مرگ میخاییل گورباچف؛ چی میخواست، چی شد!
گورباچف به دنبال آن بود که به جای اتحاد اجباری جمهوری ها با روسیه به کشوری مانند آلمان بدل شود و جمهوریها هم حول آن یک اتحاد جدید و دموکراتیک تشکیل دهند اما در عمل کشورهای اقماری رها شدند و روسیه نیز رؤیای بازگشت به دوران تزار را از سر گرفت.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در غرب ستایش و در روسیه سرزنش میشد درگذشت.
هر چند میخاییل سرگویچ گورباچوف به عنوان کسی که موجب فروپاشی اتحاد شوروی شد شناخته میشود اما آن که شوروی را به سوی فروپاشی برد و چسب اتحاد جمهوریها را زدود بوریس یلتسین رییس جمهوری وقت فدراسیون روسیه بود که وقتی گورباچوف از حصر خانگی سه روزه در کریمه به مسکو بازگشت تصمیم گرفت دیگر اتحادی وجود نداشته باشد و از آن پس گورباچوف رییس جمهوری اتحادی بود که دیگر نبود و بلاموضوع شد! در واقع یلتسین تخت اتحاد را از زیر پای گورباچوف کشید و چشم باز کرد دید هر جمهوری رییسی دارد ولی اتحادیه ای دیگر نیست تا او رییس آن باشد.
بر خلاف تصور غالب شوروی کشوری نبود که به کشورهای مختلف تجزیه شود بلکه حاصل اتحاد جمهوریهای مختلف با زور ارتش و سرکوب بود و وقتی این زور برداشته شد آن اتحاد هم فروپاشید و نمیتوان گفت گورباچوف موجب تجزیه شوروی شد. بله، او آن زور را برداشت.
کاری که گورباچوف کرد این بود که به هزینه بیحاصل برای رقابت در جنگ سرد با غرب پایان داد تا به زندگی مردم در روسیه و دیگر جمهوریهای اتحاد شوروی سر و سامان داده شود.
او در پی آن بود که تصویری انسانی از سوسیالیسم را به نمایش بگذارد و از ایده «سوسیالیسم با چهره انسانی» الکساندر دوبچک وام گرفته بود.
نقل شده که در سال 1368 خورشیدی و درست در روزهایی که در میدان تیانآنمن پکن تظاهرات اعتراضی برپا بود و البته قبل از سرکوب خونبار آن به چین رفته بود و پس از بازدید از دیوار چین خبرنگاری درباره این اثر از او پرسید و پاسخ داد: "بسیار زیباست اما به قدر کافی بین مردم دیوار هست و اگر این دیوار به لحاظ نمادین و تاریخی توجیه داشته باشد دیگر دیوارها را باید از میان برداشت" و همان جا خبرنگار از او پرسید: حتی دیوار برلین؟ او بیدرنگ پاسخ داد: چرا که نه!
میخاییل گورباچوف به لحاظ چهره هم خاص بود با یک ویژگی و آن همان لکه قرمز رنگ بر سر او بود (نائوس فلامئوس) که در کاریکاتورها بزرگ نمایی هم می شد.
گورباچوف به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی نبود در پی آن بود که کشورهایی که به زور به هم چسبانده شده بودند در یک اتحاد دموکراتیک مانند کشورهای مشترکالمنافع به حیات خود ادامه دهند اما در عمل فروپاشید و روسیه به عنوان برادر بزرگتر و فلدر باقی ماند.
با این توضیحات مشخص می شود که چرا ولادیمیر پوتین احساس دوگانهای در قبال او دارد اگرچه در مراسم رسمی همواره به او احترام گذاشته و امروز هم دفتر پوتین پیام تسلیت گرمی فرستاد چندان که در تولد 90 سالگی گورباچوف را ستوده بود.
اگر گورباچوف نبود، اتحاد شوروی فرو نمیپاشید تا یلتسین در روسیه قدرت را در دست گیرد و اگر یلتسین هم نبود طبعا پوتین به قدرت نمیرسید. پوتین یک جاسوس رده میانی کاگب در آلمان شرقی بود پس از فروپاشی شوروی برای گذران زندگی راننده تاکسی هم شده بود اما وقتی یکی از دوستان او شهردار مسکو شد به خدمت اداری بازگشت و یلتسین بود که او را برکشید.
نقل شده که گورباچوف وقتی دانست در شوروی چه خبر است و با واقعیتها چه می کنند که تصویر خود را بدون آن لکه شرابی بر سر دید. کسانی تصمیم گرفته بودند تصویر او را با روتوش منتشر کنند غافل از این که مدام با چهرههای غربی ملاقات داشت و آن لکه قرمز همواره دیده میشد و همان جا دانست چقدر برای تحریف واقعیت تلاش می شود و امپراتوری شوروی تا چه حد به دروغ و انکار واقعیت و تبلیغات ساختگی آمیخته است.
نوبت بعد و جدیتر اما هنگامی بود که دبد چه تلاشی در جریان است تا ابعاد فاجعه در نیروگاه اتمی چرنوبیل را پنهان کنند و بیش از همشه دریافت تمام استعدادها و تواناییها در شوروی صرف کتمان یا تحریف واقعیت و تبلیغات سیاسی و ایدیولوژیک میشود. مردم گرفتار اولیات زندگی اند اگرچه مسکن و پاره ای نیازها تأمین شده اما کیفیت زندگی مثل غرب صنعتی نیست و بودجه ها صرف تبلیغات و تسلیحات و رقابت با آمریکا میشود.
نام گورباچوف با دو اصطلاح گره خورده است: اولی پروسترویکا یا بازسازی اقتصادی و دومی گلاسنوست یا اصلاحات سیاسی و شفافیت و فضای باز مدنی اما وضعیت بیمار اما وخیمتر از آن بود که این دو جراحی را تاب آورد و حاصل این شد که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بار دیگر به روسیه و کشورهایی تبدیل شد که استقلال خود را بازیافته بودند نه آن که تجزیه شده باشند.
در غرب به او گوربی گفته می شد و مارگارت تاچر نخست وزیر بریتانیا که حامی کسب و کار آزاد در همه ردهها بود و در اقتصاد هم ترمی به اندیشههای اقتصادی او اختصاص دارد درباره گورباچوف گفته بود: "میتوانیم با او دادوستد کنیم و چه کسبوکاری هم به راه انداختیم: خاتمه دادن به جنگ سرد، بازگرداندن روسیه به جمع ملتهای آزاد و آزاد کردن جمهوریهای کوچکتری که آرزوی تعیین سرنوشت خود را داشتند." پرسترویکا (بازسازی اقتصادی) و گلاسنوست (شفافیت و فضای باز مدنی).
گورباچوف به دنبال آن بود که روسیه به کشوری مانند آلمان بدل شود و جمهوری ها حول آن یک اتحاد جدید و دموکراتیک تشکیل دهند اما در عمل کشورهای اقماری رها شدند و روسیه رؤیای بازگشت به دوران تزار را از سر گرفت.
پوتین نه می تواند گورباچوف را سرزنش کند چرا که اگر آن سیستم ادامه مییافت هرگز نوبت به سیاستورزی یک جاسوس درجه دوم مانند او نمیرسید و نه ستایش کند چون روسیه امروز با غرب درافتاده در حالی که گورباچوف به دنبال آشتی با غرب بود.
در ایران اما گورباچوف شخصیت منفوری نیست. چرا که در پی اصلاحات سیاسی و اقتصادی بود و به تجاوز شوروی به افانستان پایان داد و با استقلال جمهوری ها فرهنگ و زبان فارسی در کشورهایی چون تاجیکستان احیا شد.
نام گورباچوف در ایران همچنین یادآور آخرین ماه های حیات بنیان گذار جمهوری اسلامی است که پیامی غیر سیاسی برای او فرستاد و به رهبر وقت شوروی یادآور شد مشکل شما فقدان باور به معنویت است. گورباچوف اما برخوردی سیاسی با این پیام داشت و ادوارد شوارد نادزه وزیر خارجه خود را برای پاسخ به ایران فرستاد. امام اما یادآور شد من می خواستم پنجره تازه ای به روی شما بازکنم و پیام سیاسی درباره روابط دو کشور نبود و در میانه نشست هم دیگر ادامه نداد و جلسه تمام شد.
در همان پیام بود که از رهبر شوروی خواست هیأتی را بفرستد تا با اندیشه های ملاصدرا و ابن عربی آشنا شود. نکته بدیعی بود که یک مرجع تقلید شیعه به اشنایی با اندیشه های یک فیلسوف و یک شخصیت عرفانی که پاره ای مراجع دیگر با آنان بر سر مهر نیستند دعوت می کرد و همین هم تفاوت امام با دیگران و حتی مراجع وقت را نشان می داد.
منظور امام این بود که گورباچوف پیام را درنیافته یا خود را به تجاهل و تغافل می زند چون به صراحت دعوت به متافیزیک و عبور از انکار خدا می کرد. گورباچوف اما اگر چه در کودکی غسل تعمید داده شده بود تا پیایان عمز یک خداناباور باقی ماند بر خلاف پوتین که اصرار دارد یک مسیحی ارتدوکس شناخته شود و البته کسی زیاد جدی نیم گیرد چون پوتین بر خلاف گورباچوف به عنوان یک چهره متفکر شناخته نمی شود و بیشتر اهل عمل است و کار فکری را مشاوران او انجام میدهند.
روی کار آمدن گورباچوف و اصلاحات او روشن فکران چپ گرای ایران را دچار تعارض جدی کرد. از یک سو به چشم می دیدند که مدینه فاضله دارد آب می شود و از جانب دیگر نمیتوانستند با اصلاحات سیاسی و اقتصادی مخالفت کنند.
نوبت دیگر که نام گورباچوف در ایران بر سر زبانها افتاد وقتی بود که سید محمد خاتمی رییس جمهوری شد و رسانههای غربی او را به گورباچوف تشبیه کردند. همان موقع دکتر ابراهیم یزدی گفت اگر هم بتوان شبیهسازی کرد خاتمی خروشچوف است نه گورباچوف. چرا که خروشچوف با دغدغه حفظ ساختار دست به اصلاحات زد ولی گورباچوف به خود اصلاحات ولو به بهای تغییر ساختار بها میداد.
در این سال های آخر گورباچوف وقت خود را صرف خاطره نویسی و فعالیت های فرهنگی و ادبی کرده بود و درباره حمله روسیه به اوکراین نیز موضع صریحی از او دیده نشد هر چند نوبت قبل و بر سر ماجرای کریمه در 1914 تقریبا از پوتین حمایت کرده بود. شاید به این خاطر که می دانست نقش تاریخی خود را ایفا کرده و تقبیح تجاوز روسیه به اوکراین یا تأیید آن تأثیر چندانی نخواهد داشت جز آن که او را پیرانه سر با دردسر رو به رو کند.
با این حال میتوان حدس زد در این سال ها که پوتین درصدد احیای روسیه تزاری است و جامه تزار پوشیده گورباچوف با خود می گفته است: چی میخواستیم و چی شد! او به دنبال یک روسیه دموکراتیک و آزاد و شاید مدل آلمان و کشورهای اسکاندیناوی بود و در عمل می دید که تزار بازگشته است. گورباچوف میخواست از شوروی عبور کند اما نمیخواست به روسیه تزاری بازگردد.
با این اوصاف جای شگفتی نخواهد بود که ولادیمیر پوتین نهایت احترام را برای گورباچوف قایل شوو. شاید بیشتر به این خاطر که پس از حمله به اوکراین موی دماغ او نشد.
تماشاخانه