قرن تاریخساز
اگر قرن نوزدهم را از دو طرف، ده - پانزده سال، کشسان کنیم و بهجای صد سال، دامنهای130 ساله برای آن متصور شویم شاید بتوان ادعا کرد که مهمترین قرن تاریخ بشری است.
عصری که با انقلاب فرانسه (1789) آغاز میشود و با جنگ بزرگ و انقلاب اکتبر روسیه و تغییر نقشه اروپا و آسیای غربی (1917) خاتمه مییابد. تجلی واقعی سینرژی (هم افزایی) را در این عصر میبینیم. تأثیرات همافزای حوزههای تفکر، زیست، اختراعات، برابری طلبی و... بر یکدیگر، به تحولات هر یک از این حوزهها شتابی مضاعف بخشیده است و تکانههای انقلابی را در هر یک شاهدیم. این عصر، نقطه عطف دانسته میشود. این مفهوم در ریاضیات، نقطهای است که جهتِ شیبِ منحنی، تغییر میکند و همه نقاط، به پیش و پس از آن تقسیم میشوند.
ویژگیهای این دورانِ دورانساز چیست؟
فرهنگ و جامعه:
- غولهای ادبی (تولستوی، داستایوسکی، چخوف، پوشکین، امیل زولا، فلوبر، مارسل پروست، آناتول فرانس، بالزاک، آندره ژید، رومن رولان، ویکتور هوگو، مارک توین، اسکار وایلد، هانس کریستیان آندرسن، چارلز دیکنز، هرمان ملویل، ژول ورن، جیمز جویس، جین آستین، امیلی برونته، استاندال، کافکا، تورگنیف، ایبسن، توماس مان و...)، نوابغ موسیقی و هنر (بتهوون، واگنر، اشتراوس، چایکوفسکی، ونگوک، کلود مونه، ویلیام ترنر و...) و سیاستمدارانی جریان ساز (بیسمارک، ابراهام لینکلن، کلمانسو، بلفور، لنین و...) این دوران را برجسته میکنند.
- سبکهای مهم ادبی و هنری در این دوره ظهور کردند. رمانتیسم به مثابه واکنشی به عقل گرایی قرن هیجدهم، ناتورالیسم و رئالیسم از آن جملهاند. همچنین امپرسیونیسم، کوبیسم و سایر سبکهای موج آفرین، محصول این عصرند.
- سرعت اکتشافات و اختراعات در این قرن، خیرهکننده است. اختراعات بزرگی که تغییر سبک زندگی را رقم زدهاند: لوکوموتیو (1804)، دوربین عکاسی (1826)، کمباین (1831)، تلگراف (1838)، آسپرین (1853)، چاه نفت (1859)، دینامیت (1866)، تلفن (1876)، دوچرخه (1885)، کالسکه بدون اسب یعنی اتومبیل (1886)، برق (1888)، اشعه ایکس (1895)، رادیو (1897)، نظریه کوانتوم ماکس پلانک (1900)، رادیو اکتیو (1903)، هواپیما (1903)، قانون نسبیت انیشتین (1905) و پلاستیک (1909) بعضی از این پدیدههای سرنوشت سازند. کشف 49 عنصر از 118عنصر جدول مندلیف (یعنی تقریبا نصف آن) به تنهایی از افتخارات قرن نوزدهم است. مهمترین آنها اورانیوم، سدیم، آلومینیوم، هلیوم، نئون و رادیوم است. حتی کشف خود این جدول تناوبی هم در عِداد این افتخارات به شمار میآید. در سایه تحقیقات امثال پاستور، تسلا، ادیسون و... زیست بشر در این عصر، با غلبه بر بسیاری از تاریکیها و رنجها تغییراتی شگرف یافت. اختراعات بزرگ و بلکه سرنوشت سازِ قرن بیستم با همه اهمیت آن، اما حاصل طبیعیِ شتابِ ناشی از اختراعات قرن نوزدهم است و از این رو در قیاس با کیفیت اختراعات قرن نوزدهم، نقطه عطف قلمداد نمی شود چرا که به بیان ریاضی، تندتر شدن شیب منحنی، نقطه عطف دانسته نمیشود.
- به تعبیری می توان ادعا کرد که سرعت گیری ارتباطات (راهها و ابزار ارتباطی) منشأ تحولات این قرن بوده است. به دوربین عکاسی، تلگراف، تلفن و رادیو در بند پیشین اشاره شد. شمارگان بالای روزنامهها (چند میلیون نسخه در روز) در این قرن را نیز باید اضافه کر؛ به علاوه پیوندی که با حوزه سنتی ارتباط (راه) می خورد. از جمله برقراری خط تلگراف در دو سوی اقیانوس اطلس (1866) و نصب میخ طلایی در راهآهن سراسری آمریکا (1869).
- به شهادت کاپلستون در گنجینه «تاریخ فلسفه»، فلسفه به معنای مادر تفکر، با حضور کسانی چون کانت، هگل، نیچه، مارکس، شوپنهاور، فیخته، شلینگ و... در این عصر، جلوهگری بیشتری می یابد. هر چند فلسفه، پیش از آنان نیز بزرگانی داشته و پس از آنان هم هیچگاه از نفس نیفتاده اما فشردگی متفکران و نظریههای بنیاد برافکن و رشد فلسفههای مضاف، محصول این عصر است.
در سایر حوزههای علومانسانی هم شاهد زلزلههایی هستیم: نظریه «فرگشت» داروین اگرچه خاستگاه علوم طبیعی داشت اما به جنگ باورهای مذهبی و سنتی می رفت. فروید نیز با نظریه خود، جهانِ روان را به چالش کشید. بخشی از این جهش ها در همه حوزه ها بی ارتباط با دگردیسی دانشگاه ها در این قرن یعنی تولد نسل جدید دانشگاه ها (پژوهش پایه) نیست که جرقه آن در دانشگاه برلین خورد.
شکلگیری رابطه جدید دولت - ملت و تولد جامعهشناسی (علم الاجتماع) در سایه اندیشهورزیهای امثال جان استوارت میل، ماکس وبر، دوتوکویل، دورکیم، مارکس و... در این دوره رخ داد. چنین نظریاتی، نشانه دیگری از پوست اندازی و مُهرپایان بر عصر ویکتوریایی است.
- عصر ویکتوریایی در این قرن به پایان میرسد. ملکه ویکتوریا که درست در اولین روزهای قرن بیستم از دنیا رفت 63 سال سلطنت کرد و گفته میشد آفتاب در مستعمرات او هیچگاه غروب نمیکند. فرزندان و نوهها و دامادهای او سلاطینِ بلاد مهم اروپایی بودند و از این رو «مامان بزرگ اروپا» لقب گرفته بود. غروب عصر ویکتوریایی، علاوه بر جنبههای سیاسی (پایان حاکمیت اشراف) یا استعماری (و برده داری) زاویهای دیگر نیز دارد: ظهور سبکهای بیپروا در هنر و سپس سبک زندگی، اخلاق ویکتوریایی را به چالش میکشید.
- موضوعاتی چون اجباری شدن تحصیل، حق رأی همگانی، حق رأی زنان، اتحادیههای کارگری و... از بروندادهای این قرن است. خود این پدیدهها محصول زندگی جدید ناشی از گذار از دوره فئودالیته به صنعت گستری و لوازم آن (مهاجرت روستا به شهر) به شمار می آیند.
سیاست و جنگ:
- فقط در طول 15-10 سال پس از انقلاب فرانسه (1789) تحولات پرسرعتی در این اقلیم رخ داد که به تنهایی معادل رخدادهای یک قرن دانسته میشود: دورههای ژاکوبنها، ترمیدور، دیرکتوار، کنسول، بازگشت فرانسه به سلطنت توسط ناپلئون و حوادث پسینی. سالهای بعد هم شاهد ظهور بناپارتیسم و دوره کمون پاریس هستیم. همهگیری مفاهیمی چون آزادی و پایان فئودالیته سنتی در دیگر اقالیم هم از آثار و پیآیند انقلاب فرانسه قلمداد میشود.
- جنگ داخلی آمریکا (1865-1861) با موضوع پایان بردهداری در این قرن به وقوع پیوسته است.
- تراز قدرت در اروپا در این قرن، جابجا شد. اتحاد و ضد اتحادهای جدید در این دوره پدیدار گشت. خصومت انگلیس - فرانسه که ریشههای کهن داشت، رخت بربست و بر اثر فرصتشناسی یا فرصتسوزی سلاطین، ائتلافهای جدید شکل گرفت. اتحاد آلمان - روسیه شکسته شد و در صورتبندی جدید، فرانسهی غیرسلطنتی در کنار روسیه و انگلستانی قرار گرفت که هر دو (مثل آلمان) سنت پادشاهی را خط قرمز خود میانگاشتند.
- قرن بیستم با همه عظمت خیرهکنندهاش و وقوع رخدادهای بزرگ در آن اما ادامه منطقی قرنِ ماضی دانسته میشود. تغییر نقشه اروپا، فرو ریزی امپراطوری اتریش - هنگری، مرگ مرد بیمار اروپا (امپراطوری عثمانی)، تولد کشورهای جدید روی نقشه و تحقق رویای ارضموعود از پی آیندهای این عصر سرنوشتساز به شمار میآیند. چنین زیر و رو شدنهایی را در قرن بیستم نمیبینیم. نهایتا نزاعها هر چقدر خونین و عمیق و پردامنه اما بر سر تصمیمات پایان جنگ اول است که طرفهایی آن را ظالمانه میدانستهاند؛ یعنی «صلحی که همه صلحها را بر باد داد».(1) به عبارت بهتر، جنگ جهانی دوم با وجود آن که وسعتی بزرگتر از جنگ اول داشت، اما نقطه عطف تلقی نمیشود.
- قرن نوزدهم پایان کشورگشاییها و استعمار قدیم هم است. استعمار جدید و لشکرکشیهای آمریکا، جنگهای منطقهای، جنگ سرد، یکجانبهگرایی و... در قرن بیستم با همه اهمیت تاریخی خود اما نقطه عطف به شمار نمی آیند. شاید تنها موردی در قرن بیستم که بتوان نام «نقطه عطف» بر آن گذاشت، فروریزی بلوک شرق و به بنبست رسیدن کمونیسم باشد. (عده ای قرن بیستم را قرن کوتاه نامیده اند؛ عصری که از پایان جنگ جهانی یعنی 1917 شروع می شود و با انحلال شوروی در سال1991 خاتمه می یابد)
- تولد صهیونیسم - که خود به تنهایی آغاز چالشی ماندگار دانسته میشود - با جرقه ای که از سیر محاکمات سرگرد دریفوس در ذهن هرتسلِ روزنامهنگار خورد، نگارش کتاب دولت یهود، برگزاری کنگره صهیونیسم و آغاز مهاجرتها به فلسظین در این دوره رخ داده است. کار هیتلر و هولوکاست در قرن بیستم، صرفا تسریع کننده و هموارکنندهی بُعد روانی آن بوده است.
- اتکا بر نظریه ژئوپلیتیکی دریا پایه یعنی سروری بر دنیا از طریق ناوگان دریایی (مدل بریتانیا، اسپانیا و...) در این دوره، کارایی سنتی خود را وا می نهد و ژئوپلیتیکِ «خشکی پایه» غالب میشود.
- رقابت قدرت های بزرگ دریایی و دست به دست شدن مستعمرات آنها در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی در این قرن، شدت مییابد. دلیل اصلی، نیاز رو به تزاید اروپای بعد از انقلاب صنعتی به مواد اولیه، غذا و نیروی کار ارزان (و بلکه رایگان!) است. جنگ تریاک یعنی آغاز نفوذ مؤثر کشورهای اروپای غربی (انگلستان و فرانسه) به چین که منجر به واگذاری 150 ساله هنگ کنگ به انگلستان شد نیز ثمره این عصر است.
- خروج آمریکا از نظریه مونروئه (نه دنیا با ما کاری داشته باشد و نه ما به دنیا کاری داریم) و آغاز نقش آفرینیهای جهانی و سپس امپریالیسم در سالهای پایانی این قرن رخ میدهد. این را باید دانست که استقلال آمریکا از مستعمره نشینی بریتانیا در اواخر قرن هیجدهم (1776) صورت گرفته بود که پیروزی انقلابیون، وامدار نوعی جنگ نیابتی (فرانسه، اسپانیا و هلند علیه انگلستان) بوده است. با این حساب، کشوری با عمر تقریبا یکصدساله، از اواخر قرن نوزدهم در کنار قدرتهای بزرگ اروپایی قرار میگیرد.
- در شرق هم دوران تاریخ ساز میجی در ژاپن را شاهدیم. هر چند در بخشهای دیگر آسیا با وجود تک ستارههایی با دولت مستعجل، از جمله میرزا تقیخان امیرکبیر، تکانهای موجآفرین را نمیتوان دید.
- جنگ در طول زندگی بشر همواره یکسان بوده است: از نبرد تن به تن تا جنگ سواره نظام. در طول هزاران سال زندگی بشر، شیوه جنگاوری و ابزار رزم، تغییر آنچنانی نداشته است. نهایتا هانیبال و ابرهه، فیل را به میدان آوردهاند! اما تسلیحات جنگی در این دوره، تغییر ماهوی داشته است. در جنگ واترلو (1815) پیاده نظام حداکثر 3 تیر در دقیقه شلیک میکرد که در آستانه جنگ جهانی اول به 16 تیر در دقیقه رسید. از آن مهمتر در سالهای پایانی این عصر، صورت بندی جدیدی را شاهدیم: توپخانه، پیروز میدان را مشخص میکند، نه قدرت سواره نظام. خدمت نظام وظیفه در کشورهای جنگاور، به تبعیت از آلمان (1871) هم در این عصر شکل گرفت.
سوال اینجاست که چگونه در اروپای متنعم از تمدن جدید و در حالی که اکثر سران کشورهای اروپایی، خویشاوندِ یکدیگر بودند جنگی پردامنه، جرقه خورد؟ معمای هولناک قرن نوزدهم این بود که هر چه پیشرفتهای مادی، فزونی میگرفت اما فقرِ معلول آن، وسعیتر و عمیقتر میشد. بشر در آغاز این قرن، ثمرات تمدن ناشی از انقلاب گوتنبرگ (1450) و انقلاب صنعتی (1690) را میچشید و مغرور از یافته های خود، خدا را بنده نبود. در طول دویست سال، جمعیت اروپا دو برابرشده بود که ناشی از صنعت و رفاه قلمداد میشود. اما صنعت گستری به جای آن که رفاه را افزایش دهد، نابرابریِ بیشتر را موجب شد و بحرانی تمام عیار، زیر پای اروپا دهن باز کرد که ظهور آنارشیستها و سوسیالیستها یکی از بروزهای آن و جنگ جهانی، بزرگترین حادثه را رقم زد.
حُسنِ شیوه بعضی تاریخنگریها(2) این است که تاریخ را فقط جنگ ها یا تاریخ فتوحات و فاتحان نمیدانند، بلکه هر اتفاق بزرگی را در بافتار (کانتکست) خود و با مراجعه به پیش زمینه ها تحلیل میکنند تا سهم و نقشِ هم افزای تحولات فکری، نظریه پردازیها، تغییرات زیستی و حضور ستارههای جریانساز، روشن شود.
پی نوشت ها:
1- اشاره به کتابی به همین نام، دیوید فرامکین، ترجمه حسن افشار، نشر ماهی
2- ازجمله، بارباراتاکمن در کتاب «برج فرازان»، ترجمه عزت الله فولادوند
کد خبر 1637112