پارادوکس بیمعنایی

«اِما اشفورد» اخیرا چهار مدل توضیحی برای آشفتگی دولت ترامپ ارائه و اظهار کرد که تغییر اساسی در سیاست خارجی ایالاتمتحده را میتوان از طریق موارد زیر درک کرد: «بازگشت به رئال پلیتیکِ واقع گرایانه»، «سیاست خارجی امتداد سیاست داخلی»، «بازگشت بالقوه به ادغام سیاست خارجی ترامپ - ریگان» و «درگیری جمهوریخواهان در سیاست خارجی».
همانطور که اشفورد اشاره کرد، هر مدل میتواند برخی از دستورکارهای دولت را توضیح دهد، اما هر یک به همان اندازه در توضیح سایر تصمیمات شکست می خورند. اما فقدان مدل پنجمی که میتواند به توضیح تصمیمات به ظاهر آشفته و متناقض کمک کند، مشهود است: «ایدئولوژی». وقتی از دریچه جهانبینی ایدئولوژیک که تصمیمگیرندگان کلیدی در قوه مجریه را به حرکت در می آورد، نگریسته شود، آنچه ممکن است همچون مجموعه ای بی معنی از مواضع سیاست خارجی به نظر برسد، فهرستی منسجم از دوستان مطلوب و دشمنان منفور را ارائه میدهد.
«برت دورو»، مورخ و متخصص در اقتصاد و ارتش روم، در مقالهای در «فارن پالیسی» نوشت، چنین رویکرد ایدئولوژیک اغلب برای واقع گرایان سیاست خارجی زمینه ای ناخوشایند است، اما توانایی آن در توضیح تصمیمات رژیم های تاریخی، به ویژه برای رژیم های نسبتا بسته و شخص گرا، قابل توجه است. همانطور که «اندرو رابرتز» در کتاب خود با عنوان «توفان جنگ» نشان داد، تصمیمات سیاست خارجی آدولف هیتلر، که اغلب از منظر استراتژیک غیرقابل توضیح بودند، از نظر ایدئولوژیک کاملا سازگار بودند: او جنگ را به همان دلیلی که آن را آغاز کرد، باخت؛ «او یک نازی بود». به همین ترتیب، همانطور که «آدام توز» در کتاب خود با عنوان «مزد تخریب» اشاره کرد، خواستههای تولید جنگ اغلب تابع اهداف ایدئولوژیک گرسنگی و نابودی جمعی در زمان نازی ها بود.
در همین حال، «استیون کوتکین» در کتاب «استالین: پارادوکس های قدرت» تاکید کرد که تصمیمگیری های جوزف استالین، زمانی که در قدرت بود، بهطور قاطع تحت تاثیر این واقعیت بود که او یک مارکسیست - لنینیست صادق است. به همین ترتیب، «ولادیسلاو زوبوک» در کتاب «سقوط: افول اتحاد جماهیر شوروی» نوشت که بسیاری از تصمیمات شکست خورده در پایان اتحاد جماهیر شوروی ناشی از این واقعیت بود که مردانی که آنها را اتخاذ می کردند، به ویژه خود میخائیل گورباچف، لنینیست های صادقی بودند.
چنین ملاحظاتی را باید در مورد دولتهای اخیر هم در نظر گرفت: به عنوان مثال، «ایدئولوژی امپراتوری» نقش مهمی در شکل دهی تصمیمگیری رومیها در طول قرن ها ایفا کرد. همچنین این صرفا محصول کتاب های تاریخ نیست. ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه که برای توضیح تصمیم خود برای حمله به اوکراین به چالش کشیده شده است، بارها به توضیحات ایدئولوژیک ریشه در ناسیونالیسم و امپریالیسم روسیه تکیه کرده است. بنابراین، ایدئولوژی چگونه به عنوان مدلی برای درک دولت ترامپ به نظر می رسد؟ این امر مستلزم آن است که ابتدا جهانبینی ایدئولوژیک دولت را ترسیم کنیم، با این پیشفرض ضروری که اعضای منفرد احتمالا در دلبستگی خود به هر مولفه خاص متفاوت هستند و سپس آن جهانبینی را در برابر دستور کار سیاست خارجی که تاکنون دیده ایم، بیازماییم.
از نظر ایدئولوژیک، میتوان گفت که دولت ترامپ دولتی «شخصی گرا»، «اقتدارگرای راست افراطی» و «پسالیبرال» و مدافع قدرت اجرایی بدون کنترل است، در حالی که نسبت به حاکمیت قانون بی تفاوت - اگر نگوییم خصمانه - است. از نظر ایدئولوژیک با حقوق تراجنسیتی ها مخالف است، از ابراز مذهبی سنتی، به ویژه ابراز مذهبی مسیحی، حمایت می کند و با جهانی شدن دشمن است. بسیاری از بازیگران درون دولت سابقه اظهارات یا احساسات نژادپرستانه یا ملی گرایانه سفیدپوستی دارند.
آیا میتوانیم دستور کار سیاست خارجی دولت ترامپ را از طریق این چارچوب درک کنیم؟ بیایید به سیاست او در اروپا نگاهی بیفکنیم. در حالی که رئالیستها کوشیدهاند تلاش های ایالاتمتحده برای عقب نشینی از حمایت از اوکراین را از طریق یک دریچه «واقع گرایانه - خویشتندارانه» چارچوب بندی کنند، چنین رویکردی برای توضیح کل استراتژی دولت در این قاره، مانند تحقیر آشکار متحدان یا اعمال تعرفه بر کشورهای اروپایی دوست اما نه کشورهای متخاصم مانند روسیه یا بلاروس، به مشکل برمی خورد.
دولت ترامپ در حال پیشبرد یک توافق آتش بس است که مستلزم فداکاری های عظیمی از سوی اوکراین است تا تقریبا تمام خواستههای پوتین را برآورده کند و البته فراتر از یک واسطه بی طرف در این فرآیند عمل می کند. اما اگر فرض کنیم که دولت، خود را از نظر ایدئولوژیک مشابه روسیه و به عنوان یک رژیم اقتدارگرای شخص گرا و ضد لیبرال می داند، این سیاستهای ظاهرا متناقض کاملا منطقی به نظر می رسند. در واقع، چهرههایی با نفوذ ایدئولوژیک قابل توجه در دولت، مانند تاکر کارلسون، از مسیر خود خارج شده و استبداد روسیه پوتین را ستایش می کنند.
یکی از پیچیدگی های هر تصویر «واقع گرایانه - خویشتندارانه» از دولت، البته «تمرکز مداوم آن بر خاورمیانه» یا به ویژه «تمایل آن به دادن اختیار تام به اسرائیل» است. از دیدگاه واقع گرایانه، چنین اقداماتی - از جمله هزینههای قابل توجه دولت برای مهمات و پهپادها بر فراز یمن - چندان منطقی نیست. اما از منظر ایدئولوژیک، دولت از اسرائیلی حمایت می کند که بهطور فزاینده ای در حال بازگشت به یک رژیم شخص گراست. بهطور خلاصه، حتی با وجود اینکه منافع اسرائیل و ایالاتمتحده در خاورمیانه بهطور بالقوه متفاوت است، اما دولت ترامپ ممکن است اسرائیل را به عنوان یک متحد ایدئولوژیک در نظر بگیرد.
در مقابل، البته، دولت همچنان بهطور قابل توجهی با چین دشمن است، همانطور که در رژیم تعرفههای شدید و تنبیهی آن نشان داده شده است. از منظر واقع گرایانه، تفاوت در نحوه برخورد با روسیه و چین که هر دو رژیم های استبدادی با اهداف سیاست خارجی تجدیدنظرطلبانه و با هدف براندازی بخشهایی از نظم پسا جنگ سرد هستند، غیرقابل توضیح به نظر می رسد. اما از منظر ایدئولوژیک، روسیه یک رژیم اقتدارگرای سفیدپوست و راست گرا است که بر سنت گرایی مسیحی استوار است، در حالی که چین یک رژیم اقتدارگرای چپ گرا با سنت کمونیستی و از نظر نژادی «دیگری» است. در حالی که هر دو کشور رقبای بالقوه متخاصم هستند، چین از «چپ» دشمن است، در حالی که روسیه، با وجود اهداف انتقام جویانه ارضیاش، از «راست» متحد است.
تعرفههای دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالاتمتحده، یکی دیگر از موارد انحراف شدید از سنت جمهوریخواهان است که همانطور که اشفورد اشاره کرد، ارزیابی های رئالیستی برای توضیح آن تلاش می کنند. در مثالی دیگر، حذف نفوذ سیستم های اقتصادی بینالمللی که تصور میشد تحت کنترل یهودیان هستند، ماموریت ایدئولوژیک اصلی رایش سوم بود، با وجود اینکه اقتصاد بدی داشت و انگیزه بسیاری از تجاوزات هیتلر - از جمله حمله فاجعه بار او به اتحاد جماهیر شوروی - بود.
اتحاد جماهیر شوروی نیز در دهههای 1920 و 1930 سیاستهای اقتصادی خودکفایی را آزمود. چنین تلاش هایی ممکن است در خدمت یک هدف داخلی باشد، هرچند اقتصادهای خودکفا فقیرتر و کم بازده تر هستند، در عین حال، چنین سیاستهایی از الزامات ایدئولوژیک ناشی میشد که شامل تاثیرات فاسد خارجی، چه از ایدئولوژی ضد سرمایه داری و چه از ایدئولوژی یهودستیزانه، میشد. پیگیری تعرفهها توسط ترامپ نیز به همان اندازه ایدئولوژیک به نظر می رسد: «او فقط تعرفهها را دوست دارد»، او فکر می کند «تجارت بد است» و خود را با مشاورانی احاطه کرده که همین فکر را می کنند.
به همین ترتیب، همانطور که اشفورد اذعان کرد، تلاش های دولت برای قطع بودجه دارایی های اصلی قدرت نرم از دیدگاه رئالیستی بی معنی است، اما کاملا با اهداف ایدئولوژیک آن مطابقت دارد. در حالی که یک واقع گرا ممکن است کاهش بودجه برنامههایی مانند صدای آمریکا، رادیو اروپای آزاد و رادیو آزادی را تضعیفکننده قدرت نرم ایالاتمتحده بداند، سازمانهای طرفدار دموکراسی، مخالفان دولتی هستند که از نظر ایدئولوژیک به اقتدارگرایی شخصی متعهد است.
کاهش بودجه «آژانس توسعه بینالمللی ایالاتمتحده» (USAID)، به ویژه برنامه بسیار موفق «PEPFAR» آن توسط دولت ترامپ، از دیدگاه سیاست واقع گرایانه بی معنی است، اما از نظر ایدئولوژیک در چارچوب دیدگاه ملی گرایان سفیدپوست قرار میگیرد، زیرا بسیاری از برجسته ترین کارهای USAID در آفریقا انجام میشود. حملات به «PEPFAR»، برنامه ای که توسط دولت بوش دوم ایجاد شد و مورد حمایت جمهوریخواهان بود، از نظر قدرت نرم و سیاست سنتی جمهوریخواهان بی معنی است. اما تصور این موضوع دشوار نیست که چرا ملی گرایان سفیدپوست که ترس از غرق شدن جمعیت غیرسفیدپوست در جمعیت سفیدپوست، هسته اصلی ایدئولوژی آنهاست، ممکن است بخواهند برنامه ای را که جان دهها میلیون آفریقایی را نجات داده است، متوقف کنند.
تصمیم دولت برای بستن تقریبا تمام مسیرهای پناهندگان برای درخواست پناهندگی در ایالاتمتحده و در عین حال باز کردن دری بهطور خاص به روی سفیدپوستان آفریقای جنوبی، به همین ترتیب به این دستور کار اشاره دارد. البته، با توجه به ایدئولوژی های مختلف اعضای متعدد دولت، چنین رویکرد ایدئولوژیک به سختی میتواند منتفیکننده اختلافات داخلی باشد. چنین اختلافنظری در گفتوگوی تلفنی فاش شده «گروه کوچک حوثی ها» به نمایش گذاشته شد، جایی که مخالفت ایدئولوژیک جی.دی.ونس، معاون رئیسجمهور ایالاتمتحده، مبنی بر اینکه «او از نجات دوباره اروپا متنفر است» با تصمیم مایک والتز، مشاور امنیت ملی وقت و پیت هگست، وزیر دفاع، مبنی بر اینکه این حمله ضروری بوده و فقط ایالاتمتحده میتواند این نقش را ایفا کند، در تضاد بود.
بهطور خلاصه، بسیاری از تصمیمات غیرقابل توضیح سیاست خارجی دولت ترامپ، در واقع، در چارچوب سیاست خارجی ناشی از ایدئولوژی «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» (MAGA) که شخصی گرا، اقتدارگرا، ضد جهانی گرایی و ملی گرای سفید است، کاملا قابل توضیح هستند. تشخیص این موضوع مهم است، زیرا یک دولت ایدئولوژیک ممکن است به شیوههایی عمل کند که اگرچه با تحلیل واقع گرایانه، اهداف سیاست داخلی اعلام شده یا سنت های حزبی سازگار نیست، اما همچنان قابل پیش بینی است.
ناظری در سال 1936 که تلاش می کرد اقدامات آلمان نازی یا ژاپن امپراتوری را کاملا از طریق سیاست واقع گرایانه درک و پیش بینی کند، غافلگیر شد (همانطور که بسیاری در آن زمان غافلگیر شدند) آنگاه که این رژیم ها درگیر قتل عام شدند، به قدرتهای بی طرف حمله کردند و با ملت هایی بسیار بزرگتر از خود از نظر جمعیت و تولید وارد جنگ شدند و به ویرانی بزرگی دست یافتند.
در عوض، بسیاری از ناظران، لفاظی های افراطی را نادیده گرفتند، تا زمانی که و در برخی موارد حتی مدتها پس از آنکه این لفاظی ها به واقعیت تبدیل شدند. اما اگر همان ناظر صرفا فرض می کرد که رهبران نازی یا ژاپنی همان چیزی را که در تاریک ترین سخنرانی های خود میگویند، جدی میگیرند، چندان تعجب نمی کرد. به همین ترتیب، تلاش برای درک تصمیمگیری پوتین از طریق پنجره سیاست متعارف باعث شد بسیاری از حمله فاجعه بار او به اوکراین شگفت زده شوند، اما کسانی که ایدئولوژی او را درک میکردند، در پردازش تصمیمات او مشکل چندانی نداشتند.
تلاش برای درک تصمیمات دولت ترامپ صرفا از دریچه سیاست واقع گرایانه، سیاستهای داخلی، سنت های حزب جمهوریخواه یا اختلافات داخلی سیاست قدرت، قطعا بسیاری از تصمیمات را گیج کننده خواهد کرد. اما تحلیلی مبنی بر اینکه بازیگران اصلی دولت، صراحتا، نژادپرست و فاشیست هستند، نشان میدهد که سیاست خارجی ترامپ دوم به طرز نگران کننده ای منطقی است.