نظریهای روانشناختی درباره نازیها و خودشیفتههای شرور
تاریخ جوامع بشری پر است از رسمها و رفتارهای غیر عقلانیای که امروز باورمان نمیشود روزگاری رایج و عادی بودهاند. از بردهداری بگیرید، تا زنستیزی، نژادپرستی، نسلکشی یا انواع قساوتهای دیگر. اما چه میشود که ناگهان رفتاری ناپسند که نادرستی آن برای همه روشن بوده است، فراگیر میشود؟ چطور انسانها راضی میشوند به چنین کارهایی دست بزنند؟ روانکاو سرشناسی به نام رابرت لیفتون، نظریهای...
نظریهای روانشناختی درباره نازیها و خودشیفتههای شرور
تاریخ جوامع بشری پر است از رسمها و رفتارهای غیر عقلانیای که امروز باورمان نمیشود روزگاری رایج و عادی بودهاند. از بردهداری بگیرید، تا زنستیزی، نژادپرستی، نسلکشی یا انواع قساوتهای دیگر. اما چه میشود که ناگهان رفتاری ناپسند که نادرستی آن برای همه روشن بوده است، فراگیر میشود؟ چطور انسانها راضی میشوند به چنین کارهایی دست بزنند؟ روانکاو سرشناسی به نام رابرت لیفتون، نظریهای برای فهم این نابخردیهای جمعی در اختیارمان گذاشته است: بهنجاری اهریمنی.
سالون، متیو روژا، | داستانِ «لباس تازه پادشاه»، نوشته هانس کریستین اندرسون، اثر برجسته ادبیات عامیانه است و روایتهای متعددی از آن وجود دارد، اما نکات کلیدی طرح داستان در بیشتر این روایتها یکسان است: دو کلاهبردار پادشاهی مغرور را فریب میدهند تا لباسی بخرد که وجود ندارد. آنها، با حیلهگری، به پادشاه میگویند میتوان این پارچه را که در حقیقت وجود ندارد دید، اما احمقها و افراد ناشایست نمیتوانند آن را ببینند. پادشاه تظاهر میکند لباس را میبیند، مردم هم دقیقاً همان کار را میکنند، چون به او ایمان دارند یا، چون میترسند خلافش را بگویند، اما ناگهان پسر بچهای، بیاختیار، فریاد میزند که پادشاه لخت است و اینجاست که این خیال باطل در هم میشکند.
اندرسون با مفهوم روانشناختی «بهنجاری اهریمنی» 1 آشنا نبود، اما داستانش، بهخوبی، این مفهوم را به نمایش میگذارد. این داستان عامیانه درس مهمی نیز به ما میآموزد: اگر نمیتوانیم از سد فشارهای اجتماعی عبور کنیم، باید به عقل سلیم خود گوش دهیم و به خاطر داشته باشیم اطمینان به اینکه برحق ایم، بهخودیخود، کافی نیست، بهویژه زمانی که اطرافیانمان نیز با ما همعقیده نیستند. از سیاستبازی کودکانه گرفته تا سیاست جهانی و هر امر دیگری که در حد فاصل این دو قرار دارد، موارد مشابهی یافت میشود که فرد خوشیفتهای، در جایگاه قدرت و / یا محبوبیت، یک «واقعیت جایگزین» را که آشکارا نامعقول است عادی جلوه میدهد.
روانپزشکی به نام دکتر رابرت جِی لیفتون توضیح میدهد که مفهوم بهنجاری اهریمنی در تاریخ ریشه دارد، بهویژه، در فهم ما از آلمان نازی. لیفتون معتقد است بسیاری از پزشکان نازی از نظریهپردازان فعال حزب نازی نبودند، اما با وجود سوگند پزشکی، با اشتیاق یهودیان را روانه اتاقهای گاز میکردند، چون شغلشان اینگونه اقتضا میکرد.
نسلکشی سازمانیافته، که تا چندین سال پیش از آن برای آلمانیها پذیرفتنی نبود، به واقعیتی عرفی و به شرارتی بهنجار بدل شد. مردم مجبور نبودند اندیشههای نازی را تماموکمال بپذیرند، بلکه صرفاً مجبور بودند در جامعهای زندگی کنند که، در آن، اقدامات بیرحمانه به پدیدهای عادی تبدیل شده بود.
بنابراین، گرچه مردم مجبور نبودند دروغهای هیتلر را باور کنند، اما حداقل ناچار بودند بپذیرند آن نظم اجتماعی که بر مبنای دروغهای هیتلر بنا میشود میتواند مشروعیت داشته باشد. اینگونه بود که نظام اخلاقی و بنیانِ باورهای سیاسیِ میلیونها نفر از اساس تغییر یافت. همه اینها از کلام یک خودشیفته نشئت گرفت.
به گفته دکتر رامانی دِرواسولا، این نکته پایانی در فهم بهنجاری اهریمنی اهمیت بهسزایی دارد. درواسولا درباره خودشیفتگی و شخصیتهای پرتعارض (که جزء جداییناپذیر بهنجاری اهریمنی است) تحقیق کرده است. او میگوید بهنجاری اهریمنی هذیانی جمعی است که از منبع خاصی سرچشمه میگیرد.
در مثال نازیها، آدولف هیتلر مصائب شخصی و دغدغههای ایدئولوژیک خود را به قالبی فلسفی درآورد که میلونها تن آن را با آغوش باز پذیرفتند، چراکه معتقد بودند کلام هیتلر بری از خطاست. هیتلر بهسرعت تئوریهایی جعل کرد درباره تسلط یهودیان بر دنیا و دلایل فرضیِ مصائب آلمانیها. در این تئوریها همهچیز علیه او و دیگر نازیها پیش میرفت، و، چون هیتلر بود که آنها را بر زبان میآورد، مردم تئوری توطئه را درست تلقی میکردند و نتیجه چیزی نبود جز جنگ جهانی دوم و هولوکاست.
درواسولا میگوید «هذیان، بهعنوان علامتی که از روانپریشی حکایت میکند، نوعی گسست از واقعیت است». مثال این پدیده افرادی هستند که تصور میکنند میتوانند با مریخیها حرف بزنند یا باور دارند اِفبیآی ذهن آنها را میخواند.
بسیاری ممکن است بگویند معتقدان به این باورها به هذیان دچارند، اما عوامل بیرونی متعددی نیز بهنجاری اهریمنی را تقویت میکنند. رسانههای خبری، نهادهای مذهبی، مفسران سیاسی و حتی کمدینها مدام به مردم میگویند یک دروغ مشخص حقیقت دارد و، ازآنجاکه جماعت فراوانی آن را میپذیرند، به نظر میرسد این هذیان معتبر است. بااینحال، هذیان جمعی، بهخودیِخود، همان بهنجاری اهریمنی نیست.
درواسولا توضیح میدهد «وقتی از هذیان جمعی حرف میزنید، آرامآرام به حوزههای پرمخاطره درباره مذهب قدم میگذارید. دیگر چه چیزی در طبقه هذیان مشترک قرار میگیرد؟ بابانوئل؟ اگر تعداد قابلقبولی از افراد به چیزی باور داشته باشند، در کدام نقطه تعدادشان به حد کافی میرسد که بتوان گفت آن باور، در این نقطه، از هذیان عبور کرده و به باوری مشترک تبدیل شده است؟».
دکتر جان گارتنر روانشناسی است که رفتارهای برآمده از خودشیفتگی را مطالعه کرده است. او کارزاری به راه انداخت تا دونالد ترامپ را بهدلیل بیماری روانی از قدرت برکنار کند. او میگوید بهنجاری اهریمنی نوع خاصی از «روانپریشی جمعی» است که «اصولاً از رأس قدرت سازماندهی میشود». این نوع روانپریشی به فرد یا نهادی وابسته است که عامدانه دروغ میگوید و آن دروغ را، با تکیه بر تجهیزاتی که مردم بالقوه معتبر میدانند، تقویت میکند.
گارتنر میگوید «متوجه شدیم ساخت افراد از واقعیت جایگزینپذیر و منعطف است. میتوان آن را دستکاری کرد، بهویژه زمانی که این ساخت از رأس قدرت میآید. این امر، بهویژه، زمانی اهمیت مییابد که پای تبلیغات در کار بوده و عامل تقویت اجتماعی نیز در بین مردم حاضر است».
دکتر دیوید اِم. رِیس رواندرمانگری است که مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی و خودشیفته را مطالعه کرده است. وی معتقد است چهار گروه مستعد پذیرش بهنجاری اهریمنی هستند. به گفته او این دستهها با یکدیگر همپوشانی دارند. گروه نخست خودشیفتهها هستند که با سایر خودشیفتهها ارتباط میگیرند. (برای توضیح این وضعیت، از واژه خودشیفتگی مسری استفاده میکنند.) گروه دوم افرادیاند که شخصیتشان ابعاد دگرآزارانه و پوچگرایانه دارد. آنها با پذیرش دروغهای فرد خودشیفته این وجوه شخصیتی را برونریزی میکنند و خودِ این امر حس قدرت به آنها میدهد. برخی افراد هم بهدلیل نیازهای روانیشان مجذوب افراد بهظاهر بسیار قدرتمند میشوند. این گروه قصد سوء ندارند و واقعاً نمیدانند جذبشدن به افراد خودشیفته احتمالاً چه نتایجی بهدنبال دارد.
و، اما گروه چهارم. «کسانی که قدرت را در اختیار دارند، قدرت سیاسی و حتی خانوادگی، به گروه چهارم چیزهایی میگویند که مطلقاً خلاف واقعیت است و آنها را اساساً در موقعیتی قرار میدهند که واقعاً سردرگم شوند. گروه چهارم قربانی پدیدهای میشوند که چراغ گاز2 نام دارد».
گروه چهارم احساس میکنند خودشان یا افراد مورداعتمادشان دیوانهاند و هر یک از این دو گزینه بهنوع خود ترسناک است.
وقتی بهنجاری اهریمنی میشود، چه افرادی «در رأس قدرت» قرار میگیرند؟ تعجبی ندارد که در پاسخ بگوییم خودشیفته شرور. خودشیفته شرور، مانند هیتلر که در دنیای هنر پذیرفته نشد یا ترامپ که در انتخابات شکست خورد، شکستهای شخصی اش را بهسوی اهداف بزرگتر هدایت میکند و سپس، با تکیه بر کاریزمای خود، سایرین را نیز در سیلی که از آن اهداف به راه میافتد غرق میکند.
گارتنر توضیح میدهد «خودشیفته شرور فقط خودشیفته نیست، بلکه احساس میکند آدمبدها به او حمله کردهاند و منشأ همه بدیها بیرون است. او مسئولیت هیچ اتفاقی را نمیپذیرد، چراکه تصور میکند هرگز کار اشتباهی مرتکب نشده، بلکه برعکس قربانی حملات ناعادلانه شده است». خودشیفته شرور این تصور را رواج میدهد که «آدمبدها، یعنی یهودیان، مهاجران، لیبرالها و یا هر گروه دیگر، تلاش میکنند ما و جامعه ما را نابود کنند. بنابراین، هر رفتاری که با آنها شود توجیهپذیر است».
باید تأکید کنم بهنجاری اهریمنی فقط به سیاست محدود نمیشود. اولیویا جِیمز، درمانگر ساکن لندن که در تروما تخصص دارد و با خودشیفتههای شرور فراوانی در تعامل بوده است، معتقد است ما به روشهای متعدد تسلیم خودشیفتههای شرور میشویم. برای مثال، او به افرادی اشاره میکند که فریب کارزارهای بازاریابیهای چندسطحی یا دیگر کسبوکارهای مخاطرهآمیز فرقهای را میخوردند.
جیمز میگوید «اگر به راهنمایان مذهبی، بنیانگذاران یا وعدههای آنها هرگونه نقدی وارد کنید، پاسخی که میشنوید این است: مشکلِ شماست، سایه3شماست، شمایید که منفی نگاه میکنید. هرگونه تردید نیز آزمونی خواهد بود که ایمانتان را به محک میگذارد. بنابراین، شما تردیدهایتان را سرکوب کرده و همگام با اکثریت جامعه، کورکورانه از باورها تبعیت میکنید. شما و دیگر همقطارانِ باورمندتان در حکم یک قبیلهاید. بین شما احساس ارتباط و تعلقخاطر وجود دارد».
جیمز میگوید «وقتی افراد، سرانجام، درمییابند از آنها کلاهبرداری کردهاند، بهشدت در هم میشکنند. من با چنین مواردی سروکار داشتهام. خیانت یکی از جدیترین انواع تروماست. وجود ما متکی به ارتباط با دیگران است».
درواسولا همچنین، برای نمونه، به فرقهها اشاره کرده و یادآوری میکند رهبران فرقهها از الگوی مشابهی تبعیت میکنند: «آنها ابتدا هواداران خود را جذب میکنند و سپس تفسیر دیگری از واقعیت به آنها میدهند. همه افراد فرقه نیز آن تفسیر را باور دارند، حتی به قیمت دستکشیدن از خانواده، واگذارکردن همه پولشان، دستبرداشتن از هویتشان، واگذارکردن هویتشان، و همهچیز». این اتفاقات مجموعه فشارهایی ایجاد میکند که سبب میشود فرد نتواند بهراحتی فرقه را ترک کند، چراکه هم دریافتش از واقعیت تحریف شده است و هم اگر بپذیرد خطا کرده، از آنچه در انتظارش است میترسد.
درواسولا میگوید «نِکسیِم4نمونه خوبی است که نشان میدهد چگونه افراد بسیار پویا و فعال، کاملاً، وارد بهنجاری اهریمنیای شدند که رهبر این فرقه، کیث رانییر، ارائه میکرد».
مفهوم بهنجاری اهریمنی درباره ترامپ هم بسیار صادق است، نه بدین دلیل که ترامپ جمهوریخواه یا محافظهکار است. هستند سیاستمداران محافظهکاری که حقایق را مبنای مباحثشان قرار میدهند، مانند میت رامنی. لیبرالهایی هم هستند که شرارتهای بهنجاری را که خودشان ترویج میکنند میپذیرند.
نکته کلیدی آنجاست که سیاستمدار بهنجاری اهریمنی را خلق میکند تا مردم را متقاعد کند که دروغ محض حقیقت دارد یا قانونشکنیهای شدید در نظم اخلاقی، بهنوعی، پذیرفتنیاند. تفاوت از اینجا سرچشمه میگیرد که به کدام یک از این دو گزاره اعتقاد داشته باشید: این گزاره که ترامپ باید در انتخابات 2020 پیروز میشد - که گزارهای ذهنی است - و این گزاره که او، بهواقع، برنده انتخابات بود، باوری که صرفاً از داستانپردازیهای ترامپ نشئت میگرفت.
دکتر دِبورا جِی کوهن، استاد جامعهشناسی دانشگاه کارولینای جنوبی بوفورت، میگوید «ترامپ اصرار داشت نابغهای بسیار باثبات است، اما در عینحال، نوابغ و کارشناسان واقعی را تحقیر میکرد و هر کسی را که به او انتقاد میکرد، بیرحمانه، قربانی پدیده چراغ گاز میکرد. خودِ این اتفاق نمونه اعلای خودشیفتگی و بهنجاری اهریمنی است».
او توضیح میدهد که ترامپ چگونه توانست رفتار زورگویانهای را که تا پیش از خودش وجود نداشت به رفتاری عادی بدل کند و چگونه موفق شد رسانهها را به خدمت بگیرد تا تفسیرش از واقعیت را به بخشی از جریان غالب سیاسی بدل کند، حتی زمانی که این تفسیر کاملاً بر دروغ استوار بود.
کوهن توضیح میدهد «در دوران ریاستجمهوری ترامپ، مردم هر هفته میدیدند که چگونه، هر بار، نگرشها و رفتارهای ترامپ یک درجه افول میکند. ما عادتکرده بودیم در وضعیتی بغرنج زندگی کنیم. این همان بهنجاری اهریمنی است، ما نسبت به پدیدههای بیرحم و ناخوشایند بیحس و بیتفاوت شدهایم».
لیبرال دمکراسی بر عقلگرایی استوار است. پس پرواضح است که بهنجاری اهریمنی، در این مکتب، انحرافی است که سازمان جامعه را تهدید میکند. آیا راهی هست که بتوان متوقفش کرد؟
رِیس میگوید «تقریباً بسیاری از افراد، تا زمانی که به چالش کشیده نشوند، تا زمانی که مداخلهای صورت نگیرد، تا زمانی که شرایط تغییر نکند، تمایلی به متوقفکردن این پدیده ندارند. اما اگر کمی خودآگاهی داشته باشید و بخواهید ببینید تحتتأثیر این پدیده قرار دارید یا نه، باید اساساً صحت کاری را که انجام میدهید بسنجید».
درواسولا معتقد است «این کار ابداً آسان نیست. کاری که باید انجام دهید آن است که اطلاعات را از منابع دیگری دریافت کنید. این تنها روشی است که بهنجاری اهریمنی را، که نوعی هذیان القایی5 است، خنثی میکند». شاید فرد بتواند عقایدش را زیر سؤال ببرد، البته بدین شرط که از اشتباهاتی که مرتکب میشود آزرده باشد و نتواند این حس را نادیده بگیرد، و بدین شرط که فردی که مورداعتماد اوست موفق شود، بازیرکی، بذر تردید را در ذهنش بکارد. حتی در این حالت هم احتمال دارد این روش کارگر نیفتد.
درواسولا میگوید «این کار تقریباً مانند آن است که تلاش کنید خدا یا مذهب شخص را از او بگیرید. کسی نمیخواهد این کار را انجام دهد. بنابراین، واقعاً کار بسیار شاقی است. به عقیده من دوباره شاهد پیامدهای پدیده چراغ گاز هستیم، اما این بار در سطح کلان و در سطح افراد جامعه».
پینوشتها:
این مطلب را متیو روژا نوشته و در تاریخ 12 آگوست 2021 با عنوان «Malignant normality: The psychological theory that explains naked emperors, narcissists and Nazis» در وبسایت سالون منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 12 تیر 1401 با عنوان «وقتی باورهای نادرست و ناپسند فراگیر میشود، با بهنجاری اهریمنی مواجهایم» و ترجمه محمدحسن شریفیان منتشر کرده است.
متیو روژا (MATTHEW ROZSA) از نویسندگان سایت سالون است.
[1]malignant normality
[2] این پدیده، که به آن گسلایتینگ هم میگویند، نوعی سوءاستفاده روانی است. در این پدیده، فرد آزارگر، برای کنترلکردن قربانی و اعمال سلطه خویش، بهگونهای رفتار میکند که قربانی به درک خود از واقعیت شک میکند. این پدیده بُعد اجتماعی نیز مییابد، آنجا که رسانهها و قدرتهای سیاسی، تلاش میکنند واقعیت را دگرگونه نشان دهند تا افراد را کنترل کنند [مترجم].
[3] به مفهوم سایه در روانشناسی یونگ اشاره دارد. مراد از سایه گرایشهای سرکوبشده ماست، اعم از مثبت و منفی، که به آنها هشیار نیستیم و غالباً آنها را فرافکنی میکنیم [مترجم].
[4]NXIVM از شرکتهای بازاریابی شبکهای که رهبران آن در سال 2018 به جرم قاچاق جنسی و اخاذی دستگیر شدند [مترجم].
[5]induced delusion اختلال هذیان القایی یا اختلال پسیکوتیک اشتراکی به وضعیتی گفته میشود که افکار هذیانی از یک بیمار به فرد یا افرادی که با او در اتباطاند انتقال مییابد. بیمار اولیه که افکار هذیانی از او به دیگران سرایت میکند، عموماً، باهوشتر است. در گذشته، به این اختلال جنون دونفره یا جنون القایی نیز میگفتند [مترجم].