میز ترجمه در پارکها / حکایت مترجمی که کتابهایش را هدیه میدهد

در روزگاری که سرانهی مطالعه پایین است و اوقات فراغت بسیاری از مردم، با پرسه در شبکههای اجتماعی میگذرد، دیدن کسی که در دل یک پارک عمومی، میز و قفسهای چیده و به رهگذران کتاب هدیه میدهد، هم عجیب است و هم دلگرمکننده.
زینبکاظمخواه: او امیرمهدی حقیقت است، مترجمی که طی بیش از دو دهه، آثار فراوانی در حوزه بزرگسال و کودک ترجمه کرده، از داستان نویسانی چون جومپا لاهیری، هاروکی موراکامی، کازوئو ایشیگورو، برنارد مالامود و دومنیکو استارنونه گرفته تا اثر مهمی در حوزه تاریخ قاجار با عنوان «عشق غریبه ها» و نیز «بتهوون بی پرده» به قلم جان سوشه.
امیرمهدی حقیقت حالا چند وقتی است میز کارش را به پارکهای تهران برده. جایی که میان صدای بازی بچهها، قدمزدن خانوادهها، و پیادهروی بیمقصد رهگذران، در گرمای ملالانگیز روزهای تابستان گوشهای نشسته و ارزشمندترین هنرش یعنی کتابهای ترجمه شدهاش را به علاقمندان هدیه میدهد.
اما فکر این کار در یکی از همین روزهای معمولی به ذهنش رسید. جرقهاش یک سوال بود که چرا در فضاهای عمومی کتاب نمیخوانیم؟ امیرمهدی حقیقت می گوید: «از خودم پرسیدم چرا وقتی کسی بیکار نشسته، سرش معمولاً توی گوشیست؟ همیشه دغدغهام این بود که آدمها ببینند میشود جور دیگری هم زندگی کرد؛ اوقات فراغت را طور دیگری هم میشود گذراند.»
برای همین «گذران طور دیگر اوقات بیکاری» بود که یک روز تصمیم گرفت میز و صندلی و قفسهی کتابی بخرد و کتابهایی را که ترجمه کرده، بچیند توی قفسهی سیارش در گوشهای از یک پارک. هر روز به پارکی می رود. «فرقی نمیکند کدام پارک. هر روز یک جا می روم. یک روز پارک نیاوران. یک روز پارک لاله.» و آدم های توی پارک را دعوت میکند که «بیایید، کتاب ورق بزنید، بخوانید و اگر خوشتان آمد ببرید!»
امیرمهدی حقیقت نه فروشنده است، نه در پی تبلیغات. فقط مترجمی است که میخواهد عشقش به کتاب را بیواسطه با مردم شریک شود. وقتی هرم گرما فرو مینشیند، لپتاپش را درمیآورد و شروع میکند به کار؛ همانجا، در همان گوشه، کنار کتابهایی که ترجمه کرده و اگر کسی نزدیک شود، سر صحبت را باز میکند از کتابها میگوید، از ادبیات، از نویسندگان و شاید حتی از ژانرهای مورد علاقهی مخاطب.
«میپرسم آخرین کتابی که خواندی چه بوده؟ رمان دوست داری یا داستان کوتاه؟ بعد سعی میکنم بر اساس سلیقهشان کتابی معرفی کنم. اگر کسی مارکز خوانده و دوست داشته باشد رمان سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش نوشته موراکامی را ر پیشنهاد میکنم. اگر بگوید حوصلهی رمان ندارد، مجموعه داستان معرفی میکنم. خوبی خدا، خریدن لنین، مترجم دردها.»
او از مشاهداتش در این روزها می گوید: «بزرگترها معمولا با احتیاط نزدیک میشوند، انگار نگراناند چیزی بهشان فروخته شود. ولی دعوتشان میکنم، میگویم ورق بزنید. بچهها بی دغدغه تر و راحتترند. دست پدر و مادرشان را میگیرند و به سمت قفسه میکشند. من هم هر چند تا کتاب که دلشان بخواهد بهشان هدیه میدهم.»
می گوید شوق بچه ها از همه بیشتر است. «بچه ها معمولا از توی کتابفروشی با گریه بیرون می آیند چون والدینشان همیشه از یک جایی به بعد می گویند بس است! هر وقت قبلی ها را خواندی دوباره برایت می خرم! اما اینجا هیچ وقت گریه نمی کنند چون در حد توانم، هر چند جلد که بخواهند میتوانند کتاب بردارند.»
برای این مترجم، کتاب صرفاً یک کالا نیست. او به کارهایی که ترجمه کرده باور دارد، که به گفته خودش، «هیچگاه هیچکدام از ترجمههایش سفارشی نبوده» و همیشه اثری را به فارسی برگردانده که دوستش داشته. برای همین، وقتی دربارهی کتابی حرف میزند، از ته دل توضیح میدهد که آن اثر چرا اهمیت دارد. مثلا از جومپا لاهیری میگوید، همان نویسندهای که کار ترجمهاش را با آن شروع کرده است؛ از جهانبینیاش، از رنج غربت، از هویت و از ادبیاتی که میتواند پل باشد بین آدمها.
او در پروژهاش تجربه های دلگرمکننده زیادی داشته: بچهای که جلدی از «جونی بی. جونز» را برمیدارد، بعد عاشقش میشود و از مادرش باقی جلدها را میخواهد. از کسانی می گوید که به او گفته اند نخستین کتابی که در کودکی خواندهاند ترجمهای از او بوده، مثلاً از مجموعهی «بچههای بدشانس» و حالا کتابخوان حرفهای شدهاند.
دیدن این نسل دوم کتابخوانها که با کتابهای او شروع به کتاب خواندن کردهاند، برایش شگفتانگیز است. «هر آدمی از یک جایی کتابخوان میشود. شاید یک کودک با برداشتن کتابی از روی میزش عاشق خواندن شود، شاید هم یک آدم سیساله که در عشق شکست خورده و تصادفی پا به این پارک گذاشته، سرنوشتش این باشد که کتابی را بردارد و داستانی توجهش را جلب کند و از همانجا کتابخوان شود.»
حقیقت میگوید چرا پارکها را به جایی بهتر تبدیل نکنیم، به جایی برای مطالعه: «یکی برایم نوشته بود پارکها جای خوبی نیستند. فلان اتفاقهای بد توش میافتد، مواد رد و بدل میشود... من می پرسم چرا پارک را جای بهتری نکنیم؟ چرا پارک جای کتاب خواندن نباشد؟ برای فکرکردن؟ برای جور دیگری دیدن؟»
به باور او، کسی که عاشقانه دربارهی کتابی حرف میزند، تأثیرش بیشتر از هر جور فعالیت نهادهای رسمیست. چون از دل برمیآید و بر دل مینشیند.
امیرمهدی حقیقت اما دغدغهای فراتر هم دارد: «اگر میخواهیم کاری کنیم، باید به کتابفروشیهای محلیمان کمک کنیم. اگر نهاد و ارگانها بخواهند کاری کنند باید دسترسی مردم به کتاب را بیشتر کنند. شرایط را برای کتابفروش ها تسهیل کنند. موانع فروش آنلاین را بردارند.»
حقیقت با قفسهای از کلمات، چراغی روشن در شب، و دستی گشاده برای هدیهدادن، در دل پارکها نشسته و یکتنه دارد کاری میکند تا شاید کارستان شود.
امیرمهدی که تازهترین ترجمهاش «دنبال چی می گردی؟ در کتابخانه پیدا کن» نام دارد، در پایان میگوید: «اگر یک نفر هم کتابخوان شود، اگر یک نفر مزه داستان خوب را بچشد و نگاهش به دنیا حتی ذرهای وسیعتر و عمیقتر بشود، دستمزدم را گرفتهام!»
5959
کد خبر 2090447