مادر شهید اغتشاشات 1401: آشوبگران تیر به گلوی علیاصغرم زدند
خبرگزاری فارس حوزه حماسه و مقاومت: مجالس روضه علی اصغر (ع)، امسال برای این مادرشهید حال و هوای دیگری داشت. مادرشهیدی که علیاصغر، تنها پسرش بود و تنها پسری که در اغتشاشات 1401 با اصابت گلوله سلاح جنگی آشوبگران و تروریستها به گلویش به شهادت میرسد. و با این اتفاق روضههای امسال برای مادر جانسوزتر از سالهای قبل شد.
مادر شهید «علیاصغر قورتبیگلو» هم مداح اهل بیت (ع) است وهم بسیجی. وقتی که با او تماس گرفتیم تا درباره فرزند شهیدش برایمان صحبت کند، در مجلس روضه روزهای پایانی ماه صفر بود. و در این میان فرصتی پیدا کردیم تا با این مادر صحبت کنیم؛ صحبتهایی که در آن گاه لبخندی از خاطرات بود و گاه گریههایی که بند نمیآمد.
اسم پسرم را قبل از تولدش در خواب به من گفتند
مادر علیاصغر به روزهای قبل از تولد فرزندش اشاره میکند و می گوید: «قبل از اینکه پسرم به دنیا بیاید، در خواب دیدم دو فرشته پیش من آمدند و یک پسری با لباس سفید به من دادند و گفتند این پسر شماست و اسمش علی اصغر است. پسرم در ششم اسفند 1381 در روز بارانی در بیمارستان البرز به دنیا آمد. او بسیار باهوش بود. طوری که از اول ابتدایی تا دانشگاه، اصلاً به یاد ندارم در منزل درس بخواند، هر چه سر کلاس یاد میگرفت، در ذهنش میماند. وقتی هم به مدرسه میرفتم معلمان از درس و اخلاق پسرم راضی بودند. پسرم خیلی فوتبال دوست داشت، زنگ تفریح که به مدرسه میرفتم، بیشتر وقتها در حال بازی فوتبال بود. پسرم استقلالی هم بود؛ حتی پیراهن مجیدی را خریده بود.»
شهید علیاصغر قورت بیگلو سال 98 در پیادهروی اربعین حضور داشت. عکس در بینالحرمین
از دیدن زخم پسرم در کودکیاش غش کردم
این مادر شهید خاطراتی دارد از روزهای کودکی و نوجوانی فرزندش که پیش میآمد، زمین بخورد یا اتفاقی برایش بیفتد که طاقتش را طاق کند. این مادر میگوید: «پسرم در مقطع ابتدایی در مدرسه شهدای حیدرآباد درس میخواند. یکبار در زنگ ورزش زمین خورده و زیر چانهاش به شدت زخمی شده بود. زخم عمیق بود و او را به بیمارستان البرز برده بودند تا بخیه بزنند. من وقتی بالای سر پسرم رفتم و زخمش را دیدم، غش کردم. او هیچ وقت به من نمیگفت که بچهها من را هل دادند یا چیزی دیگری شده است. حتی یکبار هم در دوره راهنمایی از مدرسه با من تماس گرفتند و گفتند علیاصغر از پلهها افتاده و سرش شکسته است، پسرم از مدرسه که به منزل آمد، لباسش پرخون شده بود. او را به بیمارستان بردم و سرش را بخیه زدند. پسرم میگفت خودم از پلهها افتادم اما دوستانش میگفتند یکی از همکلاسیها او را هل داده بود؛ پسرم حقیقت را نگفت تا یک وقت مشکلی برای دوستش پیش نیاید. من تحمل دیدن این اتفاقات برای پسرم را نداشتم اما روزی رسید که پیکر بیجانش را مقابل چشمانم دیدم.»
توزیع غذا بین کارتنخوابها توسط شهید قورتبیگلو
بردن غذا برای کارتنخوابها
مادر شهید قورتبیگلو از بسیجیان فعال استان البرز است که خیلی وقتها با پسرش میرفتند تا برای نیازمندان منطقه بستههای ارزاق و غذای گرم و گوشت قربانی ببرند. حتی آنها به فکر کارتن خوابها هم بودند و علیاصغر با مادرش می رفتند و برای کارتنخوابها غذا می بردند. مادرش میگوید: «بعد از شهادت پسرم دیدم، خون پسرم دقیقاً جایی ریخته شد که یکبار با او رفته بودیم برای محرومان ارزاق ببریم. پسرم در همان محل ماشینش را پارک کرده بود.»
روزی که پسرم در تعزیه علیاصغر (ع) اشک همه را درآورد
شهید قورتبیگلو در کارهای فرهنگی و هنری و تعزیهخوانی مسجد محلهشان مشارکت میکرد. مادرش درباره یکی از کارهای هنری وی میگوید: «پارسال در ایام محرم و روزی که به نام حضرت علیاصغر (ع) هست، در مسجد امام حسن (ع) تئاتر اجرا کردیم. در این تئاتر علیاصغر نقش اشقیا را بازی میکرد. بعد از تئاتر باهم صحبت کردیم و پسرم گفت با روشی که اجرا کردم، اشک مردم درآمد. بعد از شهادت پسرم وقتی پیکرش را دیدم، گفتم مادر برایت بمیرد، تو هم مثل علیاصغر امام حسین (ع) شدی و تیر به گلویت زدند.»
تعزیهخوانی علیاصغر در محرم 1401
پسرم میگفت: مگر من مردهام کسی چادر از سرت برداره!
مادر شهید درباره ناآرامیهای سال گذشته و آخرین خاطرات از تنها پسرش میگوید: «شهریورماه سال گذشته برای خودم چادر خریده بودم. علیاصغر گفت: مامان گوهردشت نروی! گفتم: چرا؟ گفت: چادر خانمها را تیغ میزنند! گفتم: من میروم گوهردشت؛ ببینم کی جرأت داره به چادر من دست بزنه! پسرم دستش را گذاشت روی شانهام و گفت: ننه، مگه من مردهام کسی بخواد چادر از سر تو برداره یا بخواد چادرت رو تیغ بزنه!»
کاش علیاصغرم یکبار دیگر بگوید: جانم مامان!
«پسرم خیلی مظلوم و بچه حرفگوشکنی بود. یکبار به من و خانواده بیاحترامی نکرد. هر وقت صدایش میکردم یا کاری با او داشتم، فقط میگفت: جانم مامان!» این جملات حرفهای مادر داغداری است که با اشک برایمان تعریف میکند.
علیاصغر و مادرش زائر حرم حضرت معصومه (س)
وی درباره روز شهادت فرزندش میگوید: «چهارشنبه 30 شهریور1401 که مصادف با 24 صفر بود، عصر من راهی مسجد شدم. قرار بود علیاصغر به باشگاه برود؛ از هم خداحافظی کردیم. ساعت 8 و نیم تلفن منزل زنگ خورد. دوست علیاصغر بود، گفت: علی جلوی باشگاه ایستاده بود که تیر خورده. من و پدرش خودمان را به موقعیت رساندیم. پدرش ماشین را رها کرد و به سمت جمعیت رفت. چشمان پسرم باز بود اما هر چقدر پسرم را صدا کردم، جوابی نشنیدم. با ماشین خودمان او را بردیم بیمارستان تخت جمشید. من فکرمیکردم با ساچمه تیر خورده و امید داشتم زنده بماند اما او را با سلاح جنگی زده بودند. بعد از مدتی، وقتی دیدم دکتر با حالت تأسف از اتاق بیرون آمدند، فهمیدم علیاصغر به شهادت رسیده است. داخل اتاق شدم و دوباره پسرم را صدا کردم. دیدم تیر به لب و گلو و قلب مهربانش و پاهایش اصابت کرده است، آن لحظه از حال رفتم و دیگر چیزی متوجه نشدم.»
علی اصغر زائر مزار شهید مدافع حرم «هادی ذالفقاری» در وادیالسلام بود.
صبح جمعهها زائر مزار پسر شهیدم هستم
نزدیک به یکسال از شهادت تنها پسر این مادر میگذرد. مادری که دلبستگی زیادی به علیاصغرش داشت. طوری که تا 8 ماه بعد از شهادت فرزندش، تنها مأمنش اتاق علیاصغر بود و از عالم و آدم بیخبر. او میگوید: «کنار آمدن با شهادت پسرم خیلی سخت بود. خدا نکند مادری این لحظهها را ببیند. من تا هشت ماه خودم را در اتاق پسرم حبس کرده بودم و فقط زائر مزار پسرم بود و جای دیگری نمیرفتم. الان چند ماهی است از خانه بیرون میروم؛ در این مدت بعد از پرس و جو متوجه شدم آن شب که پسرم شهید شد، در تیراندازی آشوبگران چند نفر دیگر زخمی شده بودند. متأسفانه هنوز قاتل پسرم پیدا نشده است.»
درباره شهید
شهید «علیاصغر قورتبیگلو» دومین فرزند و تنها پسر خانواده بود که 6 اسفند 1381 متولد شد. وی هم بسیجی بود و هم هیأتی. علیاصغر ترم دوم رشته حسابداری در دانشگاه آزاد کرج ثبتنام کرده بود که در 30 شهریور 1401 و در پی ناآرامیهای کرج، با تیر سلاح جنگی آشوبگران به شهادت رسید و پیکرش در بهشت سکینه کرج آرام گرفت.
پایان پیام /