شنبه 12 آبان 1403

مخابرات لشکر27 چگونه پا گرفت؟/ با برادراحمد در روزهای پربرف مریوان

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
مخابرات لشکر27 چگونه پا گرفت؟/ با برادراحمد در روزهای پربرف مریوان

پایگاههای بیرون هم همگی بی‌سیم PRC77 داشتند که بخشی از آن را از ارتش کمک می‌گرفتیم و بخشی هم از سپاه کردستان و کرمانشاه به‌صورت خیلی محدود تامین می‌شدیم. اما بسیار سخت می‌گذشت.

پایگاههای بیرون هم همگی بی‌سیم PRC77 داشتند که بخشی از آن را از ارتش کمک می‌گرفتیم و بخشی هم از سپاه کردستان و کرمانشاه به‌صورت خیلی محدود تامین می‌شدیم. اما بسیار سخت می‌گذشت.

خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه _ زهرا زمانی: نقش واحد مخابرات در طول هشت سال جنگ تحمیلی یکی از موارد بسیار مهمی است که در مصاحبه‌ها و گفت و گوها اهمیت و بررسی آن کمتر مورد توجه قرار گرفته است و شاید این روزها در عصر ارتباطات هم اصلا تصور ارتباط سخت از هر نظر دور از نظر بیاید! دهه شصت، روزهایی که جنگ از جبهه بیرونی - عراق - و داخلی - ضد انقلاب - آغاز شده بود و ما در کمترین امکانات و تجهیزات جنگی به سر می‌بردیم.

وسایل ارتباطی و مخابراتی هم یکی از همین تجهیزاتی بود که نیروهای رزمنده از این نظر بسیار در مضیقه بودند. از همین روی برای اهمیت ارتباط در آن سال‌ها و به ویژه سال‌های ابتدایی جنگ، سراغ اولین فرمانده مخابرات در میدان جنگ رفته‌ایم. روزهایی که نه هنوز تیپی شکل گرفته بوده نه لشکری؛ زمستان 1359 در غرب کشور! روزهایی که احمد متوسلیان با همان نیروهای محدود با ضد انقلاب و تحرکات عراق در ارتفاعات پر از برف مبارزه می کرد.

سردار قدرت الله شاهوردی شهرکی که از همان روزهای آغازین جنگ به نام برادر امامقلی شناخته می‌شود؛ اسمی مستعار که جاوید الاثر احمد متوسلیان برای او انتخاب می کند.

مشروح اولین‌بخش از این‌گفتگو با برادر امامقلی آن‌سال‌ها، در ادامه می‌آید:

* جناب شاهوردی از خودتان شروع کنیم. لطفا معرفی بفرمائید!

بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم. با درود و سلام به فرمانده معظم کل قوا حضرت آیت الله العظمی امام خامنه‌ای و با سلام به شهدا و روح پرفتوح حضرت امام. بنده رزمنده دیروز و امروز قدرت الله شاهوردی هستم. از همان روز اول برادر احمد «متوسلیان» اسم رزم مرا برادر امامقلی گذاشتند. بچه های جبهه مرا به این نام می شناسند.

یادش بخیر شهید علی عامری می گفت ما از این‌جا حتی اگر عکس بگیریم. در آینده کسی باورش نمی‌شود که ما این مسیر را می‌رویم تا بالا و دوباره برمی‌گردیم پایین. حالا آینده است! و قرار است درباره سختی همان روزها صحبت کنیم! یازده متر برف باریده بود. ارتفاعی بود که ما نزدیک به دو ساعت پیاده راه می رفتیم و بعد دقیقا هفت دقیقه هم برمی گشتیم پایین. بچه ها از بس این مسیر را رفته بودند، دیگر موقع برگشت همان مسیر را که دیگر مشخص شده بود، سُر می‌خوردند و می‌آمدند پایین. این همه مسیر را می‌رفتیم بالا و باتری نو به بچه ها می‌دادیم و باتری کهنه را می‌گرفتیم. همین طور در پایگاهها می‌گشتیم تا این باتری را برای بچه‌ها تامین کنیم. اتفاقا یک شب در یکی از پایگاه‌ها بود که برادر احمد را دیدم. آنها هم آمده بود گشت. حدود یک نصف شب بود. برف همه جا را پوشانده بود.

خب آن سال‌ها خیلی برف می‌بارید. سنگر بچه‌ها داخل برف بود. مثل این فیلم های اسکیموها در قطب! شما تصور کنید که سنگری را رویش نایلون و دیواره‌های داخلش کشیده‌اند، بعد بیشتر از ده متر هم زیر برف است. یک بخاری هم در سنگر روشن است. خب تامین ارتباط این سنگرها واقعا بسیار مشکل بود و اهمیت مخابراتی حیاتی بود. آن زمان نمی‌شد به راحتی ارتباط برقرار کرد. الان همه جا موبایل هست و همه به راحتی با هم در ارتباط هستند. ارتباطات بی‌سیم هم به صورت پیام بود. برای مثال برادر احمد پیام را مکتوب می‌کرد و بعد امضا می‌کردند و ما این پیام را بی‌سیم می‌کردیم.

* از ورودتان به مریوان بگویید؟

زمستان 59 بود که آمدیم سنندج. آنجا با برادر احمد متوسلیان آشنا شدم. اینجا اولین آشنایی من با برادر احمد بود. آنجا با مشکلات فراوان و تامین جاده حرکت کردیم به سمت مریوان. ما پشت یک جیپی نشستیم که یک بی سیم داشت اما آن زمان هم ما به ارتباطات بی سیم آشنایی نداشتیم. شب بود که رسیدیم مریوان. فردا صبح بود که برادر احمد من را صدا زد. من اپراتور مورس بودم. اواسط بهمن 60 بود که قرار شد یک عملیات بزرگی در منطقه انجام بشود. عملیات محمد رسول الله (ص). در این عملیات منطقه پاوه و مریوان بهم وصل شدند. اینجا بودند با حاج همت اینها آشنا شدیم. یعنی آنه پاوه بودند و ما مریوان بودیم. ما در مرز به هم رسیدیم. فرمانده ها با هم آشنا شدند. بی‌سیم چی ها با هم رفیق شدند.

برادر محسن رضایی آن زمان فرمانده کل سپاه بود، آمد آن‌جا و تقدیر و تشکر از بچه‌ها کرد که این‌عملیات در مناطق کوهستانی در زمستان سرد انجام شد. ایشان برادر احمد را تشویق کرد که ما می‌خواهیم یک عملیات بزرگ در منطقه جنوب انجام بدیم و آنجا ارتفاعات بسیار زیادی هست و غیر از شماها کسی نمی‌تواند ارتفاعات را بگیرداز این به بعد بود که بچه‌های حاج همت هم از اون جاده به مریوان می‌آمدند. ما می‌رفتیم پاوه و پایگاه مشترک داشتیم و همان عملیات باعث شد که ما تعداد زیادی اسیر و غنایم گرفتیم. عملیات بسیار خوبی بود. برادر محسن رضایی آن زمان فرمانده کل سپاه بود، آمد آن‌جا و تقدیر و تشکر از بچه‌ها کرد که این‌عملیات در مناطق کوهستانی در زمستان سرد انجام شد. ایشان برادر احمد را تشویق کرد که ما می‌خواهیم یک عملیات بزرگ در منطقه جنوب انجام بدیم و آنجا ارتفاعات بسیار زیادی هست و غیر از شماها کسی نمی‌تواند ارتفاعات را بگیرد. این‌نکته بسیار مهمی بود. یعنی کسانی که در کوهستان جنگ کرده بودند. یعنی هم جنگ داخلی بود و هم جنگ برون مرزی و نسبت به سایر جبهه ها، جبهه ما خیلی فعال‌تر بود. برادر احمد بسیار فعال بود. با تشویق برادر محسن، یک جلسه مشترک هم با حاج همت و برادر احمد در مریوان شکل گرفت. آن‌زمان هنوز کسی نمی‌دانست که قرار هست چه اتفاقی بیفتد!

* در همین یک‌سال، یعنی سال 59-60 تجهیزات مخابراتی و نیروی انسانی مخابراتی در چه‌حدی بود؟

ما در زمان برادر احمد در مریوان بیش از 150 پایگاه مبارزه با ضد انقلاب داخلی داشتیم. یعنی مریوان به دلیل توانمندی که حاج احمد داشت، بخشی از سنندج را هم پاک سازی کرده بودند و پایگاه زده بودند و هر روستایی که حساس بود را پایگاه می زدیم. و این پایگاهها حتما باید ارتباط بی سیم می داشتند. یعنی یک پایگاه را وقتی صدا می زدیم، احمد - علی و جوابی شنیده نمیشد، این به منزله سقوط آن پایگاه برای ما تلقی می شد. تصور ارتباطی امروز با آن زمان در شرایط خاص جنگی بسیار متفاوت است. از همه نظر! چه اخلاقی، چه رفتاری و چه مَنش و چه تجهیزات فیزیکی. اصلا قابل مقایسه نیست. یادم هست که بعد از یازده ماه که مرخصی نیامده بودم، من از مریوان خواستم تلفنی بزنم به منزل خواهرم که مادر بیاید آنجا و صحبت کنم! توی یک صف طویلی ایستادیم تا این تماس انجام شود.

یک روز شهید عباس مهرآیین به من گفت: شما با برادر احمد مهربان تری هستی! به ایشان بگو که مادر من نزدیک 40 روز هست که به رحمت خدا رفته است. من بروم سری بزنم و برگردم؟ من به برادر احمد گفتم وایشان هم گفت «خب به رحمت خدا رفته! ایشان برای چی الان می‌خواد بره؟!» حالا بعد از سه ساعت در صف، ما یک سلام گفتیم و تلفن قطع شد! از آن سمت هم مادرهایی بودند که برای این که فرزندان رزمنده شان پایشان سست نشود و دل تنگی نکنند، تلفن را قطع می کردند. یادم هست مادرم بعدا به من گفت ترسیدم دل تنگ بشوی و بخواهی برای مرخصی برگردی تهران! خانواده ها این طور بودند. این داستان و فیلم نیست و واقعیت این بود. خودِ برادر احمد هم مرخصی نمی داد. یادم هست که یک روز شهید عباس مهرآیین به من گفت: شما با برادر احمد مهربان تری هستی! به ایشان بگو که مادر من نزدیک 40 روز هست که به رحمت خدا رفته است. من بروم سری بزنم و برگردم؟ من به برادر احمد گفتم وایشان هم گفت «خب به رحمت خدا رفته! ایشان برای چی الان می‌خواد بره؟!» یعنی ما اینقدر در مضیقه امکانات و نیرو بودیم. در قسمت مخابرات با تلاش فراوان همه پایگاهها بی سیم داشتند. به صورت محدود هم در داخل شهر هم پایگاههایی داشتیم که تلفن سیم جنگی کشیده بودیم. به این تلفن ها، تلفن قارقارکی می گفتیم.

پایگاههای بیرون هم همگی بی‌سیم PRC77 داشتند که بخشی از آن را از ارتش کمک می‌گرفتیم و بخشی هم از سپاه کردستان و کرمانشاه به‌صورت خیلی محدود تامین می‌شدیم. اما بسیار سخت می‌گذشت. در مریوان هم چون ارتفاعات بود و کوهستانی بود، مجبور بودیم که یک سری ارتفاعاتی را انتخاب کنیم و پایگاه داشته باشیم و دو نفر مخابراتی آنجا به عنوان رله کننده حضور داشته باشند. یعنی آن زمان ما هنوز نتوانسته بودیم ریپیتر بسازیم که به‌صورت اتومات این را رله کند. الان شما می‌بینید در هر محله‌ای دکل هست برای آنتن دهی مخابرات! آن زمان ما مجبور بودیم در آن شرایط خاص جنگی یک نفر را در ارتفاعات بگذاریم و آن را از پشت بی سیم صدا می زدیم و بعد می گفتیم برو این پیام را - به نفر سوم - برسان. یعنی پیام را به‌صورت رمز هجی می‌خواندیم و بعد بچه‌ها در آن سمت دفترچه رمز را در می آوردند و نگاه می کردند و این رمز را می خواندند. یعنی به صورت رله فیزیکی این پیام منتقل می شد، یعنی تا مریوان و از آن سمت هم تا نزدیک بانه! و این سمت هم نزدیک سنندج! چون روستاها هم در دره ها بود، مجبور بودیم که این طور ارتباط برقرار کنیم.

در بخش نیروی انسانی هم مریوان در سال 1359 از مازندران پرسنل ما تامین می‌شد. ما با برادر احمد گفته بودیم که اگر شما اجازه بدهید، نیروها که در حال تعویض هستند و هر سه ماه یک بار به شهرشان برمی‌گردند، ما یکی دو هفته این بی سیم چی ها را نگه داریم و بعد بفرستیم بروند! دلیل این کار هم این بود که نیروهای جدید هیچ تجربه ای از کار با بی سیم نداشتند و تخصصی نداشتند و تنها یک آموزش عمومی دیده بودند! برای همین تصمیم گرفتیم از بین این نیروها، کسانی را که فکر می کردیم، مهارت بهتری دارند، همان جا با بچه‌های بی سیم چی قدیمی تر، آموزش بدهیم. این سالها این طور نبود که ما پرسنلی داشته باشیم! شاید جالب باشد که شما بدانید که وقتی شب عملیات می‌شد، ما در اتاق مخابرات را قفل می‌کردیم و همگی می‌رفتیم عملیات و بعد که از عملیات برمی‌گشتیم دوباره این در اتاق را باز می‌کردیم و برادر احمد می‌نشست و اتفاقات عملیات را می‌نوشت و ما هم شرح عملیات را با بی‌سیم راه دور برای سنندج و تهران مورس می‌کردیم. بله در همین پایگاهها به افراد کار با بی‌سیم را یاد می‌دادیم و این‌طور توجیه می‌کردیم.

این‌مورد تنها یکی از موردهای آموزشی بود. خوشبختانه برادر احمد هم موافقت کرد و ما بیشتر افراد را از بچه های مازندران برای بی سیم چی استفاده می کردیم. دلیل هم این بود که بچه های مازندران یک لهجه محلی داشتند و اگر جایی گیر می‌کردند، با هم یک‌طوری صحبت می‌کردند و می‌دانستیم که حداقل ضدانقلاب داخلی که کومله‌ها و رزگاری‌ها بودند، متوجه نوع صحبت‌کردن مازندرانی‌ها نمی شوند.

* چه‌قدر با وسایل مخابراتی آشنا بودید؟

تقریبا هیچی! خب ما در مورد با تعمیرات هم مشکل داشتیم. بچه ها فوت و فن هایی را خودشان یاد گرفته بودند. برای مثال یه لامپ کوچک چراغ قوه را با سیم می‌بستند سر سوکتِ بی‌سیم PRC و مثلا به ما یاد داده بودند که A37 برای گیرندگی است و A38 برای فرستنده بی سیم. بعد ما پیچ این‌ها را شل و سفت می‌گرفتیم و شاسی را می‌گرفتیم و خب می‌گفتیم تنظیم شده و صدا بهتر می‌شد. یک کارهای فنی این‌چنینی انجام می‌دادیم.

قطعاتی مثل گوشی PRC دوتا کپسول دارد یکی در دهنه و یکی در گوشی. خب هوا آنجا بسیار سرد بود. و این دهنه گوشی آنجا بخار می‌کرد و به‌سرعت خراب می‌شد و این‌مصیبت بود برای بچه‌هااین‌کارها خیلی ابتدایی بود و ما هنوز وسایل برای تعمیر نداشتیم. قطعاتی مثل گوشی PRC دوتا کپسول دارد یکی در دهنه و یکی در گوشی. خب هوا آنجا بسیار سرد بود. و این دهنه گوشی آنجا بخار می‌کرد و به‌سرعت خراب می‌شد و این‌مصیبت بود برای بچه‌ها! ما در تامین کپسول دهنه گوشی این‌قدر در مضیقه بودیم که مثلا گذر بچه ها می‌افتاد به سنندج یا تهران! اول می‌رفتند سراغ تعمیرگاه بی‌سیم و می‌گفتند کپسول بی‌سیم بگیریم! از نظر تعمیرات در وضعیت ضعیفی بودیم تا شش‌ماه که گذشت و تیپ ارتش 2 سنندج که در مریوان مستقر شدند، ارتباط ما بهتر شد و خدابیامرزد شهید صیاد شیرازی را که این ها در سنندج قرارگاه مشترک داشتند و شهید صیاد شیرازی بچه های سپاه را خیلی حمایت می کرد. و ابلاغ کردند و یک تعمیرگاه سیار در جاده ورودی مریوان مستقر شد. بیان جزییات اینها تماما یک کتاب تاریخ است.

* در این عملیات هایی که انجام می شد، چقدر غنیمت گرفته می شد؟

در عملیات های که در بخش های اورامانات انجام شد، ما غنایم مخابراتی بسیار خوبی گرفتیم. بی سیم های موتورالا که ما اینها را از ضدانقلاب غنیمت گرفتیم. بی سیم های امریکایی جنرال بود که ما اینها را به غنیمت گرفتیم. بخشی از امکانات ما از این منظر تامین شد.

* با توجه به اینکه جنگ تازه شروع شده بود و بیشتر نیروها هم آشنایی آن چنانی به وسایل مخابراتی نداشتند، ابتکاری هم در نوع استفاده از وسایل مخابراتی داشتیم؟

بله. خب ما محدودیت ارتباطی داشتیم. برای مثال خب بی سیم داخل سنگر بود و خب این بی سیم بیشتر از 4 کیلومتر ارتباط را برقرار نمیکرد. بچه ها اینجا ابتکاری که به خرج دادند این بود که آنتی را حالا روی درخت یا سنگی که بالاتر از سنگر مورد نظر بود، می بستند، طوری که دید داشته باشد و بعد با سیم جنگی این را می کشیدند و می آوردند سر بی سیم پی آر سی و به صورت تجربه متوجه شدیم که صدا بهتر برقرار می‌شود! شاید از نظر علمی اشتباه بود اما ما چاره ای نداشتیم و مجبور بودیم که آنتن را به این شکل در بالاترین جایی که بودیم قرار بدهیم و این کار را انجام بدهیم. در صورتی که این کار برای بی سیم‌های استقراری بود اما ما چون این امکانات را نداشتیم، این کار را می کردیم. بعدها بچه های فنی تری که به جبهه وارد شدند، به ما گفتند که کجای کار ما اشکال دارد و کار درست تر کدام است و باید انجام بشود!

* شهید متوسلیان در این مورد چه عکس العملی نشان می داد؟

کم‌کم وضعیت بهتر شد. سپاه در سنندج تعمیرگاه خوبی درست کرد و وسایلی مثل کانتر و سیگنال داشتیم. بخشی از بی‌سیم ها را هم در سنندج تعمیر، و بخشی از امکانات را هم از همان‌جا تامین می‌کردیم. البته برادر احمد هم این طور بود که مقداری با رده بالا تند برخورد می‌کرد و دوست داشت وضعیت بهتر شود. از این‌نظر مقداری هم بچه‌ها در چشم بودند. آوازه برادر احمد در تمام منطقه پیچیده بود. یادم هست بعد از عملیات بیت‌المقدس به‌صورت تشویقی ما به دیدار حضرت امام رفتیم و آن‌جا گفتند برادر احمد مجروح شده که امام هم گفتند آوازه برادر احمد همه‌جا هست.

برادر احمد ویژه بود و از این‌نظر خب کارهای بزرگی هم باید انجام می‌گرفت. ما هر شب عملیات پاک‌سازی داشتیم. عملیات به‌سمت عراق داشتیم. یعنی خیلی سر ما شلوغ بود. در یک سال و خرده‌ای امکانات ما روز به روز بهتر شد. خود جنگ واقعا یک دانشگاهی بود که حضرت امام (ره) هم درباره‌اش فرمودند...

ادامه دارد..