چرا آمریکا باید هر چه سریعتر منطقه خلیج فارس را ترک کند؟
به گزارش خبرگزاری دانشجو؛ پایگاه خبری - تحلیلی "نشنال اینترست" در گزارشی با اشاره به برخی تحولات منطقهای و فرامنطقه ای، به طور خاص به دولت آمریکا توصیه میکند که هر سریعتر منطقه خلیج فارس را ترک کند و تمرکز و منابع خود را معطوف به چالشهای عدیده و حیاتی علیه خودش در مناطقی همچون اروپا و شرق آسیا کند. این پایگاه خبری تاکید دارد که حضور آمریکا در منطقه حاشیه خلیج فارس در شرایط کنونی،...
به گزارش خبرگزاری دانشجو؛ پایگاه خبری - تحلیلی "نشنال اینترست" در گزارشی با اشاره به برخی تحولات منطقهای و فرامنطقه ای، به طور خاص به دولت آمریکا توصیه میکند که هر سریعتر منطقه خلیج فارس را ترک کند و تمرکز و منابع خود را معطوف به چالشهای عدیده و حیاتی علیه خودش در مناطقی همچون اروپا و شرق آسیا کند. این پایگاه خبری تاکید دارد که حضور آمریکا در منطقه حاشیه خلیج فارس در شرایط کنونی، بیش از آنکه حامل مزایا و منافع برای آمریکا باشد، عملا هزینههای سنگینی را به آن تحمیل میکند.
پایگاه خبری - تحلیلی نشنال اینترست در گزارش خود مینویسد: «در روزهای اخیر چین در چهارچوب یک تحرک سیاسی غیرمنتظره و موفقیت آمیز، با میانجی گری میان ایران و عربستان سعودی، زمینه را برای احیای روابط دیپلماتیک این دو قدرت رقیب منطقهای هموار کرد. این دو کشور توافق کرده اند تا: روابط سیاسی عادی خود را از سرگیرند، روابط تجاری و سرمایه گذاریهای دوجانبه را گسترش بخشند و در عین حال زمینههای لازم برای احیای توافق امنیتی میان دو طرف را نیز فراهم سازند.
این توافق، سبب شده تا تحلیل و تفسیرهای مختلفی به ویژه در آمریکا در مورد نفوذ روز افزودن چین در چهارچوب معادلات کلان منطقه خاورمیانه ظهور کند (به عنوان مثال، نیویورک تایمز، توافق ایران و عربستان را یک چالش ژئوپلیتیک برای آمریکا و یک پیروزی بزرگ برای چین ارزیابی کرد).
نگرانیهای آمریکا در مورد تحول مذکور کاملا قابل درک هستند. آمریکاییها همواره مایل بوده اند که منطقه خلیج فارس در کنترل آنها باشد. این کشور حضور نظامی قابل توجهی در منطقه دارد و در سالهای گذشته جنگهای فراوانی را نیز در منطقه انجام داده و سال هاست که به صورت دقیق بر تزریق نفت منطقه خلیج فارس بر بازارهای جهانی نظارت دارد.
با این حال، تحرکات جدید در منطقه و اوج گیری نفوذ چین در آن، حاکی از این هستند که نفوذ واشینگتن در خاورمیانه به شدت رو به افول است. مسالهای که زنگ هشدارهای جدی را در آمریکا به صدا درآورده است.
جالب اینکه عربستان سعودی نیز بهای عادی سازی روابط خود با اسرائیل را برای آمریکا مشحخص کرده است. سعودیها اعلام کرده اند که آمریکا باید تضمینهای امنیتی جدی را به آنها بدهد، زمینه را برای فروش تسلیحات پیشرفته به این کشور فراهم سازد و در نهایت به آن اجازه دهد که این کشور نیز بتواند به فناوری صلحآمیز اتمی دست پیدا کند. بهایی که حقیقتا پرداخت آن برای آمریکا بالا و سنگین است. مسالهای که سبب شده تا آمریکاییها فضای بسیار محدودی را برای رایزنی و همکاری با شرکای سعودی خود داشته باشند.
مجموع این شرایط سبب شده اند تا بار دیگر زمینههای مساعدی برای یک مناظره طولانی در تاریخ سیاسی و نظامی آمریکا، فراهم شود. مناظراتی که نقطه کانونی آنها گزاره ضرورت عقب نشینی واشینگتن از منطقه خلیج فارس است.
حامیان ایده مذکور، به طور خاص استدلالهای واقع گرایانهای را مطرح میسازند. آنها به این نکته اشاره میکنند که در دهههای 1970 و 1980 میلادی که نفت منطقه خلیج فارس عملا جهان را اداره میکرد، و اقتصادهای صنعتی پیشرفته جهان به شدت به نفت خلیج فارس وابسته بودند، این گزاره که آمریکا اجازه ندهد یک قدرت متخاصم بر این منطقه مسلط شود، کاملا منطقی بود و البته که کارگزاران فکری و عملیاتی دستگاه سیاست خارجی آمریکا نیز بر همین باور بودند. در این راستا، ممانعت از بسته شدن احتمالی تنگه هرمز یکی از مولفه محوری بود که دولتهای کارتر و ریگان شدیدا بر آن متمرکز بودند.
با این حال، 40 سال بعد، گزاره مذکور تا حد زمانی از اعتبار ساقط شده است. در رابطه با منطقه خلیج فارس، آمریکا اکنون وضعیتی دارد که برخی تحلیلگران آن را چنین توصیف میکنند: آمریکا پیشتر قدرت اصلی بود، اما اکنون خیلی چیزها تغییر کرده اند. بازارهای جهانی انرژی نیز تا حد زیادی دستخوش تغییر شده اند. آمریکا اکنون سومین صادرکننده نفت جهان است و در زمینه صادرات گاز طبیعی نیز رتبه دوم را داراست. نفت منطقه خلیج فارس اکنون تا حد زیادی راهیِ چین میشود و آمریکا نقش سابق خود در تعیین معادلات انرژی منطقه خاورمیانه را ندارد.
البته که باید اذعان کنیم تحرکات آمریکا در منطقه خلیج فارس نیز لزوما موفقیت آمیز نبوده اند. در این رابطه به طور خاص میتوانیم به مداخله غیرسازنده آن در سرنگونی دولت مصدق در سال 1953 در ایران و یا آغاز جنگ فاجعه بار عراق در سال 2003 میلادی اشاره کنیم. در این چهارچوب، اینطور به نظر میرسد که منافع ملی آمریکا در شرایط کنونی این نکته را تجویز میکنند که بهترین اقدام و سیاست واشینگتن در رابطه با منطقه خلیج فارس، خروج فوری از آن است.
با این حال، یک سوال اساسی مطرح میشود: دقیقا چه مواردی هستند که انجام اقدام مذکور را به طرف آمریکایی دیکته میکنند؟ شریک دیرینه آمریکا در منطقه یعنی عربستان سعودی که نمودی عینی از حکومت اقتدارگرایانه است، تا حدی از آمریکا فاصله گرفته و حداقل در شرایط کنونی دیدگاههای مشترکی با آمریکا در مورد مسائل کلان منطقهای و فرامنطقهای ندارد. جدای از این ها، اکنون آمریکا در مناطق دیگر جهان نظیر اروپا و شرق آسیا، منافع به مراتب حیاتی تری در راستای حراست از قدرت خود دارد و بهتر است که عمده توجهات و تمرکز خود را بر این مناطق معطوف سازد.
در نتیجه، بهتر است آمریکا به جای انتقاد از اوج گیری نفوذ چین در منطقه، از تعهدات فراوان خود در قبال کشورهای منطقه عقب نشینی کند و منابع خود را در پسِ اولویت هایش بسیج کند. واشینگتن باید بپذیرد که اکنون خاورمیانه اولویت فوری آن نیست.
از طرفی، در صحنه متغیر سیاست جهانی، با توجه به منافع ملی آمریکا، کاملا برای این کشور حیاتی است که متحدان و وابستگان به آمریکا در اروپا: ایمن و نزدیک به یکدیگر بمانند. موضوعی که به طور خاص میتواند موقعیت جهانی آمریکا در چهارچوب رقابت با دیگر قدرتهای برتر دنیا را تقویت کند. خروج از تشکیلات ناتو که در مدت اخیر بارها و بارها از سوی بسیاری از ناظران و تحلیلگران آمریکایی مطرح شده، چندان تضمین کننده منافع آمریکا نیست. دلیل این مساله نیز روشن است، زیرا هزینههای این اقدام احتمالی، به مراتب از مزایای آن بیشتر است. این همان معادلهای است که در مورد رویکرد آمریکا در مورد منطقه خلیج فارس و ضرورت خروج از آن، ماهیتی معکوس دارد.
در کنار همه این ها، یکی از اولویتهای راهبردی آمریکا که پیشتر نیز به آن اشاره شد، منطقه شرق آسیا است. پیشتر برخی نظریه پردازان آمریکایی حوزه روابط بین الملل نظیر "جرج کنان" تاکید داشته اند که به نفع آمریکا است که هیچ قدرت منفردی از منظر سیاسی و نظامی این منطقه را در کنترل نداشته باشد. اوج گیری قابل توجه قدرت چین در این منطقه نشان میدهد که به هیچ عنوان تحقق این سناریو دور از واقعیت نیست. حقیقت این است که آمریکا باید پیوندهای خود را با متحدان منطقهای و بین المللی اش با محوریت شرق آسیا افزایش دهد تا از این طریق زمینههای مناسبی جهت تقابل و تحدید نفوذ چین فراهم شود.
در این فضا، اگر آمریکا منابع خود را معطوف به منطقه شرق آسیا نکند، راهی جز تسلیم شدن در برابر چین در منطقه مذکور برای آن باقی نمیماند. گزارهای که در صورت تحقق، جهان به مراتب خطرناک تری را برای آمریکا نوید میدهد. جهانی که در آن نفوذ سیاسی این کشور به شدت تضعیف میشود.
به طور کلی میتوان گفت، از چشم انداز منافع ملی آمریکا، اروپا و شرق آسیا از اهمیت راهبردی برای این کشور برخوردارند، اما منطقه خلیج فارس اکنون از یکچنین وضعیتی برخوردار نیست. در این میان نباید فراموش کنیم که آمریکا در سالهای گذشته نشان داده که بدون خلق فاجعه در منطقه خلیج فارس نمیتواند سیاست خارجی خود را در این منطقه مدیریت کند.»