پارسینژاد: هیچ نویسندهای وارد جلد ابن ملجم نشده تا رمان روانشناختی بنویسد
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، ادبیات دینی یکی از ژانرهای ادبیات است که هنوز در بیان یک سری رویداهای تاریخی ایست کرده و مانع از حرکت برای بیان مطالب عمقی و پاسخ به سوالات و دغدغههای ذهنی شده است. در همین راستا با کامران پارسینژاد منتقد ادبی و نویسنده آثاری چون «هویت شناسی ادبیات و نحلههای ادبی معاصر» به گفتگو نشستیم.
به نظر شما علت اینکه در ادبیات دینی از کلیشههایی چون گلنرگس استفاده میشود و در آثار کمتر به سمت خلق ترکیبهای ماندگار میرویم، چیست؟
متأسفانه به طور کلی در ایران، ادبیات داستانی خیلی جدی گرفته نمیشود و نقش محوری و تاثیرگذاری ادبیات داستانی به خوبی در ایران تبیین نشده است؛ در صورتی که کشورهای جهان کاملاً ماهیت و قالب ادبیات داستانی را میشناسند و به نحو احسنت استفاده میکنند. این مسأله همه حوزههای سیاسی و دینی را در بر میگیرد و نیز تأثیرگذاری زیادی دارد. در ادبیات استعمار نو، ادبیات داستانی بسیار اهمیت دارد و استفادههای بنیادی در عرصه سیاست میکنند. اما در ایران چنین رویکردی وجود ندارد و اهمیت چندانی به این ژانر ادبی ندادند و به تبع آن ما در این مسیر دچار رکود هستیم. من معتقد هستم برای ایجاد یک جریان قدرتمند و سالم دولتمردان باید برنامه ریزی و سپس سرمایهگذاری و بعد از آن استفاده کنند. زمانی که هدایتمندی قدرتمند وجود نداشته باشد، ادبیات آن کشور رشد نمیکند همانطور که در گذشته افرادی چون سعدی و حافظ داشتیم. اینها فقط منوط به حمایت اصولی دولتمردان است.
الان در کشورهای غربی خیلی از افراد متخصص سایر حوزهها متوجه شدند که ادبیات داستانی چه توانمندیهای دارد و به جای آنکه کتاب تخصصی رشته خودشان را بنویسند از ژانر ادبیات داستانی استفاده میکنند؛ مثل دنیای سوفی که عقاید یک فیلسوف را به نمایش میگذارد و یا دنیای تئو که حاصل کار یک دین شناس است. در حقیقت یکی از مسائلی که الان وجود دارد، این است که متخصصان حوزههای علوم انسانی هنوز به نوشتن روی نیاوردهاند. یکی از مسائلی که مطرح میشود، این است که افرادی وارد حوزه داستاننویسی شوند که تسلط کاملی در حوزه خود دارند و صاحب نظرند.
متأسفانه در این حوزه پژوهشهای لازم را نویسندگان انجام نمیدهند و یکی از مسائلی که باعث میشود کلیشهها به وجود آید و تأثیرگذاری داستان دینی را کم کند، در حقیقت عدم پژوهش است. نویسندگان دینی ما در حوزه پژوهش فعالیت ندارند؛ به عنوان مثال اگر نویسندهای بخواهد در خصوص امامعلی (ع) بنویسد فقط به یک سری رویدادهای تکراری که مردم ابتدا و انتهای آن را میدانند، میپردازند و این باعث از بین رفتن حس تعلیق در خواننده میشود. یعنی فقط به رویدادهای تکراری بدون آن که علتهای آن مطرح شود، میپردازند. هیچ نویسندهای نیامده است که جامعه دینی آن دوره را از جوانب مختلفی بررسی کند و مباحث مهمی را در رمان مطرح کند. فقط بیان رویدادهایی که برای امیرالمؤمنین رخداده است کافی نیست و نویسنده باید فرهنگ مردم و تغییراتی که حضرت علی (ع) انجام داده است را در لایههای پنهانی اثر شفاف کند. آن موقع ما با موضوعات جدید مواجه میشویم به نوعی میتوانیم تأثیرگذار باشیم و مخاطب را جذب کنیم. زمانی که خواننده کلیت داستان را میداند دیگر خیلی تمایلی به ادامه داستان ندارد. مهمترین اصل در نوشتن داستان دینی این است که نویسنده صرفاً براساس یکسری رویداد مشخص و تکراری دست به قلم نَبرد و به نوعی قبل از آن یک پژوهش جامع و کاملی داشته باشد.
چرا در ادبیات دینی ابداع و خلق اثر فاخر که جریانساز شود، کمتر صورت میگیرد؟
استفاده از الگوهای ثابت برای تداعی رویدادی در ذهن مخاطب مشکلی ندارد، اما منوط به این باشد که در کنار تکرارها، مباحث جدیدی هم مطرح شود. غربیها در این حوزه خیلی خوب کار کردهاند؛ مثلاً هرگاه تصویر بانویی که کودکی را در آغوش گرفته به طور ناخودآگاه تصویر حضرت مریم و حضرت عیسی (ع) را به ذهن شما متبادر میکند. ما در ادبیات خودمان این مسأله را نداریم. به طور مثال در ارتباط با حادثه کربلا چه تصویری را میتوان درشت نمایی کرد؟ آیا کودکی که در دستان امام است و تیر خورده؟ چه تصویر نمادینی است که قدرت کافی برای بازگو کردن تمام آن رویداد باشد در این حوزه یک مقدار کم کاری شده است. عدهای میگویند که باید از الگوهای ثابت و مشخص پرهیز کرد. این منافاتی ندارد با این که سعی کنیم الگوهای جدیدی را خلق کنیم. این دو مقوله جداست، گاهی اوقات لازم است یک تصویر ثابت نمادینی را مدنظر بگیریم و در کارهای هنریمان استفاده کنیم؛ به شرط آن که به تصویری که قبلاً بوده بسنده نکنیم و از آن استفاده کنیم تا مفاهیم جدیدتری مطرح شود.
گاهی اوقات ما میتوانیم از تصاویر جدیدی که کاملاً کار نشده است، استفاده کنیم. این وظیفه بر دوش نویسندگان و منتقدین است. به طور کلی گاهی استفاده از الگوهای ثابت برای تأثیرگذاری میتواند مفید باشد، مثل تصویر مرگ رستم در آغوش پدر که یک الگوی ثابت است. در حوزه ادبیات دینی نیز ما باید تصویر نمادینی ایجاد کنیم. ما برای اهل بیت چه تصویر ثابتی همراه با عمق و تأثیر تداعی کردهایم؟
علت اینکه در ادبیات دینی از موضوعات، فرم و قالب تکراری استفاده میشود به نظر شما چیست؟
مسألهای که باعث میشود ادبیات دینی تأثیرگذار نباشد و به مخاطب خودش نتواند مباحث عمیق دینی را القا کند، این است که نویسنده باید ابتدا بداند مخاطبش چه رده سنی و با چه جنسیتی است و در مرحله بعد باید بداند که جامعه هدفش چه سوالات و دغدغههایی دارد. در واقع نویسنده باید از ابتدا هدف خودش را مشخص کند، در صورتی که نویسندگان ما فقط مینویسند بدون اینکه بدانند مخاطبینشان چه افرادی هستند. اگر قصدمان این است که افراد دینی را درگیر کنیم، خیلی مسائل موضوعیت ندارد که مطرح شود، اما اگر جوانی است که انبوهی از سوالات را دارد شما باید جواب سوالات او را در لایههای نهان داستان بازگو کنید. بر همین اساس نویسنده باید قبل از نوشتن درباره مخاطبان هدفش، اطلاعات کامل را کسب کند. اگر جوانی بداند یک رمان به پرسشهای او پاسخ میدهد، مطمئن باشید آن رمان دینی را میخواند؛ چرا که دغدغه و سوال دارد و همین میتواند مهمترین اصل در تقویت ادبیات دینی باشد.
مهمترین مسأله این است که باید بدانیم دغدغه نسل جوان چیست و چه میخواهد و بعد در مقام پاسخگو باشیم. ما در ادبیات دینی عادت کردهایم که خیلی بیان واضحی داشته باشیم؛ در صورتی که این نیست. گاهی مواقع یک تلنگر کافی است و نیازی نیست که خیلی علنی و دیکتهوار مسائل را به مخاطب بیان کنیم. باید در نظر بگیریم که ادبیات دینی بیان وقایع نیست. ما در خیلی مواقع میتوانیم رمانی با بنمایه دین خلق کنیم مثل کتاب «روی ماه خدا را ببوس» که در زمان حال اتفاق میافتد اما بن مایه دینی و مذهبی دارد. اگر مخاطب رد پای نویسنده را در اثر حس کند طبعاً به صورت کاربردی تأثیر نخواهد گذاشت.
برای دور شدن از کلیشهها و تکرارها باید از کدام نقطه شروع کنیم؟
به نوعی اگر تکرار مکررات باعث شود که مخاطب دست نویسنده را بخواند و شاهد همان رویدادهای خاص باشد که تأثیرگذار نخواهد بود. اگر میخواهیم تکراری باشد باید حرف جدیدی هم داشته باشیم. به عنوان مثال نمایشنامه آنتیگونه را سوفوکل نوشته است، اما فردی همین آنتیگونه را مینویسد به نام ژان آنویل، ولی چیزی که ژان آنویل از آنتیگونه مینویسد، ورای داستانی است که سوفوکل نوشته است؛ در صورتی که همان تکرار وجود دارد. یعنی نویسنده از منظری دیگر همان رویداد را بیان میکند. ادبیات داستانی میتواند اتکاء بر حوادث باشد، اما در عین حال حرفهای نو و جدیدی هم برای بیان باید داشته باشد.
اگر ما میخواهیم یک داستان دینی بنویسیم، باید از مباحث روان شناختی، تاریخ و جامعه شناسی اطلاعات داشته باشیم و این لازمهاش این است که نویسندگان ما پیش از آنکه بخواهند به ادبیات دینی ورود پیدا کنند باید مباحث مطرح شده در سایر علوم انسانی را خوانده باشند؛ یعنی نویسنده موظف است مقداری فلسفه، تاریخ و روانشناختی بداند و ما در ادبیات دینی خیلی موضوعات داریم که از منظر روان شناختی مطرح شود. به عنوان مثال شخصیتی به نام ابن ملجم و شهادت امیرالمؤمنین را بسیاری فقط به عنوان حادثه تاریخی مطرح کردند، اما آیا کسی وارد روح و روان این فرد شده و یک رمان روانشناختی از این ماجرا مطرح کند؟ ما میتوانیم ادبیات دینیمان را با سایر موضوعات دیگر تلفیق کنیم. فقط بیان رویدادها در این عهد و زمانه که ذهن مخاطبمان پیچیده شده است جایز نیست و ما میتوانیم به مطالب عمق ببخشیم. این نکته منوط به این است که به شگردهای رماننویسی هم تسلط داشته باشیم و به صورت خیلی علنی مسائل را بیان نکنیم و در لایههای پنهان داستانمان به موضوعات بپردازیم. بهبود سطح مطالعاتی و ایجاد ژانرهای مختلف در قالب ادبیات دینی میتواند در بهبود این روند کمک کند.
انتهای پیام /