالایی نبود و چون در ستایش زندگی و زیبایی است و با این نگاه در این روزها و در آبان 1401 خورشیدی هم خواندنی و شنیدنی است. مشیری جدای شاعری از منظری دیگر هم مثل هوشنگ ابتهاج بود به شعر بسنده نکرد و اهل موسیقی بود و یکی از دلایل محبوبیت فراوان او شاید همین باشد که بر روی اشعار او ترانه ساختهاند و خود نیز سال ها عضو شورای شعر و موسیقی رادیو در سال های پیش از انقلاب و همکار «سایه» بود که مرداد امسال درگذشت. (بر روی 27 سروده او آهنگ ساخته شده آن هم آهنگسازانی چون فرهاد فخرالدینی، فریدون شهبازیان و روحالله خالقی با صدای هنرمندانی چون محمدرضا شجریان، غلامحسین بنان، صدیق تعریف، سیما بینا و محمد نوری که اشعار او را جاودانه کردهاند).
برای آن که تصور نکنیم تنها هنر مشیری سرایش اشعار رمانتیک و لطیف بوده این یادآوری جا دارد که برای تاریخ و فرهنگ ایران چنان ارزشی قایل بود که دکتر عبدالحسین زرینکوب او را «وجدان پاک انسانی» توصیف کرد و جایی گفت یا نوشت: «فریدون را هر روز بیش از پیش درخورِ آفرین یافتم».
در رد این انگاره که فریدون مشیری به خاطر شعر «کوچه» بیشترشاعر دختر و پسرهای دبیرستانی بوده همین کافی است که کسی چون محمد علی عمویی که بیش از 30 سال از عمر خود را در زندان های پیش و پس از انقلاب 1357 گذرانده و تمام عمر درگیر سیاست بوده نام فریدون مشیری را در زمره 8 شاعر برگزیده خود و در کنار هوشنگ ابتهاج، شفیعی کدکنی، سیاوش کسرایی و حتی میرزاده عشقی قرار داد. (مجله وزن دنیا، نوروز 1400) یا در رد این تصور که کاری به جامعه نداشته نظر دکتر محمد فاضلی جامعه شناس قابل توجه است که در همان نظرسنجی فریدون مشیری را در ردیف نهم مینشاند و دلیل آن را «بازتاب اجتماعی اشعار» ذکر می کند. سیروس علینژاد- روزنامهنگار صاحبسبک ایرانی - که به سبب اوج مهارت در این حرفه طبعا باید بیشتر دلمشغول واقعیت ها باشد تا عوالم خیال نیز از فریدون مشیری به عنوان دهمین شاعر مورد علاقه خود یاد میکند. در فهرستی که نام نیما و بهار و شاملو و فروغ در آن است و البته می دانیم که مشیری هم خود یک چند به روزنامهنگاری پرداخته بود. روزگاری تعهد شاعر در دلبستگی به مکاتب ایدیولوژیک خاصی تعریف میشد اما کدام تعهد بالاتر و انسانیتر از این:
من اینجا ریشه در خاکم من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم من اینجا تا نفس باقی است میمانم من از اینجا چه می خواهم، نمیدانم امید روشنایی گر چه در این تیر گیها نیست من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی گل بر میافشانم من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید سرود فتح میخوانم با این اوصاف باید روشن شده باشد که یاد فریدون مشیری که در سوم آبان 1379 درگذشت در سوم آبان 1401 همچنان مناسبت دارد چرا که شاعر زندگی بود و از زبان شعر خود او با او میتوان گفت:
تو نیستی که ببینی، چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است...
تماشاخانه