مهدی گلفروش دنیا را زیبا میبیند
میتوانند سبزه عید را از همین مغازهها و دستفروشها بخرند که دم عید همه جا هستند. ولی صفحه مهدی گلفروش را باز میکنند، سفارش سبزه میدهند و با تاکسی اینترنتی آن را تحویل میگیرند.
میتوانند سبزه عید را از همین مغازهها و دستفروشها بخرند که دم عید همه جا هستند. ولی صفحه مهدی گلفروش را باز میکنند، سفارش سبزه میدهند و با تاکسی اینترنتی آن را تحویل میگیرند.
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: بعضیها هستند که توی خانه مینشینند و به زمین و زمان بد میگویند که کار نیست و اوضاع خوب نیست و چرا کسی حمایت نمیکند و... اما بعضیها هم هستند که با وجود تمام مشکلات، دست روی زانو میگذارند، یاعلی (ع) میگویند و از دل مشکلات و سختیها راهی برای خودشان باز میکنند. مهدی گلفروش جوان مشهدی ما هم از این دسته است. مهدی رضایی که حالا دو سالی است به مهدی گلفروش معروف شده، از کودکی با انواع و اقسام بیماریها درگیر بوده است. از لکنت زبان بگیرید تا عفونت ریه و یک بیماری خاص که بدنش را بیحس میکند و زمینگیر. اما بیماری خود و پدرش او را متوقف نکرده و اجازه نداده که مثل خیلیها فقط به فلک ناسزا بگوید. او دو سالی است که سر چهارراهها گلفروشی میکند و سبزه عید مردم مشهد را با مهربانی و لبخند تقدیمشان میکند.
امروز در حالی که یکی دو روز بیشتر تا عید نوروز نمانده به سراغ این گلفروش مشهدی رفتیم تا درباره خودش، کسب و کارش و سبزه عید با او صحبت کنیم.
پدرم اماس داشت و توی آینه با خودش حرف میزد
من «مهدی گلفروش» هستم. اسمم مهدی رضایی است ولی به همان مهدی گلفروش صدام میکنند. متولد 7 فروردین 1380 هستم. یک خواهر دارم که خداراشکر سالم است. از زمانی که به دنیا آمدم تا زمانی که به مهدی گلفروش معروف شدم، خیلی داستان و بالا و پایین داشتم. من از 6 سالگی با سختی بزرگ شدم. از همان موقع مشکل لکنت زبان داشتم و مثلاً کیوی را کیدی میگفتم. زبانم 50 درصد مشکل لکنت داشت و هنوز هم همینطور است. از طرفی بابام اماس داشت و با سختی کار میکرد. از کمر به پایین مشکل داشت و بیماری فکری هم داشت. مثلاً وقتی بیرون میرفت با خودش حرف میزد. توی سرویس روبروی آینه با خودش صحبت میکرد و همین قضیه مشکلات اماسش را هم بیشتر کرد. چون بابا نمیتوانست کار کند مامان سر کار میرفت. سال 88 یک مشکلی برای من پیش آمد که رفتم عمل کردم. رودهام عفونت کرده بود و قسمتی از آن را برداشتند. به خاطر همین من الآن چاق شدم. قبل از عمل لاغرتر بودم.
امام رضا (ع) به خواب مادرم آمد و گفت نان بپز
از سال 90 کم کم بین بابا و عموهایم مشکل پیش آمد. وقتی بابا به خانه آنها میرفت از خانه بیرونش میکردند. بابا آنها را دوست داشت ولی آنها بابا را آدم حساب نمیکردند. یادم است سال 90 گفت عمو صادق در میزنند، وقتی بابا رفت در را باز کند، از خانه بیرون انداختند. این را وقتی فهمیدم که شب با مادرم حرف میزدند. توی روستا که بودیم مادرم یک شب خواب میبیند که امام رضا (ع) یک کیسه آرد به دستش میدهد و میگوید نان پخته کن. وقتی امام رضا (ع) این را میگوید، مادرم تصمیم میگیرد به توصیه امام عمل کند. این ایده از امام رضا (ع) بود. ما هم هرچی داریم از امام رضا (ع) است. مادرم شروع به پخت نان میکند و با استعداد و قدرتی که خدا به او داده، کارش را خوب انجام میدهد. توی خانه نان خانگی میپخت و همه هم این نان را دوست داشتند. به خاطر همین در عرض دو ماه به درآمد خوبی رسید. وقتی بقیه دیدند کسب و کار مامان خوب است، همه اهالی روستامان شروع کردند به پختن نان. آن موقع هنوز روستا بودیم. وقتی به خاطر مشکلات مختلف به مشهد آمدیم، پختن نان را کنار گذاشت و گفت خدا روزیرسان است.
سال 95 میگرن گرفتم و بدنم بیحس شده بود
سال 91 آمدیم مشهد و توی یک خانه اجارهای نشستیم. یکی از دلایلی که به مشهد آمدیم این بود که بابام مشکل زیاد داشت و باید مدام به بیمارستان میرفتیم. خدا خیر بدهد که آدم خیرخواه کمک کرد و خانه اجاره کردیم. همین سال 91 بود که امام رضا (ع) دوباره به خواب بابا آمد و گفت شما 5 سال دیگر صاحب خانه میشوید. درست سال 96 روز تولد خواهرم ما صاحب خانه شدیم. من از سال 95 درگیر بیماری میگرن شدم و سردردهای سخت میگرفتم. یک سال تحت درمان بودم و یکبار یک ماه بستری شدم. بعد از این هم همه بدنم مشکل پیدا کرد؛ انگار دست و پا و کمرم باد گرفته بود. بدنم بی حس شده بود؛ نمیتوانستم راه بروم و دستهایم قدرت کار نداشتند. به خاطر همین مشکلات مامان و بابا نمیگذاشتند سر کار بروم. آن موقع با کمک مردمی داشتیم زندگی میکردیم.
سال 97 شروع گلفروشی؛ میگفتند چرا گلهایت را ارزان میفروشی؟
اواسط سال 96 دوباره چهارماه پشت سر هم بستری شدم. توی این چهارماه نمیگذاشتند کسی به ملاقاتم بیاید. یک جوری زندانی شده بودم. سال 97 بهتر شدم و کم کم شروع به کار کردم. از بابا پول میگرفتم، خاک و گل میخریدم و قلمه میزدم. دست من برای قلمه خیلی خوب بود. با یکی از دوستان یک گلخانه زدیم؛ یک اتاق گرفتیم و کم کم تجهیزش کردیم. شروع کردم به فروش گل. عموهای من مدام به بابا میگفتند پسرت گلها را ارزان میفروشد. مثلاً حسن یوسف 20 هزار تومان بود، ولی میگفتند باید 100 هزار بفروشی. گفتم چه خبر است؟ میخواستند گرانفروشی کنم. از طرفی بابا هم سلامت فکری نداشت؛ وقتی به گلفروشی میآمد مشتری را اذیت میکرد و آنها را میپراند. سال 1400 بابا فوت کرد و من گلفروشی را جمع کردم. بعد از مدتی با یکی از دوستانم شریک شدم. بعد از مدتی به من تهمت دزدی زدند و این کار هم جمع شد. مدتی بیکار بودم و دنبال کار افتادم.
مردم مشهد سبزه عیدشان را از من میخرند
الآن مادرم کار میکند، من هم کار میکنم. مادرم توی کارخانه کفش مشغول است و من هم گلفروشی. قرار شده 50 درصد مخارج خانه را من بدهم و 50 درصد را مادرم. بعد از آن مقطعی که دو سه ماه بیکار بودم، تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم و با کسی شریک نشوم. چون دفعههای قبل هربار به مشکل خورده بودم. اول رفتم برای بازاریابی اسنپ ثبتنام کردم که گفتند شرایط تو مناسب این کار نیست. بعد تصمیم گرفتم به همان گلفروشی برگردم در آن استعداد دارم. الآن مدتی است که مغازه ندارم و گلفروشی خیابانی میکنم. البته به غیر از ایام عید که فقط سبزه میفروشم. از پارسال یک صفحه اینستاگرامی زدم و در آن شروع به فعالیت کردم. مردم کمکم من را شناختند و اگر کسی میخواست گل بخرد از من میخرید. وقتی گل میخریدند، به بقیه هم میگفتند که از من خرید کنند؛ چون توی صفحهام نوشته بودم که چه شرایطی دارم و با چه سختی به اینجا رسیدم.
با پول فروش سبزهها برای ماه رمضان گوشت و مواد غذایی خریدم
الآن فروشم اینترنتی است. هرکس میخواهد از من سبزه بخرد به من پیام میدهد یا زنگ میزند؛ من هم سبزه را برایشان ارسال میکنم. مردم خیلی به من لطف دارند. کمک و یاری مردم است که من به اینجا رسیدم. بعضی از همشهریها برای من واقعاً پدری کردهاند. مثلاً یکی از اعضا سابق شورای شهر مشهد توی این یکی دو سال همهجوره کنارم بوده است. مردم هم با اینکه میتوانند سبزه عید را از مغازهها و دستفروشهای دیگر بخرند، از من خرید میکنند و هزینه ارسال را هم خودشان پرداخت میکنند تا از من حمایت کنند. هم پارسال که شروع به فروش سبزه کردم، هم امسال خیلیها سبزه عیدشان را از من میخرند. از 12 اسفند فروش سبزه را شروع کردم و تا چندروز دیگر ادامه میدهم. تا الآن هزار و پونصد تا سبزه فروختم و فقط 300 تای دیگر مانده است. هر سبزه را دانهای 35 هزار تومان میفروشم. اوضاع تا الآن خوب بوده و راضیام. با پول فروش همین سبزهها برای ماه رمضان گوشت گوسفند و گاو و مواد غذایی خریدم.
به مادرم میگویم لازم نیست سر کار بروی
ایام معمولی سال هم سر چهارراهها گل میفروشم. ولی پول فروش گلها برای خودم است. یعنی این پول را با پول خانه قاطی نمیکنم. اگر مادرم بگویم برای خانه پول لازم داریم، دو سه روز در هفته فقط برای مخارج خانه کار میکنم. پول شخصی خودم را با پول خانه قاطی نمیکنم. همه حساب و کتابها را هم توی یک دفتر مینویسم و هزینه خودم و خانه کاملاً مشخص است. درواقع من درآمدم را به دو قسمت تبدیل کردم؛ یک قسمت برای هزینهها و مخارج خودم و زندگیام، یک قسمت هم برای مادرم. سعی میکنم تا جایی که میتوانم به مادرم کمک کنم. آدم باید در هر شرایطی به فکر خانواده و پدر و مادرش باشد. من هم سعی میکنم مادرم سختی کمتری بکشد. با اینکه به او میگویم لازم نیست سر کار بروی، دوست دارد کار کند. ولی من هم کنارش هستم.
مردم مشهد از من حمایت میکنند، ولی مسؤولین نه
همین امسال یک نفر 100 تا سبزه از من خرید و سه میلیون و پانصد به کارتم واریز کرد. من هم نمیشناختم کیست. بعد فهمیدم یکی از دوستان 100 تا سبزه برای من فروخته است. بعضی مغازهها و کافهها هم هستند که خودشان از من سبزه گرفتهاند و توی مغازهشان گذاشتهاند. هرکس هرطور بتواند به من کمک میکند. مردم از دولت به من که معلولیت و بیماری دارم خیلی بیشتر کمک میکنند. من الآن 21 سالم است و سه سال است وارد این کار شدم. خب طبیعی است که تجربه زیادی ندارم، ولی به لطف مردم کارم خوب است. با اینکه از استانداری و شورای شهر و شهرداری به دیدار من آمدهاند و کلی قول دادهاند، ولی از آنها هیچ خبری نیست. یکبار دو تا ماشین و مینیبوس با تشریفات زیاد به خانه ما آمدند و کل محله را پر کردند. بعضیها میگفتند انگار رئیس جمهور آمده! کوچهمان پر از ماشین شده بود. آمدند از من عکس گرفتند و گفتند «مهدی ما تو را حمایت میکنیم»، ولی بعد از گذشت یک سال و خوردهای هنوز خبری از حمایت آنها نشده است. بعد از اینکه آمدند من را چشم زدند و ورشکستم کردند! با اینهمه کسی از آنها برای حمایت نیامد. الآن مدتی است که ازدواج کردهام و خداراشکر همسر خوبی دارم. ولی به خاطر شرایط و مشکلاتی که دارم، برای فراهم کردن وسایل زندگی مشکل دارم. یکی از مشکلاتی که دارم وام ازدواج است. با اینکه بانک از دیگران دو تا ضامن میخواهد، از من چهار تا ضامن خواستهاند. من چهارتا ضامن از کجا پیدا کنم؟ فکر میکنم چون معلول هستم، شرایط چهار تا ضامن را گذاشتهاند. با اینکه باید برای من شرایط را آسانتر کنند، شرایط را سختتر کردهاند. مسؤولینی که میگفتند از من حمایت میکنند الآن کجا هستند؟
آدمهای سالم توی خانه مینشینند و میگویند کار نیست! / هر مردی باید کار کند
بعضی از مردم هستند به خاطر اینکه معلولیت یا بیماری دارند توی خانه مینشینند و کار نمیکنند. حتی آدمهای عادی هستند که کار نمیکنند و بیکارند. دنبال کار نمیروند و مدام میگویند ما بیکاریم. داداش! از نشستن توی خانه هیچ چیزی پیش نمیرود. کسی که معلولیت دارد هم باید از فکرش استفاده کند و ایده داشته باشد. چیزی که من را موفق کرد اندیشه و ایدههایم بود. استاد انوشه میگوید هیچوقت توی خانه نمان، حتی برای یک ربع. نشستن توی خانه آدم را مریض و روانی میکند. مردم باید کار کند و برای خانوادهاش نان بیاورد. زن هم باید آرامش خانه را تضمین کند. مردی که توی خانه نشست، مرد نیست. مرد باید صبح ساعت 7 سر کار برود و شب ساعت 8 برگردد. خود من کسانی را میشناسم که پا ندارند، دست ندارند، چشم ندارند، ولی کار میکنند. با همان توانی که دارند کار میکنند و خرج زندگیشان را درمیآورند. یکی از دوستان را میشناسم که اماس دارد و باید ده سال پیش فوت میکرد، ولی به خاطر روحیهای که دارد به زندگی ادامه داده و کار هم میکند. حالا آدمهایی هستند که سالم هستند ولی از معلولین هم کمتر کار میکنند. توصیه من به همه این است که کار کنند و توی خانه ننشینند.