شنبه 3 آذر 1403

ماجرای میزبانی از سردار دل‌ها و پیراهنی که به یادگار ماند

خبرگزاری دانا مشاهده در مرجع
ماجرای میزبانی از سردار دل‌ها و پیراهنی که به یادگار ماند

مریم رخشانی، همسر شهید محسن خزایی گفت: برای دفاع از حرم و مبارزه با داعش، در پوشش مدافع حرم و راوی مقاومت، صحنه های ماندگار حماسه و مبارزه با ظالمان را روایت می‌کرد و در نهایت به آرزوی دیرینه‌اش دست یافت.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از عصرهامون، قرار و مدارمان در یکی از کوچه های خیابان قلنبر است. می خواهیم به دیدار خانواده شهید خبرنگار و مدافع حرم «محسن خزایی» برویم. خانواده ای که عزیزشان را تقدیم دفاع از اسلام ناب محمدی کرده اند. چه همزمانی فرخنده ای است که در هفته خبرنگار و روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم پای حرف های همسر شهیدی بنشینیم. او که اولین شهید خبرنگار مدافع حرم لقب گرفته است.

شهید خزایی هم راوی حقیقت بود و هم روایت کننده مقاومت مدافعانی که از جان، مال و خانواده خود گذشتند و رخت سفر بستند تا فراتر از مرزهای ایران از اسلام دفاع کنند. این شهید بزرگوار در سوریه حین تهیه گزارش از منطقه عملیاتی حلب، در اثر اصابت ترکش ناشی از انفجار خمپاره به ناحیه سر، به آرزوی دیرنه اش رسید و به جرگه شهیدان مدافع حرم پیوست. درست در زمان تعیین شده در محل قرار حاضر و با استقبال ساده و بی ریای همسر شهید مواجه می شویم، به اسقبالمان می آید تا نشان دهد رسم مهمان نوازی هیچ گاه از پایتخت وحدت رخت نخواهد بست و به ویژه در میان خانواده شهدا جایگاه ویژه ای دارد، راهنمایمان می شود و با رویی گشاده به منزلش هدایتمان می کند و با چای قند پهلو و شیرینی دارچینی پذیرایمان می شود، هر گوشه خانه شان پر است از خاطرات و عکس های شهید، به گونه ای که دیدنش انرژی مضاعفی را برای شروع مصاحبه به ما تزریق می کند. خیلی سریع شرایط برای مصاحبه آماده می شود، از روزهایی که بدون شهید "محسن" سپری کرده است می پرسیم که "مریم" با اندکی تامل می گوید: نمی توان گفت روزهای بدون شهید سخت نگذشت، اما این سختی که ما متحمل می شویم در قبال سختی هایی که ائمه اطهار، حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) در واقعه کربلا کشیدند زمین تا آسمان تفاوت دارد، وقتی در ذهن مان به آن صحنه ها فکر می کنیم، حتی نمی توانیم خودمان را با آنها مقایسه کنیم و ابراز ناراحتی داشته باشیم. مریم رخشانی ادامه می دهد: خجالت می کشیم که بخواهیم ادعایی داشته باشیم یا ابراز ناراحتی کنیم، وقتی واقعیت ها را به ذهن مان می آوریم، روحیه می گیریم، چراکه اهل بیت تکیه گاه و الگوی صبر و استقامت هستند، به ما به خوبی می آموزند تا بتوانیم راحت با این شرایط کنار بیاییم، تحمل کنیم و روزگار را بگذرانیم. دلتنگی های زینب... درباره تنها دخترشان زینب و این که چگونه با شرایط نبود پدر کنار آمده است، می پرسیم که در پاسخ اذعان می کند: زینب در زمان شهادت شهید خزایی سه ساله بود، اما این مسئله را درک کرد و با آن کنار آمد، ولی در واقع وقتی بچه های دیگر را می بیند که در کنار و آغوش پدرشان هستند، برایش سخت است و اذیت می شود، اما سعی می کند به روی کسی نیاورد و با این موضوع کنار بیاید، اما گاهی کاسه صبرش لبریز می شود و با بهانه های مختلف خودش را تخلیه می کند. وی اضافه می کند: خدا را شاکرم که زینب با وجود سن کمش، منش بزرگانه ای دارد و راحت با این مسائل کنار می‌آید و همراهی می‌کند. رخشانی با اشاره به توصیه های همسرش تصریح می کند: شهید "محسن" همیشه سفارش می کرد که اهل بیت را الگوی خودمان قرار دهیم و توصیه اش به بچه ها این بود که همیشه روی مسائل دینی خود پایبند باشند، نمازشان را سر وقت بخوانند، روزه داری کنند و از اهل بیت الگو و درس بگیرند و راه و منش آنها را در زندگیشان پیاده کنند، بیشتر تاکید داشت که درس هایشان را خوب بخوانند تا بتوانند در جامعه به درجات عالی دست یابند و نقش موثری در اجتماع داشته باشند و به مردم خدمت کنند. وی می افزاید: خواسته قلبی شهید این بود که فرزندانش پیرو ولایت فقیه باشند و در خط رهبر معظم انقلاب حرکت کنند، جزو سربازان امام زمان (عج) قرار بگیرند، خدا را شاکرم که فرزندانم در مسائل درسی جدیت زیادی دارند و در فعالیت‌های اجتماعی و بسیجی و رنامه‌های مختلف فعالانه شرکت و سعی می کنند برای ایفای نقش در جامعه آماده شوند. اعلام آمادگی برای طی مسیر پدر... رخشانی در پاسخ به این سوال که اگر یک روز فرزندانش بخواهند ادامه دهنده راه پدر باشند، چه واکنشی خواهد داشت؟ می گوید: آن ها از همان ابتدا اعلام آمادگی کرده اند که می خواهند خط پدرشان را ادامه دهند، من نیز با این موضوع مشکلی ندارم و آرزو می کنم که بتوانند در ردیف سربازان واقعی امام زمان (عج) قرار بگیرند و با تکیه بر منویات رهبر معظم انقلاب نقش موثری در جامعه داشته باشند. وی در حالی که نشانه های افتخار در چشمانش موج می زند، ابراز امیدواری می کند: سایه مقام معظم رهبری همچون پدر همیشه بالای سرمان باشد و بتوانیم نسبت به تعهدی که به ایشان داریم به خوبی ایفای نقش کنیم و جزو یاران و همراهان همیشگی شان باشیم. عشق به خبرنگاری... همسر شهید خزایی، درباره عشق و علاقه وی به خبرنگاری نیز بیان می کند: "محسن" عاشق کارش بود، با حس مسئولیت، جرات و جسارتی که داشت همیشه سعی می‌کرد کارش را به نحو احسنت و بهترین نوع انجام دهد و بتواند همه اخبار به درستی را منتقل کند، آنقدر علاقه عجیبی به کارش داشت که همیشه می‌گفت اگر می خواهید در کارتان موفق باشید عاشقش باشید و به همراه ها و همکارانتان نیز عشق بورزید تا موفق شوید. وی تصریح می کند: با توجه به احساس مسئولیتش، خیلی تلاش می‌کرد تا بتواند اخبار و واقعیت‌ها را در صحت کامل به سمع و نظر مردم برساند و واقعیت های جنگ را برای مردم آشکار کند، یکی از خصوصیات یک خبرنگار هم این است که اخبار را در صحت و سقم کامل انتقال دهد و نقش موثری در انتخاب مسیر برای مردم داشته باشد و راه درست را به آنها نشان دهد، شهید همیشه تاکید داشت که یک خبرنگار به خاطر مسئولیت سنگینی که بر عهده دارد، جایگاهش در بهشت است. رخشانی با اشاره به چگونگی مدافع حرم شدن همسرش، اضافه می کند: عشق و علاقه عجیبی که به اهل بیت، شهید و شهادت داشت، باعث شد این راه را انتخاب کند، بارها تلاش کرد که در جنگ ایران و عراق در خط مقدم حاضر شود اما از آنجایی که سنش کم بود با حضورش در میدان مخالفت می شد، علاقه عجیبی برای مقابله با آمریکا و ظلم و ستم هایش داشت. وی ادامه می دهد: علاقه عجیبی به اهل بیت داشت، تا این که سفری پیش آمد و توفیق زیارت حضرت زینب (س) نصیبش شد. بنابراین به سوریه رفت و شرایط و موقعیت مکانی آنجا را دید و کمبود مسائل فرهنگی و نیرو باعث شد برای شروع به کار تصمیم بگیرد و در این کشور نیز به عنوان خبرنگار فعالیت کند. از سویی هم که خواستار مقابله با دشمن بود، در این مسیر قرار گرفت. مانع رفتنش نشدم... همسر شهید خزایی بیان می کند: از آنجایی انتخاب این مسیر عشق و علاقه قلبی اش بود و قصد داشت برای اهل‌بیت خدمت کند و اعتقاد من همین بود و دوست داشتم در کنارش قرار بگیرم و همراهی اش کنم، مانع رفتنش نشدم. وی با اشاره به خاطرات شیرین اش در زمان زندگی با شهید اذعان می کند: همیشه به یاد اهل بیت بود و هر زمانی که صحبت می کرد سعی می داشت، آن را با حدیث و روایتی از اهل بیت برای مان ذکر کند، علاقه عجیبی به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) داشت، در هر سفری که می‌آمد از غریبی آنها صحبت زیادی به میان می‌آورد و این که در حرمشان فقط چند ساعت باز است و اینگونه مورد هجوم قرار گرفته، هر زمانی صحبت می‌کرد اشک هایش می ریخت و عجیب برای حرم دلتنگ می شد، به گونه ای که وقتی مرخصی می آمد دوام نمی آورد، همیشه بی قرار بود و رفتن به سوریه بی‌تابی می‌کرد. رخشانی می افزاید: وابستگی عجیبی به حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) داشت، همیشه درباره شهید و شهادت صحبت می کرد و هر موقع که ابراز ناراحتی و نگرانی داشتیم با بیت شعر آرامش را به ما هدیه می داد؛ یک روز قبل از شهادت در حالی که در خط مقدم بود، تلفنی صحبت می کردیم حال عجیبی داشت، بلند بلند می خندید و از سویی هم صدای توپ، تانک و گلوله می آمد، وحشت زده پرسیدم خبری است؟ که در پاسخ گفت این عظمت شکوه و اقتدار مدافعان حرم است، می بینی با چه عظمتی مقابله می‌کنند؟ این خنده هایش بی سابقه و عجیب بود. وی در حالی که بغضی گلویش را می فشارد، اضافه می کند: در همین حال می گفت که برای موفقیت مدافعانی که با جان و دل از خود می گذرند و در مسیر مقابله با دشمن ایثار می کنند، ظهور امام زمان (عج) و اتمام جنگ دعا کنیم تا همه مدافعان و رزمندگان نزد خانواده هایشان برگردند، اما فردای آن روز خبر شهادت خودش رسید، آن روز حس عجیبی داشت، حتی تماشای خبرش را که از صبح منتظرش بودم از دست دادم... احساس نگرانی نداشتیم... همسر شهید خزایی ادامه می دهد: وقتی این خبر را شنیدم افکار مختلفی را در ذهن مرور می‌کردم که چگونه با این قضیه کنار بیایم از سویی هم فکر می‌کردم که خواسته قلبی و عشق و علاقه اش بود، برایمان به گونه ای اسطوره شده بود که وقتی تصاویر و گزارش هایش را همراه با صدای توپ، تانک، گلوله و خمپاره دنبال می کردیم احساس ترس و وحشت نداشتیم، دلمان نمی لرزید و نگران نبودیم... وی بیان می کند: ابتدا آه و ناله امانم نداد و مدام اشک می ریختم اما ناگهان به خودم آمدم و یاد روهایی افتادم که برای عاقبت بخیری اش دعا می کردم، شهادت خواسته قلبی اش بود و هر بار که تماس می گرفت با تمام وجودش درخواست می کرد که دعا کنم که خدا لیاقت شهادت را به وی بدهد و چه افتخاری بالاتر از این که به عشق الهی رسیده توفیق بزرگی نصیبش شده است. به زینب الهام شده بود... رخشانی در ادامه در حالی که دیگر نمی تواند مانع اشک هایش شود و چشمانش عجیب بارانی می شود، پیراهن خونین همسرش را که برایش به یادگار مانده و در گنجه ای و میان چند پوشش جانانه از آن محافظت می کند، نشان می دهد و می گوید: زینب قبل از شهادت پدرش بی قرار بود، انگار به وی الهام شده و متوجه شده بود پدرش شهید می شود، او برایم از جای ترکش هایی که به بدن پدرش اصابت کرده بود می گفت و وقتی پیراهن را دیدم، همه چیز مطابق صحبت های زینب بود، از خود بیخود شدم و برایم یقین شد که زینب به دلیل همین موضوع یک ماه عجیب بیمار شد. گفته بودند مهمان عزیزی می آید... وی با اشاره به حضور سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی بعد از شهادت شهید خزایی اشاره می کند و می گوید: به ما گفته بودند قرار است مهمان عزیزی منزلمان بیاید، شک کرده بودم که حاج قاسم باشد که به یقین تبدیل شد و سعادت دیارشان قسمت؛ منزلمان را منور کرد و آرامش خاصی با خود به همراه آورد، از خاطراتش با شهید صحبت می کرد؛ رابطه بسیار نزدیکی بین شهید سلیمانی و شهید خزایی وجود داشت؛ حتی در سفرهایی که به سوریه می رفتیم، وی را می دیدیم و متواضعانه به استقبال ما می آمد و به گرمی زینب را به آغوش می کشید و جویای احوال می شد. انتهای پیام /