مسابقه خشونت میان بازجویان
تهران - ایرنا - یوسف باروتی از انقلابیونی که در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک در زندان به سر می برد درباره این محبس می گوید: اینجا بازجویی داشتیم که تخصصش درآوردن کتف زندانیان بود و با یک ضربه کتف را از جا در می آورد و سپس دوباره جا می انداخت. بازجویان این زندان با یکدیگر مسابقه خشونت میگذاشتند.
به گزارش خبرنگار ایرنا، موزه عبرت؛ ساختمانی در محوطه باغ ملی تهران است که در از سال 1316 در زمان حکومت پهلوی بازداشتگاه زندان موقت شهربانی، زندان زنان و بعد زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری نام گرفت و توسط ساواک برای بازجویی و شکنجه مخالفین حکومت پهلوی مورد استفاده بود. این زندانی توسط مهندسان آلمانی ساخته شد.
این زندان در سال 1379 تعطیل و تبدیل به موزه عبرت ایران شد. یوسف باروتی از زندانیان سابق این شکنجه گاه، درگفت و گو با گروه فرهنگی ایرنا به تشریح فعالیت این زندان می پردازد.
ساواک و شهربانی مخالفین و منتقدین شاه را خرابکار می خواندند نمودار سازمانی ساواک باروتی می گوید: این تمام امکاناتی بود که در اختیار ما زندانیان قرار می دادند. یک پتو. یک دمپایی. یک لیوان. یک کاسه مسی که هم برای غذا خوردن استفاده می کردیم هم اگر احتیاج به سرویس بهداشتی داشتیم و نگهبان در را باز نمی کرد از همان کاسه استفاده می کردیم و دوباره آن را می شستیم و در آن غذا می خوردیم. از لحاظ بهداشت وحشتناک بود طیب حاج رضایی از داش مشدی های معروف تهران دردهه های 20 و 30 بود. او در میدان تره بار از بنکداران بزرگ بود و برای خود دار و دسته ای داشت. در قضایای 15 خرداد 42، فردای روزی که دستگیر شد مصادف با 12 محرم بود که ملت به خیابان ها آمدند. هنوز دسته جات عزاداری برپا بود. طیب و دار و دسته اش هم گویی با ارشاد حاج مهدی عراقی، شروع به پخش کردن عکس امام کردند. سپس ماموران هم او را بازداشت کردند. شاه از طیب خواست که بگوید از امام پول گرفته است. اگر طیب چنین کاری می کرد افکار عمومی از او می پذیرفت. اما طیب جوانمردی کرد و گفت من به سید اولاد پیغمبر تهمت نمی زنم. او را به همین زندان آوردند. علیرغم شکنجه های سختی که شد تن به اعتراف نداد. دادگاه هم او را محکوم به اعدام کرد. سرانجام طیب در آبان 42 تیرباران شد. در کنار طیب حاج اسماعیل هم اعدام شد. او از خیرین تهران بود. در خیابان آیزنهاور مسجدی به نام صاحب الزمان (عج) ساخته بود. آنجا مقر بهائیان بود. بهائیان هم دل پری از دست حاج اسماعیل داشتند. برای همین در قضایای 15 خرداد او را هم به طیب چسباندند و اعدام کردند این جا اتاق دکتر حسینی است؛ معروف ترین شکنجه گر ساواک. او 4 سال بیشتر سواد نداشت اما مثل همه بازجویان دیگر به او دکتر می گفتند. اتاق او مرکز شکنجه کمیته مشترک نامیده می شد. هر کس پایش را به این زندان می گذاشت باید حداقل یک بار به این اتاق می آمد. بعضی 40 تا50 بار هم به اینجا آمدند. برخی هم زنده به این اتاق آمدند و جنازه شان بیرون رفت. دکتر حسینی مرد قوی هیکل و قدبلندی بود. اسم واقعی اش محمدعلی شعبانی بود. زندانیان خاطره خیلی بدی از او دارند. او زندانیان را از جا بلند می کرد و به دیوار می چسباند. البته فقط شعبانی نبود. اینجا بازجویی داشتیم که آرش نام داشت و تخصصش درآوردن کتف زندانیان بود. او با یک ضربه کتف زندانیان را از جا در می آورد و دوباره آن را جا می انداخت. بازجویان این زندان با یکدیگر مسابقه خشونت داشتند تعدادی از کشته شدگان خانه های تیمی. باروتی می گوید: آنهایی که در خانه های تیمی بودند را ساواک می زد و می کشت. هفته ای نبود که دو سه درگیری نباشد آویزان کردن و شلاق زدن از شکنجه های مرسوم این زندان بود زندانیان زیادی را برای معالجه کف پاهایشان به بهداری می آوردند. کف پاها در اثر شکنجه با کابل مجروح یا حتی متلاشی می شد. پانسمان کردن هم خودش شکنجه ای بود. خیلی راحت و بدون بی حسی، گوشت های اضافه را با قیچی می بریدند به گفته باروتی سر و کار حدود یازده هزار زندانی سیاسی به این زندان افتاده بود. پرونده حدود هشت هزار نفر از آنها در ساواک به دست انقلابیون افتاد تعدادی از زندانیان زن این زندان. عکس ها فاقد حجاب بود و با فتوشاپ به این صورت درآمده است نمایی از مرکز زندانزندان به روایت زندانی
در بدو ورود به زندان یک پلاک به سینه می گذاشتند تمام رخ و نیم رخ عکس می گرفتند. عکس های اینجا خیلی نامرتب و ژولیده بود برخلاف عکس های زندان های دیگر که سرها تراشیده و لباس های مرتب تن می کردند.
مبارزان دستگیر شده را با چشم بسته تا اتاق افسر نگهبان می آوردند. چشم بندش را همین جا باز می کردند. نخستین جایی هم که متهم سین جین می شد اینجا بود. لباس و وسایل شخصی اش را از او می گرفتند. همین جا سلولش هم مشخص می شد. البته اگر مورد خیلی اورژانسی بود ابتدا بازجویی و بعد به سلول می رفت یوسف باروتی می گوید: فتوحی رئیس زندان، بسیار بد دهان و قصی القلب بود. شنیدم که در لندن خودکشی کرده است. پرویز ثابتی هم از روسای بازداشتگاه بود و اکنون در آمریکا زندگی می کندانواع شکنجه
اینجا حدود 30 تا 40 بازجو داشت که هر سه چهارتای آن زیر نظر یک سربازجو کار می کردند.
همیشه برای شلاق خوردن صف بود. با چشم های بسته در صف می ایستادیم تا نوبتمان برسد. در حینی که داخل صف بودیم بازجویان از کنارمان رد می شدند یا آزار کلامی مان می دادند یا کتکمان می زدند. اما از همه این ها بدتر فریاد کسانی بود که در اتاق شلاق می خوردند که بدتر از خود شلاق بود. بچه ها آرزو می کردند زودتر نوبتشان برسد تا دیگر مجبور نباشند صدای فغان و ناله کسی که در حال شلاق خوردن بود را بشنوند.
بدیع زادگان از نیروهای سرشناس مجاهدین خلق را روی تخت فلزی می خواباندند و زیر آن را با اجاق داغ می کردند. آن قدر او را سوزانده بودند که پوست و گوشت بدنش آویزان شده بود.
برخی از زندانیان زیر شکنجه شهید شدند اما در اسناد به دست آمده از ساواک اصلا به شکنجه اشاره نمیشد و علت مرگ را به دلیل بیماری معده و روده و ایست قلبی اعلام می کردند و جواز دفن صادر می کردند.
قفس داغ برای موارد خاصی استفاده می شد. اجاقی زیر این قفس می گذاشتند تا زیر آن داغ شود. زندانی اگر تقلا می کرد تا با کمک دستانش از کف قفس فاصله بگیرد با کابل به دستان او می زدندساواک مجاهدین و چریک های فدایی خلق را کشت. بازجوها رسما به ما می گفتند شما هیچ غلطی نمی توانید بکنید.
صدای دستگیره های قفل در، ترسناک بود در سلول می گفتیم که باز آمدند ما را برای بازجویی و شکنجه ببرند، دعاهای زیر لب شروع می شد جان به لبمان می آمد که الان سلول الان باز می شود و کدام از بچه ها را می برند. گاهی حتی برای ترساندن ما این قفل های آهنی که صدایش در بند می پیچید دروغی باز و بسته می کردند..
شکنجه گرها
بهمن نادری پور معروف به تهرانی از بازجوهای قدر این جا بود. او دوره های شکنجه را در اسرائیل دیده بود. معمولا حین شکنجه مانند بیشتر بازجویان مست بود. روزهای اول انقلاب در قم دستگیر شد و محاکمه و به جنایت هایش اعتراف کرد و خیلی هم همکاری کرد. وصیتنامه خوبی هم نوشت. گفت من جنایتکارم و باید اعدام شوم که در روزنامه ها انعکاس پیدا کرد. نهایتا در خرداد 58 اعدام شد.
زندانبان دیگر آرش نام داشت. او موی زندانیان زن را می کشید و آنها را روی زمین می کشید، خانم سجادیان در خاطرات خود اشاره کرده است «به یکی از ماموران زن که بود گفتم سرم شپش گذاشته است ماشین آورد و سر مرا تراشید وقتی برای بازجویی مرا پیش آرش بردند دید موهایم تراشیده شده است از عصبانیت فریاد می زد و به خودس فحش میداد.
بازجوی دیگر آرش نام داشت. او موی زندانیان زن را می کشید و آنها را روی زمین می کشیدمدت محکومیت
دادگاه زندانیان تشریفاتی بود و مدت محکومیت را بازجوها تعیین می کردند.
مدت محکومیت ها ابتدا کم و بین 6 ماه تا 5 سال بود. اما ساواک دید دانشجو را می اندازد به این زندان و چریک تحویل می گیرد. برای همین تصمیم گرفت دیگر زندانی ها را آزاد نکند. برای همین زندانیانی را که نوبت آزادیشان شده بود را آزاد نمی کردند.
دستبند قپونی از دردناک ترین شکنجه های این زندان بودمدت محکومیت ها هم بالا برده شد و به راحتی حبس بالای ده سال و ابد برای متهمین سیاسی می بریدند. تا این که جیمی کارتر رییس جمهور آمریکا آمد و فشارهای حقوق بشری روی شاه آورد و حکومت مجبور به آزادی بسیاری از زندانیان سیاسی شد. خود من به ابد محکوم شده بودم.
یک بار سربازجوی زندان می گفت شما در نهایت بیست هزار نفر بیشتر نیستید. عده ای از شما که اینجا هستید. یک زندان هم در گوهر دشت ساخته ایم که اضافه تان را می اندازیم آنجا.
تا سال 57 حتی بزرگان ما در زندان می گفتند شاه حداقل تا دو سه دهه دیگر پابرجاست و هیچ اتفاقی در این مملکت نمی افتد. کسی باورش نمی شد به این زودی انقلاب شود.
مبارزات مسلحانه
برخی از مبارزان چریک قبل از دستگیری با ماموران کمیته درگیر می شدند اسلحه داشتند و تا انتها مبارزه می کردند در لحظه آخر یا خود را منفجر می کردند یا سیانور می بلیعدند و اگر هیچکدام نبود خود را در معرض تیراندازی ماموران ساواک قرار می دادند تا شهید شوند. با خود فکر می کردند اگر دستگیر شوند، هم شکنجه می شوند و هم اعدام و احتمال می دادند شاید زیر شکنجه نتوانند مقاومت کنند و همرزمان خود را لو دهند.
عزت الله شاهی یکی از مبارزان بود که موقع دستگیری هفت تیر خورده بود سیانور هم بلیعده بود ساواک شکمش را شست و شو داد و زنده ماند و در زندان هم چندین بار خودکشی کرد، بسیار مبارز عجیبی بود و اکنون هم زنده است. او با 38 ماه انفرادی رکوردار انفرادی است.
غذا، حمام و هواخوری
غذای زندان بد نبود. ظهرها که برنج و خورشت بود. قابل خوردن بود. شام ها هم غذاهایی مثل آبگوشت و راگو و لوبیا بود. گوشت عجیب و غریبی هم داخلش بود که کش می آمد.
آنهایی که روزهای سخت شکنجه و بازجویی شان بود معمولا چیزی نمی خوردند چون حس خوردن نداشتند. اما وقتی قدیمی تر می شدند بازجویی شان کمتر می شد و غذا می خوردند. مقدار غذایی هم که به ما می دادند کم نبود.
جمعه ها ما را به حمام می بردند. کسانی که پایشان شلاق خورده بود نمی توانستند به حمام بیایند. اتاقهای دوش در هم نداشت.
حمام زندان عبرتبرای حمام بردن گروهی می رفتیم، هر سلولی هر تعدادی که بودند با هم می رفتند و زیر یک دوش و نهایتا هم 5 دقیقه فرصت می دادند که زیر دوش باشیم. سلول های 15 نفری هم تقسیم می شدند به سه تا پنج دوش. لباسمان روی سرمان می کشیدند و راهی حمام می شدیم همیشه فقط زیر پا را می دیدیم چه برای بازجویی چه برای شکنجه. لباسمان تلمبار میشد روی دیوار حمام و بعد از دوش گرفتن همان لباس را می پوشیدیم از حوله هم خبری نبود.
اگر کسی در طول هفته احتیاج به غسل پیدا می کرد اجازه حمام نداشت. برای وضو هم به موقع در را باز نمی کردند. البته به داخل سلول کاری نداشتند. شما می توانستی نماز را به جماعت هم بخوانی و جلسه مداحی و سینه زنی هم راه بیندازی. ما قرآن می خواندیم و ترانه و آواز هم می خواندیم. برای ساواک فقط گرفتن اطلاعات مهم بود نه این قبیل چیزها.
هواخوری که نداشتیم، فقط زمان هایی که برای دستشویی می رفتیم پنجره هوای آزادی داشت، چند نفس عمیق می کشیدیم. اینجا شبیه قبر بود، وقتی از اینجا برای زندان قصر می بردند، رنگ پریده، اسکلتی و نور آفتاب نخورده بودیم، چهره های وحشت زده و وحشتناک داشتیم برخی بچه ها در مدت کوتاه، 15 کیلو وزن می کردند.
لو دادن اطلاعات
اگر کسی در حین شکنجه اطلاعات را لو می داد هم شکنجه و هم محکومیتش کم می شد. اما خبری از آزاد شدن نبود. ساواک فقط وقتی به این نتیجه می رسید که زندانی کاره ای نیست او را آزاد می کرد. مثلا دانشجویانی را که دو تا شعار علیه رژیم داده بودند را چند روزی نگه می داشتند و آزاد می کردند. اما اگر به این نتیجه می رسیدند که طرف دارای فکر است و یک خرده حالیش است خبری از آزادی نبود.
منوچهر وظیفه خواه معروف به منوچهری. رییس تیم بازجویی ساواکاین جور هم نبود که هر کس اطلاعات بدهد به او تخفیف بدهند. چنانچه وحید افراخته از نیروهای اصلی مجاهیدن خلق همکاری کرد و اعدام شد. منوچهر وظیفه خواه رییس تیم بازجویی ساواک می گفت وحید افراخته بعد از دستگیری آن قدر به ما اطلاعات داد که اگر ساواک با همه تشکیلاتش بیست سال کار می کرد نمی توانست این همه اطلاعات را به دست بیاورد. عزت الله شاهی به افراخته گفته بود اگر شاه را می کشتی شاید آزادت می کردند ولی چون اعتراف کردی آزادت نمی کنند.
چهره های ماندگار
در بند چهره های ماندگار این زندان، تصاویر مبارزان سیاسی که در این بازداشتگاه زندانی بودند از شهیدان آیت الله بهشتی، باهنر و رجایی، مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، مرحوم مهدوی کنی شهید و همچنین رهبر معظم انقلاب و بسیاری از فعالان سیاسی حاضر از احمد توکلی و غلامحسین کرباسچی وعلی اکبر ناطق نوری همچنین زنان مبارز از جمله مرضیه دباغ، غیوران، سجادی روی دیوار نصب شده است.
از بچه های حزب ملل در این بازداشتگاه بودند، آنها جوانانی بودند که در سال 1341 فعالیت می کردند و مرکز فعالیت آنها دارآباد بود و در سال 1344 همه آنها دستگیر شدند. فرزند آیت الله بجنوردی یکی از مبارزان این گروه بود که به اعدام شده بود اما چون به دنیا آمده عراق بود آیت الله حکیم درخواست کردند که او را اعدام نکنند که اعدام نشدند اما 14 سال زندان بود.
حسن حسین زاده موحد از 16 سالگی تا انقلاب زندان بود بعد هم در کربلای 5 همه فکر کردند شهید شده در 72 تن برایش مزار درست کردند چند سال هم مراسم گرفتند، اما زنده بود و بعد از جنگ با آزادگان به کشور بازگشت ویلچر نشین بود در زمان زندان به جز عید فطر و روزهای حرام همه سال را روزه بود. عابد زاهدی بود.
دیگر حواشی
در زمستان آرزو می کردیم که بخاری که وسط سالن بود خاموش باشد به جای گرما بیشتر دوده می داد، صبح به صبح که برای دستشویی بیرون می آمدیم گلوی مان را خلط سیاه می گرفت. تابستان بدتر بود هوای اینجا خاموش بود.
سال 1382 اینجا به موزه تبدیل شد و رهبر معظم انقلاب سال 1384 از اینجا بازدید کردند، از سلول بازداشتی خود بازدید کردند و از خاطرات آن روزهای سخت سخن گفتند..
محمد کچویی یکی از زندانیان همین بازداشتگاه بود. آدم مخلص و عجیبی بود، بعد از انقلاب در زندان اوین یکی از زندانیان نفوذی که قصد داشت لاجوردی را ترور کند او در صحنه مطلع داشت لاجوردی را هل داد و خودش در معرض رگبار قرار گرفت و شهید شد.
فتوحی رئیس زندان، بسیار بد دهان و قصی القلب بود. شنیدم که در لندن خودکشی کرده است. پرویز ثابتی هم از روسای بازداشتگاه بود و اکنون در آمریکا زندگی می کند.
این زندان چند لایه است. تنها صدایی که ما از بیرون می شنیدیم صدای ساعت بانک سپه بود و صدای اذان مسجد امین السلطان. آنهایی که از قدیم میدانستند اینجا زندان است از کنار آن عبور می کردند اما مبارزارن سیاسی که می دانستند درون اینجا چه خبر است هیچ وقت به این دور و بر نزدیک نمی شدند. حتی بعد از آزدی و بعد از انقلاب تا 30 سال من از اینجا رد نشدم. اولین بار که مرا دعوت کردند سال 1383 با ترس و لرز آمدیم. هنوز هم برخی از بچه های زندانی اینجا نمی آیند. برخی هم در همان جلوی در حالشان بد می شوند و بر می گردند.
گزارش از ناصر غضنفری، داوود نخ کوب نیاسری و عادل پازیار